پیچیدگیهای جهان را ساده میکنند و به نوید یقینی سستبنیاد، ریشههای شک و کنجکاوی را، که دو شرط اول تفکرند، برمیکنند.
پیروزی مهندسی بر علوم پایه پیروزی چگونگی بر چرایی

بر اساس اخبار غیر رسمی تقریبا پنجاه درصد دانش آموزان به رشته های علوم تجربی می روند در بسیاری از مدارس فقط رشته علوم تجربی وجود دارد. یاد دهه هشتاد می افتدم در آن سال ها رشته ریاضی رشته اول بود در مدرسه تیزهوشان شهر ما فقط رشته ریاضی فیزیک بود در آن سالها ریاضی حکم علوم تجربی این سال ها را داشت البته نه به این شوری!!.
به طور کلی در این ایام رشته های مورد توجه رشته های مهندسی، بازاریابی و مدیری، پزشکی و زیر رشته های آن مورد توجه است که طبیعی است با توجه با مشکلات اقتصادی و بیکاری توجه به سمت سوی رشته هایی برود که بازار کار مناسب تری دارد. اما مشکل این است که این توجه، به قیمت تعطیلی بسیاری از رشته های علوم پایه و علوم انسانی منجر شده است. بسیاری از دانشگاه ها شناخته شده و معتبر برای تکمیل کردن ظرفیت رشته های علوم پایه و علوم انسانی خود بدون کنکور دانشجو می پذیرند.
علوم مهندسی، علوم چگونگی هستند نه علوم چراها. مثلا مهندسی عمران به ما می گوید چگونه یک برج با حداقل هزینه و زمان در یک منطقه طراحی و اجرا شود اما در مورد چرایی این پروژه چیزی نمی گوید. مهندسی نرم افزار در مورد چگونگی ساخت و اجرا یک استارتاپ به جهت فنی بحث می کند اما در مورد چرایی آن کنکاش نمی کند. امروزه محیط اطرافمان پر شده است شرکت ها و رشته هایی که به ما می گویند چگونه پول دار شویم، چگونه پزشکی دانشگاه تهران قبول شویم، چگونه چگونه .... چگونه اما هیچ کدام به ما نمی گویند چرا؟ چرا باید پزشکی قبول شویم؟ چرا باید پولدار شویم؟ چرا همه خانه های ویلایی را خراب کنیم چند طبقه بسازیم؟ و چزاهای زیادی که بی پاسخ مانده است. ضعف علوم پایه و علوم انسانی ضعف رشته های چراهاست. ضعفی که در بسیاری از تصمیمات و معضلاتمان هر روز با آن مواجهیم.
چگونگی باید بعد از چرایی بیایید اما این روزها ابتدا چگونه عمل می کنیم بعد از شکل گرفتن بحران و هزینه های سنگین مالی، برای افراد و جامعه به سراغ چراها می رویم که باید از اول می رفتیم.
این پست نظر شخصی است همه گونه انتقادی بر آن پذیرفته است خوشحال می شوم نظرات شما را بشنوم
یک آسیبشناسی واقعی و دقیق.
یک شعار معروف تبلیغاتی و البته بسیار غیرعقلانی میگوید: در لحظه زندگی کن !
گویی دستهجمعی تصمیم گرفتهایم در لحظه زندگی کنیم و برایمان مهم نیست چرا و به کدام سمت و سو میرویم.
بله به نظر میاد زندگی ها این روزها سطحی تر بی هدف تر شده
رسانه های ما از کتاب به کتاب های کوچک به وبلاگ و حالا توییت تبدیل شده . یا نوشته ها از تحلیل به سمت توصیف رفته اند.
یادآوری بهجا و ظریفی بود. ممنون از شما
چندین سال است که در شهر ما متقاضیان رشته ریاضی زیر ده نفر هستند. در حالی که متقاضیان رشته تجربی گاهی به چهل نفر هم میرسند. حتی سال تحصیلی گذشته رشته ریاضی فیزیک در پایه دهم تشکیل نشد!
این فاجعه نیست؟
باورم اینه که کشور ما امروز به هیچوجه از کمبود مهندس و پزشک رنج نمیبره. کلّی مهندس و پزشک داریم ولی همه اکثراً یا دارن مهاجرت میکنن و یا اونطوری که لازم هست زیرساخت مناسبی ندارن و توانشون هم به درستی به کار گرفته نمیشه. دلیلش هم از نظر من اینه که کمبود دانشمندان علوم انسانی داریم و معدودکسانی هم که هستن، بخاطر نبود فضای مناسب و توجّه ساختاری کافی به علوم انسانی، خیلی نمیتونن کاری از پیش ببرن. بخشی از مقدّمهی کتاب «پنج گفتار در باب حکومت» میگه:
«میتوان پرسید که ظرف ۷۵ سال گذشته که دانشگاه در کشور ما تأسیس شده و بالطبع علوم انسانی مدرن هم وارد کشور شدهاند، اساتید و محققان ایرانی در علوم انسانی تاکنون توانستهاند چند مقاله و اثر تحقیقی در این نشریات منتشر سازند؟ اگرچه باورکردنی نیست، اما تعداد این آثار شاید به تعداد انگشتان در دست هم نرسد! نیز میتوان پرسید که در این باره زمانی، کدام اندیشه، نقد و نظر را توانستهایم تعریف کنیم؟ چاپ مقاله در ژورنالها و فصلنامههای بینالمللی پیشکش؛ تولید فکر، نقد و حرف و حدیثی تازه نیز به هكذا؛ باید پرسید در زمینه تحولات بینالمللی ما ایرانیان کدام اثر برجسته و قابل تأملی در بیش از هفت دهه گذشته تولید کردهایم؟ [...] حجم اندک آثار و منابع ما پیرامون شماری از برجسته ترین و مهمترین تحولات یکصد سال اخیر جامعه خودمان به نحو بارزی فقر و عقب ماندگی ما را در حوزه علوم انسانی به رخ میکشد.»
اگر زمانی که دبیرستان بودم چنین دیدی داشتم شاید بجای ریاضی–فیزیک (رشتهای که جامعه گمان میکنه «باهوشها» باید برن) میرفتم انسانی (رشتهای که جامعه فکر میکنه «تنبلهای درسنخون» میرن). همین الآن هم اگر غول کنکور وجود نداشت، شخصاً بدم نمیومد در یکی از رشتههای علوم انسانی هم تحصیل کنم و یک لیسانس انسانی هم داشته باشم. مخصوصاً از اونجایی که چندزبانه هستم و همینطور مطالعاتی در حوزهی نظریهی زبانها و ماشینها و همچنین به ویژه هوش مصنوعی (به طور خاص پردازش زبانهای طبیعی) داشتم، خیلی علاقهمند شدم به رشتهی زبانشناسی و خیلی به صورت خودخوان در این حوزه مطالعه کردم. دوست داشتم میشد یک لیسانس زبانشناسی هم بگیرم. فکر میکنم شانس این رو میتونستم داشته باشم که مقالات خوبی در این زمینه بنویسم. امّا حیف که برای این کار باید دوباره برگردم به سیستم مافیامحور کنکور، کتابهای علوم انسانی دبیرستان رو دیوانهوار حفظ کنم و کلّی تست بزنم و «نکتهی تستی» یاد بگیرم تا بتونم برم بشینم سر کلاسهای زبانشناسی یک دانشگاه خوب. نه آسون هست و نه خودم دیگه حوصله و اعصاب کنکور رو دارم.
طنز ماجرا اینه که من در دوران راهنمایی و دبیرستان، بینهایت از درس فارسی متنفّر بودم و همیشه هم ازش نمره کم میاوردم. امّا اگر اون زمان فقط یک دبیر پیدا شده بود که بجای این که مجبورم کنه شعر حفظ کنم یا بدونم فلان شاعر در چه سالی دنیا اومده، فقط همین دیدی که امروز نسبت به زبانشناسی دارم رو بهم داده بود و من رو به این درک رسونده بود که این درس واقعاً چه کاربردی داره و به چه دردی میخوره، دیگه هیچی هم که سر کلاس درس نمیداد خودم میرفتم تا انتهاش رو میخوندم! اون زمان مجبور بودم، ولی با این حال نمیخوندم؛ الآن هرگز مجبور نیستم و برام سود مستقیمی هم نداره، امّا لذّت میبرم و کنجکاوم که بخونم! در مورد درسهای انسانی دیگر هم همین ماجرا بود. مثلاً تاریخ سوّم دبیرستانم رو گرفتم ۱۳ (برای مقایسه، اگر درست بخاطرم باشه حسابان رو گرفتم ۱۸.۵ و فیزیک رو ۱۹.۷۵)؛ ولی امروز حداقل ۶~۷ ساعت در هفته رو دارم به مطالعهی تاریخ و مخصوصاً تاریخ معاصر اختصاص میدم. جالب نیست؟
مهم ترین رسالت علوم انسانی تعیین جهت و هدف است. مهندسی و پزشکی روی اهداف کاری ندارند بر اساس اهداف مرسوم جامعه عمل می کنند در حالی که علوم انسانی قوی بینش و نگرش ها را تعیین می کند که متاسفانه در کشور ما در جایگاه اصلی خودش نیست. و در حال تعطیلی.