یک آموزگار...
معنی دقیق آموزش و پرورش
آموزش و پرورش در یک جمله یعنی:
آموزش + روش آموزش (پرورش)
برای درک بهتر موضوع یک مثال میزنم.
من میتوانم یک جدول ضرب رابه دو روش در یک کلاس سوم ابتدایی به ۳۰ دانشآموز یاد بدهم.
روش اول:
پس از ۱۵ دقیقه صحبت از فواید جدول ضرب و این که چقدر جدول ضرب خوب است و ما باید آن را حفظ باشیم تا در زندگی موفق باشیم، به دانشآموزان میگویم برای آخر هفته جدول ضرب را حفظ کنید. از روی آن ده مرتبه بنویسید تا در ذهنتان خوب جا بیفتد. و بعد از یک هفته هرکس که حفظ نکرده بود و یا ننوشته بود را بفرستم پیش مدیر مدرسه و به اولیای او زنگ بزنند و بازخواستشان کنند که چرا این بچه کاری که معلم خواسته را انجام نداده است. مگر میخواهد سربار جامعه شود و در آینده شغل خوبی پیدا نکند و اگر میخواهند بچه موفق و خوبی داشته باشند از معلم تکالیف را پیگیری کنند و بچه را مجبور کنند که به حرف معلم گوش دهد و خوب درس بخواند و الخ...
روش دوم:
به دانشآموزان میگویم بچهها تا حالا فکر کردید اگر بخواهیم چند عدد را به تعداد زیاد با هم جمع کنیم باید چکار کنیم؟ بیایید همهی راههای ممکن برای جمع تعداد زیادی عدد یکسان را با هم کشف کنیم. یک ماه هم طول بکشد که همهی روشهای ابداعی تک تک بچهها را بررسی کنم و به همهی بچهها اهمیت یکسان بدهم و روش همه را روی تخته بنویسم و راجع به آن روش بحث کنم و در نهایت و به یک جمعبندی برسم. و اگر کسی در این میان به خواسته من اهمیت نداد و ضرب برایش جذابیتی نداشت پیش مدیر مدرسه نفرستم و اولیای او را بازخواست نکنم. به جایش بگویم بشین و نقاشی بکش یا هر کار دیگری که دوست داری انجام بده. و اولیای او که آمد و شاکی بود که چرا بچه من را مجبور نکردی از روی جدول ضرب ده بار بنویسد تا یاد بگیرد و مثل من بدبخت نشود و سری توی سرها در بیاوررد بگویم به ضرب علاقهای نداشت به جایش نقاشی دوست داشت و الان نقاشیهای خیلی قشنگی میکشد.
در هر دو روش اغلب! بچهها یک جدول ضرب را آموختند.
ولی در روش اول:
آنها که توانستند و زود حفظ کردند، تشویق شدند و تبدیل به ستارهی کلاس شدند و برچسب دانشآموز خوب گرفتند. آنها که یادگیری کندتری داشتند و نتوانستند حفظ کنند برچسب احمق و خنگ از دوستانشان گرفتند و مقایسه شدند و تحقیر شدند.
از همه مهمتر همهی این دانشآموزان ( چه آنها که جدول ضرب را در یک هفته حفظ کردند چه آنها که نکردند) در نهادی به نام نهاد مدرسه، به تبعیت از دیگر نهادهای جامعه از جمله نهاد عدالت و امنیت و خانواده و سیاست و مذهب و غیره... زور و جبر و اطاعتپذیری و اجرای اوامر مافوق بدون سؤال کردن را آموختهاند. یعنی تربیت شدند برای انجام بدون قید و شرط دستورات بدون سؤال پرسیدن.
حتا آنهایی که مشقشان را دادند خواهر بزرگشان نوشت و من معلم نفهمیدم و امضا کردم، دورویی و تقلب و نیرنگ را آموختند. آن که عزیزکردهی من بود و به جای ۱۰ بار، ۹ بار نوشت و من زیرچشمی رد کردم، مزهی بیعدالتی را چشید و آن را آموخت. و بغل دستیاش که ۹ بار نوشت ولی من از او نپذیرفتم فهمید که باید چاپلوسی کند که عزیز شود.
ولی در روش دوم:
دانشآموزان علاوه بر آموختن همان جدول ضرب، (و حتا حفظ کردن آن) پیش از هر چیز به درک و فهمی از مفهوم ضرب رسیدند. سپس همان جدول ضرب را حفظ کردند ولی با تفاوتهای بسیار زیاد!
از همه مهمتر این که بر خلاف میلشان و با زور و جبر کاری را انجام ندادند، بنابراین زورگویی را نیاموختند. برعکس، عدالت در آنها نهادینه شد. مفهوم اختیار و دموکراسی را هم در عمل تجربه کردند. حتا از معلم خود پرسیدند چرا باید جدول ضرب را حفظ کنم؟ و معلم نگفت چون من میگویم و چون در کتابت هست و چون همه حفظ میکنند، پس سؤال کردن را هم آموختند
و آن کس که حفظ کرد به آن کسی که حفظ نکرد برتری نیافت و هیچ کسی با دیگری مقایسه نشد و هیچ کسی به خاطر ناتوانی در حفظ کردن تحقیر نشد.
پس بار دیگر که این عبارت را خواندید:
آموزش و پرورش
فکر نکنید آموزش یعنی کتاب درسی و پرورش یعنی نصیحتهای معلم سر کلاس که دروغ نگویید و خوب باشید و به بزرگتر احترام بگذارید و از این حرفها. پرورش همان آموزش است و آموزش همان پرورش است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش هشتم - آموزش پارتی بازی
مطلبی دیگر از این انتشارات
استخدام در آموزشوپرورش، تهدیدها و فرصتها
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش چهارم - خشونت