یک نویسنده ساده و تمام.
خاطرات سفر سه روزه من به استانبول
بارها توی جمع های دوستانه برام پیش اومده که همه از خاطرات سفرهاشون به خارج از کشور صحبت کردن و من هیچ وقت حرفی برای گفتن نداشتم. شنیدن اون همه جزییات و تجربه های متفاوت من رو بیش از همیشه کنجکاو می کرد و آرزوم بود که هرچه زودتر تجربه اش کنم، تا این که بالاخره هفته پیش برای یکی از دوستان یک مأموریت اداری پیش اومد و توی گروه رفقا اعلام کرد اگه کسی امکانش رو داره همراهیش کنه تا سفر هم فال باشه هم تماشا!
با یک کم بالا و پایین کردن برنامه های زندگی تونستم وقتم رو خالی کنم و بالاخره اولین بلیط پرواز خارجیم رو بخرم. ۱۰ روز تا سفر مونده بود و مجبور بودم همه کارها رو با عجله انجام بدم، از دریافت پاسپورت گرفته (که خودش یک هفته طول می کشه) تا خریدن ارز و سخت ترین کار برای یک دختر! انتخاب لباس و بستن چمدون!!
بالاخره روز موعود فرا رسید و من از گیت پرواز رد شدم. بعد از گذشت حدود ۳ ساعت به استانبول رسیدم و کشف یک دنیای تازه شروع شد. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که از همون لحظه پیاده شدن از هواپیما همه چیز متفاوت به نظرم بیاید به طوری که دلم نمی آمد این زمان کمی که دارم رو توی هتل سپری کنم، اما به هر حال باید چمدون رو توی هتل قرار می دادیم و کمی استراحت می کردیم. پروازمون ساعت ۱۲ ظهر رسیده بود و از نظر زمان مشکلی برای چک این هتل نداشتیم. هوای استانبول تو پاییز سرد و بارونیه که ما البته فکر اینجاش رو هم کرده بودیم و ساکمون پر از لباس های گرم بود.
خوشبختانه تور ما ترانسفر فرودگاهی داشت و نگرانی بابت رفتن به سمت هتل نداشتیم. اما درباره هتل باید بگم که ما هتل ۳ ستاره Vizon رو انتخاب کردیم که تو یکی از محله های خوب شهر قرار گرفته و دسترسی خوبی هم به مراکز خرید و جاذبه های شهر دارد! چیزی که همون اول سورپرایزمون کرد وجود یک خانم ایرانی در پذیرش هتل بود. اتاق های هتل کاملا تمیز بود و با توجه به درخواست ما هر روز نظافت انجام می شد. همه چیز تمیز و قابل قبول بود ولی نور و ویو خوبی نداشتیم که با توجه به علاقه بسیار زیادمون به گشت و گذار و اختصاص زمان کم به هتل اهمیتی هم برامون نداشت. از هتل تا ایستگاه مترو ۶۰۰ متر راه در پیشه که به خاطر بوتیک های رنگارنگ طی کردن چندین و چند بارش اصلا خسته امون نکرد.
عصر رو با پیاده روی به سمت پارک ماچکا شروع کردیم. بعد از ۱ کیلومتر پیاده روی به تله کابین تقریبا کوتاهی رسیدیم که سمت دیگه اش به میدان دیدنی تکسیم منتهی می شد. از میدان وارد خیابان مشهور استقلال شدیم. داخل خیابان پر از مغازه ها و برندهای معروف مثل Mango بود و البته قطعا نمیشه در مقابل غذا فروشی های هیجان انگیزش مقاومت کرد.
صبح روز دوم رو تنها بودم و با کمی ترس راهی بازار تاریخی استانبول شدم. بدون شک رستوران ها، کافه ها و ادویه های رنگارنگ و خوش بو بهترین قسمت بازدید از بازار استانبول بودند. نیازی به گفتن نیست که نباید باقلوا و راحت الحلقوم (Lokum) رو دست کم بگیرید.
برای روز آخر سفرم به استانبول دوستم پیشنهاد کرد که به جزیره بویوک آدا از مجموعه پرنس بریم. از اون جایی که ساعت ۱۲ ظهر باید اتاقمون رو تحویل می دادیم اتاق رو خالی کردیم و وسایلمون رو داخل اتاق چمدان گذاشتیم، اتاق رو خالی کردیم و با خیال راحت سوار اولین کشتی شدیم که ساعت ۹:۳۰ حرکت می کنه و تا ساعت ۱:۱۵ دقیقه هم طول می کشه. مرغ های دریایی و مناظر فوق العاده برای عکاسی حسابی سرگرممون کرد. متاسفانه فرصت کمی داشتیم باید بر می گشتیم تا بعد از نهار با ترانسفر به فرودگاه بریم.
سفر خیلی زودتر از اون چه که فکرش رو می کردم تموم شد و زمانی برای تماشای بسیاری از جاهای دیدنی استانبول نداشتم. امیدوارم در آینده ای خیلی خیلی نزدیک بتونم سفر حداقل یک هفته ای به استانبول دوست داشتنی رو تجربه کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی به آینده صنعت گردشگری پس از کرونا
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقاصد پرطرفدار در خاورمیانه از نگاه گردشگران
مطلبی دیگر از این انتشارات
قطار، ترکیبی از زیبایی و ابهت در سفر