گری وی

آب کم جو، تشنگی آور به دست

۷ ماه پیش یه ویدیوی ۴۸ ثانیه‌ای دیدم،

از همون دفعه‌ی اولی که دیدمش یه مفهوم توی ذهنم شکل گرفت:

«زندگی کردن با کله». (زندگی کردن با تمام وجود)

اون ویدیو تا مدت‌ها روی دسکتاپم بود، بارها نگاهش کردم و خیلی در موردش فکر کردم،

اون مفهوم رو خیلی نیاز داشتم و حس می‌کردم وقت مناسبیه که اون «مهارت» رو در خودم پرورش بدم،

مهارت «زندگی کردن با کله» رو.*

این دفعه عشق در دومین نگاه اتفاق افتاد.

گذشت تا این‌که چند هفته پیش داشتم توی بخش کتاب‌های سایت آمازون می‌گشتم.

از این کتاب به اون کتاب، از این نویسنده به اون نویسنده، تفریح جالبیه، مخصوصا برای کتاب‌نخون‌هایی مثل من. :)** (شکسته‌نفسی نمی‌کنم، آدم‌هایی که نمی‌خوان اصل کار رو انجام بدن به حواشی می‌پردازن، و کتابخونه‌گردی می‌تونه یه حاشیه برای اصل کتاب‌خوانی باشه.)

در زمینه‌ی social media داشتم سرچ می‌کردم که به کتاب‌های گری واینرچاک برخوردم.

از قبل می‌شناختمش، توی یوتیوب با ست گادین دیده بودمش. :)

یه جا هم به چشمم خورده بود که ست گادین برای شبکه‌های اجتماعی پیشنهاد می‌کرد سراغ گری‌ وی بریم.

خب همین‌ها کافی بود که برم سراغش.

اون موقع فکر نمی‌کردم چند روز بعدش عکس دسکتاپم به این تغییر کنه:

و با این‌که مدتیه هر روز مدت زیادی رو صرف این آدم می‌کنم، هنوز یه پوشه حاوی ۱۹ ساعت ویدیو از کانال یوتیوبش داشته باشم:

آب کم جو تشنگی آور به دست: تا بجوشد آبت از بالا و پست

قبلا هم آدم‌هایی رو دیده بودم که با تمام وجودشون زندگی کنن، مثلا سه تا معلم اصلیم، هر سه اینطوری هستن. هم علی صفایی، هم شهاب مرادی، و هم محمدرضا شعبانعلی.

ولی گری وی همون کسی بود که در این شرایط بهش نیاز داشتم.

همون کسی بود که می‌تونست از نزدیک بهم نشون بده چطوری می‌شه اینجوری زندگی کرد.

همون کسی که سخاوتمندانه از تمام زندگیش فیلم می‌گیره و می‌تونی خیلی بهش نزدیک بشی، و این نزدیکیِ بیش از حد یادگیری رو خیلی راحت می‌کنه.

فردی که یکی از اصول زندگیش رو «فکر نکردن» قرار داده.

و هر موقع که عبارات «فکر کردن»، «تحلیل کردن»، «سنجیدن» و «استراتژی چیدن» استفاده می‌کنه معنای منفی اون‌ها رو مد نظر داره.

این یه داروی فوق‌العاده است برای کسی که یه زمانی درگیر وسواس فکری بوده و هنوز داره با نوع خفیف‌ترش دست و پنجه نرم می‌کنه.

گری وی برای من مصداق کامل «با کله زندگی کردن» هست.

یک «فدایی زندگی» واقعی.

و این عالیه که کلی محتوا برای آموزش این موضوع روی وب قرار داده.

و فوق‌العاده است که درباره‌ی همه‌ی پیش‌نیازهای چنین زندگی‌ای هم صحبت می‌کنه:

به کلمات دقت کنید. البته یک توصیه‌ی مهم رو جا انداخته، در ادامه اشاره می‌کنم.
به کلمات دقت کنید. البته یک توصیه‌ی مهم رو جا انداخته، در ادامه اشاره می‌کنم.


محتوای تولید شده توسط این آدم، برای این روزهای من (و هر کسی که می‌خواد یاد بگیره با تمام وجود زندگی کنه) از هر چیزی شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تر و مفیدتره.

به این خاطره که این روزها خیلی درگیر محتواهای گری وی هستم.

اخطار! مراقب برخورد اولتون باهاش باشید، first impression چندان خوبی نداره.

خودش می‌گه بسیاری از آدم‌ها توی برخورد اول از من بدشون میاد.

هر هفته فقط ۵۰ تا ایمیل دریافت می‌کنه که با این جمله شروع می‌شه:

«من اولش از تو بدم میومد ...»

شاید به این خاطر که فحش می‌ده!

(با این که من خودم خیلی با ادبم :) ولی به نظرم خیلی فحش دادناش خنده‌دار و جذابه :| ، من دوتا دوست دیگه هم دارم که خیلی فحش می‌دن، و من خیلی دوستشون دارم. مارک منسون و علی‌اکبر خلیلی)

علت فحش دادنش اینه که نمی‌خواد تصنعی باشه،

می‌خواد خود خودش باشه، و می‌گه سخت‌ترین کار برای من اینه که «خودم نباشم».

می‌گه در کوتاه مدت این فحش دادن به ضررم هست، ولی این راحت بودنم باعث می‌شه بتونم با تمام وجود زندگی کنم، و صادقانه‌تر با آدما تعامل داشته باشم، و در بلندمدت به نفعمه.***

از وان‌نوتم.
از وان‌نوتم.

از گوگل هم دلخورم

وقتی اسمش گوگل رو می‌کنید توی آدم‌های مربوط بهش «تونی رابینز» رو نشون می‌ده.

به نظر من این جفا در حق گری وی هست.

درسته، بسیاری از اوقات گری وی خیلی پرانرژی، الهام‌بخش، جوگیرکننده، و انگیزه‌دهنده است و از این نظر گوگل حق داره این دوتا آدم رو به هم مربوط بدونه،

ولی این کجا و آن کجا؟!

یکی از داستان‌های تونی رابینز این هست:

«۲۴ ساله بودم، اضافه‌وزن داشتم و توی یه آپارتمان ۴۰ متری داشتم رخت‌چرکام رو می‌شستم.

شروع کردم و دستورات این کتاب رو اجرا کردم،

درست یک سال بعد، یک میلیون دلار سود خالص به دست آورده بودم، یه ویلا لب دریا خریده بودم و با زن مورد علاقه‌م ازدواج کرده بودم.»****

اینو مقایسه کنید با یه داستان از گری وی:

«توی سال ۲۰۰۶ شروع کردم به ساختن یه سری ویدیو توی یوتیوب.

قسمت اولش ۳۴ بازدید داشت،

پدر خودمو درآوردم و در طی ۳ سال ۳۰۰ قسمت ساختم،

قسمت ۳۰۰م، فقط ۶۸ بار دیده شد.

ولی هم‌چنان به تلاش ادامه دادم، تا به این‌جا رسیدم.

مسیر رشد و موفقیت اینطوریه، باید صبور باشید، سخت و بدون توجه به نتیجه کار کنید، پروسه رو دوست داشته باشید و از سختی‌های راه لذت ببرید.»


* نوشته‌ی بعدی قسمت دوم پادکست ست گادین هست، بعد از اون درباره‌ی این مهارت و اون ویدیو یه پست می‌ذارم. احتمالا چند روزی طول می‌کشه.

** توی هر زمینه‌ای که بخواید می‌تونید سرچ کنید، با توجه به تعداد ریویوهایی که برای کتاب‌ها نوشته شده می‌تونید مشهورترین کتاب‌ها رو پیدا کنید، و درباره‌ی هر کتابی کمی اطلاعات + تعدادی ریویو + تعدادی از صفحات کتاب رو مطالعه کنید.

یه قابلیت خیلی مهمش که کمک می‌کنه بهتر آمازون‌گردی کنید اینه که کتاب‌های مشابه رو بهتون پیشنهاد می‌کنه.

*** خواهشا این حرف اشتباه رو نزنید که: «خب خودت رو اصلاح کن، که هم با ادب باشی و هم خودت باشی.»

احتمالا بعدا بیشتر درباره‌ی اشتباه بودن این حرف صحبت کنیم.

**** به نظر من این دروغ نیست.

این بخشی از ماجراست،

بدترین حالت و بهترین حالت زندگی رو داره تعریف می‌کنه، از قبل از ۲۴ سالگی نمی‌گه، نمی‌گه که قبلش پولدار بوده، و خیلی چیزای دیگه رو هم نمی‌گه.

به نوعی مخاطب رو فریب می‌ده.


ادریس میرویسی هستم. درباره‌ی زندگی، تفکر، دین و روان‌شناسی می‌نویسم.

در صورتی که این پست رو دوست داشتید، با دیگران به اشتراک بذاریدش.

توی اینستا و توییتر می‌تونید نظرهای خصوصیتون رو بهم بگید.