یک آموزگار...
گداخانهای به اسم مدرسه دولتی
مدرسه فقط یک نوع است و آن هم دولتی است. آنچه غیر از این دیدهاید و شنیدهاید، دکان است و کاسبی.
این نکته را ابتدای بحث گفتم که بدانیم داریم در باره مدرسه دولتی صحبت میکنیم. انواع مدارس دیگر، تجارتخانه هستند و ویژگیهای یک مدرسه دولتی را نخواهند داشت.
حالا ببینیم کشوری که در قانون اساسی آن، آموزش رایگان را حق شهروندان دانسته، وضع مدارس دولتی چطور است و چرا من به آنها میگویم گداخانه.
وزارت نفت هم دولتی است. وزارت آموزش و پرورش هم دولتی است.
یکی برای دولت پول چاپ میکند و دیگری فقط پول را هدر (بله هدر) میدهد. شما اگر رییس دولت چنین کشوری بودید ترجیح میدادید میز و صندلی و تجهیزات را برای اداره نفت بخرید یا مدرسه؟ من اگر بودم برای اداره نفت خیلی خرج میکردم، چون هرچه خرجش کنی ۱۰ برابر به تو پس میدهد. ولی مدرسهها چی؟ یک عده معلم بیانگیزه و شل و وارفته با یک عده دانشآموز ریز و درشت تو سر هم میزنند و هیچ آوردهای برای دولت ندارند. همهاش خرج و خرج و خرج.
دیوارها نم کشیده، نیمکتها شکسته، کف سالن نشست کرده، موتورخانه خراب است و مدرسه یخ کرده، چهار تا کامپیوتر پنتیوم با ویندوز xp با رم ۲۵۶ به زور روشن میشوند و زیر دست معاون لق لق میکنند، صندلیهایی با روکش پاره و زهوار در رفته، فایل و میز کمد و قفسههای آهنی مال دهه ۶۰، اگر یخچالی و اجاق گازی هم در اتاق سرایداری باشد از آن قدیمیهای خراب، میزهای معلم یکی در میان وصله پینه شده و جوش خورده، تازه آنها هم با یک پایه شکسته و لق که آجر زیرش میگذارند... باز هم بگویم؟
نگاه دولتها به مدرسه این گونه است:
بس نیست؟ واقعا بس نیست این همه خرج این مدرسهها کردیم؟ چه شد؟ هی نیمکتها را دادیم بابای مدرسه میخ و پرچ کرد و هی دانشآموزان شکستند. هی کاغذ خریدیم و هی بچهها روی کاغذها امتحان و املا نوشتند و سر آخر هیچی هم تهش در نیامد. اصلا ولش کن بگذار با همین دیوار نم کشیده و نیمکت شکسته بسازند. چقدر پول بدهیم برای مدرسه. چی به ما دادند تا حالا؟ هیچ سودی هم که ندارند فقط خرج برای ما میتراشند. معلمها را دیگر نگویم، حقوق مفت میگیرند روی ۵ ساعت کار میکنند تابستان هم که تعطیل هستند، همین هم که میدهیم از سرشان زیاد است. چه گلی سرمان بگیریم؟ آخر در قانون اساسی گفتهایم آموزش رایگان! این آموزش که همهاش برای ما خرج دارد. پس سودش کجاست؟ دلارش کی و کجا به حسابمان واریز میشود؟ یا باید آموزش را غیررایگان کنیم (که داریم میکنیم.... همان تجارتخانهها که در بند اول نوشتار اشاره کردم) یا میگوییم خرجشان را خودشان بدهند.
مثل نوانخانهها، مثل گداخانهها، مثل موسسات خیریه، به اولیای دانشآموزان میگوییم مدرسه خرج دارد و پولی در بساط دولت نیست.
کمک به مدرسه جمع میکنیم. ابتدای سال تحصیلی موقع ثبت نام از هر دانشآموز هرچقدر که مدیر زورش رسید پول بگیرد و بریزد در حساب جاری مدرسه.
میتوانیم انتهای سال تحصیلی هم موقع تحویل کارنامهها باز هم پولی به اسم کمک به مدرسه بگیریم و آن را هم بریزیم به حساب مدرسه.
البته سهم اداره را هم از همین کمک به مدرسهها از مدیر مدرسه خواهیم گرفت. هرچند مثل چاه نفت درآمد ندارد، ولی همین یک ذره هم از مردم بگیریم گرفتیم.
دفعه بعدی که به یک مدرسه رفتید، این چند سطر زیر را به یاد آورید:
- مدرسهها از پرداخت پول قبض معاف نیستند. قبض برق و آب و تلفن و گاز باید پرداخت شود. هزینه این قبضها از جیب اولیا پرداخت میشود.
- مدرسهها هیچ وقت توسط دولت تعمیر و بازسازی نمیشوند، مدرسهها تا جایی که پول کمک به مدرسه کفاف دهد میتوانند رنگی به دیوار بزنند و میز و نیمکت شکستهای را میخ و پرچ بزنند یا موتورخانه را برای زمستان وصله پینه کنند و روشن کنند.
- هیچ مدرسهی جدیدی با بودجه دولتی ساخته نمیشود. مدرسههای نوسازی که میبینید همه یا غیرانتفاعی هستند یا خیرساز هستند. یعنی با هزینههای خیریه ساخته شدهاند.
- تمام مدرسهها هزینههای جاری دارند و تمام این هزینههای جاری از جیب اولیا پرداخت میشود. اگر اولیای دانشآموزان پول کمک به مدرسه ندهند، هیچ پولی از سمت دولت به مدرسه پرداخت نخواهد شد.
سوال: مگر دولت به مدرسهها بودجه نمیدهد؟ پس ردیف بودجهای که هر سال به آموزش و پرورش اختصاص مییابد کجا میرود؟
پاسخ: سالی ۱۰۰۰ تومان به ازای هر دانشآموز. که البته ۱۰ سال است که همین هم پرداخت نشده است. خودشان میگویند ۹۰ درصد بودجه صرف حقوق میشود. الله اعلم!
هنوز به اصلاح سیستم آموزشی کشور فکر میکنی؟
این را هم بخوان: اگر من وزیر آموزش و پرورش باشم!
ویرایش ۱ مهر:
بعضیها فکر کردند من سیاهنمایی میکنم.
امروز اول مهر بود. رفتم سر کلاس. این عکسها را اختصاصی برای این پست گرفتم و اینجا ارسال میکنم. منطقه محروم هم نیستم. اینجا تهران است:
راستی یک صندلی دیگر هم برای من گذاشته بودند که هر وقت از تکیه به این صندلی خسته شدم، به آن یکی تکیه بدهم:
در این همه سیاهی، آن یک گل قرمز را ببینید که یکی از دانشآموزان عزیزم امروز به من داد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش نهم - پنج مانع اصلی آموزش و پرورش
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش هفتم - شعارزدگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر من وزیر آموزش و پرورش باشم...