نوشتههای این کاربر میتواند وقت شما را تلف کند. دربارهی او: http://vrgl.ir/9MfDq
آنچه گذشت، آنچه میگذرد، و آنچه خواهد گذشت.
(این نوشته یک گپ دوستانه است با دوستانی که ۸ ماهی از من بیخبرند. دوستانی که تعدادی از آنها به روشهای مختلف جویای احوالم بودهاند. در این نوشته دربارهی این ۸ ماه مینویسم و دربارهی مسیری که برای آیندهی اینجا در سر دارم. چیز به درد بخوری در این نوشته پیدا نمیشود، پیشنهاد میکنم پستهای قبلی و بعدیم را بخوانید. :) )
۸ ماه پیش تازه دستم گرم شده بود،
شروع کرده بودم به نوشتن پستهای طولانی،
تقریبا راحت مینوشتم و از نوشتههای خودم راضی بودم،
بازخورد نسبتا خوبی هم از مخاطب میگرفتم، چند نفری میگفتن منتظر نوشتههای بعدیم هستن.
توی ده سالی که وبلاگ مینوشتم هیچ وقت اینقدر جدی به نوشتن نپرداخته بودم، همیشه نوشتههای دم دستی و بیخاصیت منتشر میکردم و طبیعتا هیچ نتیجهای هم ازشون عایدم نمیشد.
ولی چند وقتی بود که اوضاع فرق کرده بود، پستهای خوبی مینوشتم،
پستهایی که کمی جذاب و کمی مفید بود.
باز هم گری وینرچاک
شاید اگه با گریوی آشنا نمیشدم اون روند ادامه پیدا میکرد. حتی شاید الان قلمم خیلی بهتر شده بود و آدمای بیشتری منتظر نوشتههای بعدیم میموندن. ولی گریوی همهچی رو خراب کرد.
اونقدر با انرژی حرف میزد و موانع ذهنی رو برطرف میکرد که باعث شد یکهو شغلم رو عوض کنم!
ظاهرا تصمیم جوگیرانهای بود ولی واقعا اینطوری نبود.
توی چند سالی که ریاضی درس میدادم میدونستم که اون کارو برای پول انجام میدم و دوست ندارم توش «بهترین» بشم. توی تمام اون مدت دنبال یه کار دیگه بودم که دوستش داشته باشم، هرچند خیلی سختتر پول دربیارم.
شاید موقع دیدن یکی از ویدیوهای گریوی بود که به ذهنم رسید شغلم رو عوض کنم.
با خودم فکر کردم که حوزهی «محتوا» و «دیجیتال مارکتینگ» برام خیلی جذابه و میتونه به شغلم تبدیل بشه.
تجربهی نویسندگی داشتم و توی سالهای اخیر مطالب زیادی دربارهی محتوا خونده بودم. تازه گریوی میگفت «برای شروع کردن فقط باید شروع کنی.»، هیچ پیشنیاز دیگهای لازم نیست.
این شد که سری به آگهیهای دیوار زدم، برای چندتا شرکت رزومه فرستادم، دوتا مصاحبه رفتم و توی یکیشون پذیرفته شدم.
به دنیای کارمندی خوشآمدید :)
توی مصاحبه به آقای صداقت گفتم که من حتی اینستاگرام روی گوشیم ندارم، حتیتر گوشی هوشمندی ندارم که بخوام روش اینستاگرام داشته باشم!
به طور فاجعهباری تازهکار بودم.
توی سالهای گذشته خیلی از این شاخه به این شاخه پریده بودم و هیچ وقت تجربهی منظم کار کردن رو نداشتم. همین باعث میشد علیرغم شور و شوقی که در وجودم احساس میکردم کمی احساس عدم اطمینان هم داشته باشم. کی میدونست؟ شاید دو ماه دیگه از این کار هم دلسرد میشدم.
ولی از طرف دیگه با خودم میگفتم سنگ مفت، گنجیشک مفت، امتحانش میکنم، فوقش بعد از مدتی میام بیرون.
ولی این اتفاق نیفتاد. این شغل رو واقعا دوست داشتم.
دو سه هفتهی اول حدود ۵ کیلو وزن کم کردم، صبح و شب به حواشی کارم فکر میکردم، توی خواب هم افکارم تنهام نمیذاشتن، و صبحها مثل فنر از خواب میپریدم.
بعدش طبیعیتر شدم، ولی همچنان شوق زیادی به کارم داشتم، دیر به سر کار نمیرسیدم و به نظر خودم کارم رو خوب انجام میدادم.
انگار این کار با بقیهی کارهایی که کرده بودم فرق داشت. (شاید هم من اون ادریس قبلی نبودم.)
خلاصه ...
توی این مدتی که نبودم داشتم کار میکردم. و در کنار کار یک پروژهی جدی دیگه هم داشتم که خیلی وقت و توجه و انرژیم رو میگرفت. راستش از وقتی که خودم رو شناختم اینقدر برنامهی شلوغ و فشردهای نداشتهام.
توی این مدت حتی نمیتونستم کارهای مورد علاقهام (مثل دیدن ویدیوهای گریوی) رو انجام بدم یا خانمم رو یک بعد از ظهر بیرون ببرم. (تقریبا همهی جنبههای زندگیم تعطیل بود.)
دلم خیلی برای وبلاگ و ویرگول و دوستانم در فضای دیجیتال تنگ شده بود، خیلی حسرت نوشتن و خوندن و گفتگو و یاد گرفتن رو داشتم، و چارهای نداشتم جز این که خودم رو دلداری بدم و به خودم بگم شهریور این فشار کم میشه و میتونی کارایی که دوست داری رو انجام بدی. (البته گفتم که، از اون فشار کاری هم لذت میبردم، تجربهی فوقالعاده دوستداشتنیای بود. :) )
این روزها قراردادم با شرکت قبلی به پایان رسیده و دارم دنبال یه شرکت دیگه برای کار میگردم، سرم خلوتتر شده و با اشتیاق به تفریحهای عقبافتاده رسیدگی میکنم.
برنامهام برای ویرگول چیه؟
دو ماهی که میشه که برای اینستاگرامم به صورت منظم محتوا تولید میکنم. اخیرا حس میکنم اینستا برای چیزهایی که میخوام بگم جای کافی نداره، این شد که دوباره به ویرگول نیازمند شدم.
از امروز سعی میکنم هر روز یک نوشته اینجا منتشر کنم.
سعی میکنم این نوشتهها دوستداشتنی و مفید باشن.
گمان میکنم بعد از انتشار ۱۰۰ پست در برنامهام تجدید نظری بکنم.
راستی برای پیگیری نوشتههام میتونین عضو این کانال تلگرام بشید.
(فعلا برنامهی پستهای قبلی - مثلا ادامهی پادکست ست گودین - به هم خورده، فکر کنم بعد از چند نوشتهی اول، نوشتهها یک نظم نسبی پیدا کنن.)
طبیعتا همراهی و بازخوردهای شما برام دلگرمکننده و کمککننده است.
پس تا فردا، خداحافظ. :)
ادریس میرویسی هستم. دربارهی زندگی، تفکر، دین و روانشناسی مینویسم.
در صورتی که این پست رو دوست داشتید، با دیگران به اشتراک بذاریدش.
اگه میخواین نوشتههام رو دنبال کنین عضو این کانال تلگرام بشین.
و اگه اهل اینستاگرام هستین، اونجا دنبالم کنین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
«دربارهی زندگیِ بدونِ رقابت» یا «چرا باید دیاناِی خودمان را در آغوش بکشیم؟»
مطلبی دیگر از این انتشارات
در حاشیهی کتاب های انسان خردمند و انسان خداگونه : راستش «ما» اونقدرها هم مهم نیستیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی یک ویدیو تو کانال وحیدآنلاین (برای داداش سینا)