دلم گرفته میخام با خداحـــرف بزنم.

سلام امروز 24شهریور ماه سال 1403است و الان ساعت 13میباشد..

من میخام با خدا دردل و دل کنم نمیدونم چرا همیشه توی یه عذاب سختی دارم زندگی میکنم من خیلی تنهام خدایا اززمانی که خودمو شناختم میدونستم تو تنها کسی هستی که میتوانی بمن کمک کنی.

اما الان خیلی ناراحتم من تمام عمرم از خدا خواستم کهکار داشته باشم و با کار کردن خوب درآمدم داشته باشم خود خدادمیدونه من دنبال پول الکی نبودم دلم میخاد کار کنم بعد از اینکه حسابی عرق ریختم پول بدست بیارم اما نشده همیشه دنبال کار بودم درسته که هیچ وقت شغلم رو عوض نکردم اما....

آرزو داشتم امدادگر ایرانخودرو باشم خوب واسه این آرزوم 3سال دویدم نمیدونست کجا باید برم و به کی باید بگم اما خوب بالاخره شد

با چه دربدری جور شد برام ماشین سمند گرفتم و صوذت کار شدم چقدر خوب بود اما هزار تا مشکل سر راهم وجود داشت اول اینکه من رو گذاشتن شاهین شهر فکر کن. چقدر راه دور بود و هزینه ای هم بهم نمیخورد تنها امدادگری بودم که توی 27روز،، 3میلیون پول بنزین دادم یکسالی با بدبختی کذشت اومدم اصفهان اما اینجا هم باهام بد تا کردن و لوازم ها رو کردن توی حسابم که بخدا به قرآن این کار دزدی حساب میش

الان هم بخاطر بدهکاری تعلیق شدم خدایا من 45سالمع بچه دارم دیگه آدم مجرد نیستم مدام دارم خجالت میکشم مگه خودت نگفتی از تو حرکت از من برکت کو اون برکتی که گفتی... خدایا کمکم کن باز هم التماست میکنم کمکم. کنی...

گوشه های دلنوشته های یک بنده خدا... راهنمایی کنین. لطفا