اهداف و راهبردهای ایران و اسرائیل در جنگ غزه

طولانی شدن عملیات نسل کشی و کودک کشی توسط رژیم موقت صهیونیستی در نوار غزه موجب شده تا بسیاری سوال کنند:

1- چرا حزب الله لبنان که آنقدر در مورد قدرت آن تبلیغ می شد با تمام قوا وارد جنگ با اسرائیل نمی شود؟

2- چرا ایران که اینقدر شعار مرگ بر اسرائیل و حمایت از غزه می داد مستقیما وارد جنگ با اسرائیل نمی شود؟

3- چرا ایران و محور مقاومت به جای تمرکز بر نابودی اسرائیل، نیروهای آمریکایی را مورد حمله قرار می دهند؟ آیا تحریک آمریکا برای ورود به جنگ در شرایط کنونی کار اشتباهی نیست؟



نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که سیاست ها و راهبردهای کلان بر پایه منافع و معادلات واقع بینانه طراحی و اجرا می شوند، در حالی که شعارها بر پایه نگاه سطحی و فهم بسیار محدود عوام طراحی شده اند.

یعنی اگر دستگاه های تبلیغاتی و بوق های رسانه ای از بام تا شام شعار مرگ بر اسرائیل و زنده باد فلسطین بدهند، معنایش لزوما این نیست که سایر دستگاه ها و نهادهای حکومتی هم کلهم اجمعین هر کاری می کنند در راستای تحقق این شعار است!

یا اگر فی المثل سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان، در سخنرانی خود تهدید به حمله ای بزرگ و جنگی تمام عیار علیه اسرائیل را بیان می کند، معنایش این نیست که لزوما قصد حمله به اسرائیل را دارد. شعار و سخنرانی و اظهارات رهبران، چه در عرصه عمومی و چه در مذاکرات خصوصی، تنها ابزاری است در خدمت راهبردهای اصلی.

حزب الله لبنان یک نیروی رزمی ورزیده و کاملا مسلح است که قبلا در جنگ 33 روزه ثابت کرده توان درگیری با ارتش اسرائیل را دارد. اما باید توجه داشت که ماهیت نیروی حزب الله یک نیروی چریکی و با استعداد و تجربه و تجهیزات برای درگیری در یک جنگ نامتقارن است. یعنی حزب الله می تواند در موضع تدافعی و در زمین خود، یعنی در داخل خاک لبنان، با بزرگترین ارتش های جهان از ارتش آمریکا گرفته تا هر ارتش دیگری و از جمله ارتش رژیم صهیونیستی درگیر شده و ظفرمند و پیروز از جنگ خارج شود.

اما همین حزب الله در صورتی که در موضع تهاجمی قرار گرفته و وارد زمین حریف شود، تمام برتری ها و مزیت های رزمی خود را از دست داده و به یک نیروی بسیار آسیب پذیر و کم توان تبدیل خواهد شد.

با عنایت به این مساله، واضح و مشخص است که در تقابل با اسرائیل، راهبرد حزب الله باید تحریک ارتش اسرائیل به حمله و ورود به خاک لبنان باشد، و نه ورود حزب الله به اراضی فلسطینی تحت اشغال رژیم اسرائیل.

تحریک اسرائیل از دو طریق امکانپذیر است. یکی از طریق سخنرانی ها و تبلیغات تند و تحریک کننده و لفاظی و رجز خانی. و دیگری از طریق حملات محدود و درگیری کنترل شده در نواحی مرزی، به نحوی که طرف مقابل (یعنی اسرائیل) احساس برتری قوا پیدا کرده و تمایل به حمله تمام عیار پیدا کند.

بنابراین، مشخص می شود که چرا علیرغم تمام تبلیغات و لفاظی ها، عملکرد واقعی حزب الله در مقابل ارتش اسرائیل از آغاز جنگ غزه تا امروز بسیار محدود بوده. این یک راهبرد و سیاست است. دشمن باید احساس برتری پیدا کند تا تن به حمله گسترده زمینی داده و در دام نیروهای حزب الله گرفتار شود. دقیقا مشابه همان تاکتیکی که حماس در غزه مورد استفاده قرار داد. نیروهای آزادی بخش حماس ابتدا در یک حمله تهاجمی وارد شهرک های صهیونیستی شده و تلفاتی به دشمن وارد کردند. اما پس از آن به درون نوار غزه عقب نشینی نموده و اجازه دادند دشمن وارد زمین بازی آنان شود. و نتیجه کار طولانی شدن و فرسایشی شدن جنگ و ضربات بی سابقه ای بوده که ارتش و رژیم اسرائیل چه در بعد فیزیکی و چه در بعد روانی و تبلیغاتی و ذهنی در داخل و در سطح منطقه ای و جهانی خورده اند.



اسرائیل به خوبی می داند توان جنگیدن علیه حزب الله در خاک لبنان را ندارد. وقتی توان چیره شدن بر نیروی کوچکتری به اسم جنبش حماس در باریکه بسیار کوچک غزه را ندارد، چطور ممکن است از پس نیرویی بسیار قدرتمندتر در جغرافیایی وسیع تر بر آید؟!

به همین دلیل، راهبرد و هدف اسرائیل این است که به هر طریق ممکن پای آمریکا و احتمالا برخی قدرت های اروپایی و ناتو را به این جنگ باز کند تا بتواند با استفاده از انرژی و توان و ظرفیت و استعداد این قدرت ها، دشمنان خود را شکست دهد.

برای اینکه آمریکا وارد این جنگ شود، اسرائیل باید کاری کند که سطح تنش و درگیری منطقه ای آنچنان تصاعد پیدا کند که آمریکا نتواند واکنشی نشان ندهد. به همین دلیل اقداماتی از قبیل ترور فرماندهان عالی رتبه و شخصیت های سیاسی معروف در کشورهای همسایه در دستور کار اسرائیل قرار گرفته.

به عبارت دیگر، همانطور که حزب الله تلاش می کند اسرائیل را وادار به حمله و بازی در زمین حزب الله کند، اسرائیل هم تلاش می کند حزب الله و ایران را وادار به حمله و بازی در زمین اسرائیل نماید.



حال این سوال مطرح می شود که اگر ورود آمریکا به جنگ به نفع اسرائیل است، چرا ایران و محور مقاومت نیروهای آمریکایی در سوریه و عراق را هدف قرار داده و از درگیری مستقیم با آمریکا پرهیز نمی کنند؟!

آیا بهتر نیست تمرکز محور مقاومت بر جنگ مستقیم با اسرائیل بوده و به آمریکا این پیام را مخابره کنند که ما تمایلی به جنگ و درگیری و تقابل با آمریکا نداریم؟!

پاسخ این سوال در این نکته نهفته است که اتفاقا مخابره این پیام که «ما تمایلی به درگیری با آمریکا نداریم» نوعی سیگنال ضعف است که می تواند تصمیم گیران آمریکایی را متقاعد نماید در صورت تهدید به درگیری یا اقدام به درگیری می توانند ایران و محور مقاومت را وادار به عقب نشینی کرده و از این طریق از اسرائیل حمایت کنند.

افزایش فشار به آمریکا در منطقه از سوی محور مقاومت و ایران، و هدف قرار دادن مستقیم نیروها و پایگاه های آمریکایی در عراق و سوریه، دقیقا به این منظور است که آمریکا را از ورود مستقیم به جنگ در کنار اسرائیل منصرف نماید.

منطق سیاست حکم می کند به هر اندازه که آمریکاییها بیشتر و علنی تر از اسرائیل حمایت کنند، به همان میزان فشار بیشتری مستقیما باید بر آمریکاییها وارد شود. اگر این فشار به اندازه ای زیاد باشد که آمریکاییها متقاعد شود هزینه حمایت از اسرائیل بیش از حد قابل قبول برای آمریکا است، قاعدتا از ادامه تصاعد تنش خودداری خواهند نمود.

شواهد امر نشان می دهد آمریکاییها این سیگنال را به خوبی دریافت کرده اند. روزنامه واشنگتن پست اخیرا از یک تحلیل امنیتی سری در آمریکا خبر داد که مقامات رژیم صهیونیستی را از ورود به جنگ در دو جبهه بر حذر داشته و پیروزی بر حزب الله در خاک لبنان را خارج از توان اسرائیل ارزیابی کرده است. همچنین موضع رسمی ایالات متحده هم حمایت از اسرائیل توام با تلاش در راستای کاهش تنش در سطح منطقه ای بوده است. این سیاست نشانگر آن است که هرچند امنیت اسرائیل اهمیت ژئوپلیتیکی بالایی برای ایالات متحده دارد، لیکن بر خلاف دولت نتانیاهو آمریکا تمایلی به افزایش هزینه های حضور خود در منطقه ندارد.

بنابراین منطقا و عقلا، فشار ایران و محور مقاومت بر آمریکا در منطقه باید طوری مهندسی و محاسبه شود که نه آنقدر کم باشد که آمریکاییها را تشویق به حمایت بیشتر کند، و نه آنقدر شدید باشد که آمریکا را وادار به واکنش بیشتر نماید.

یعنی راهبرد ایران و محور مقاومت، نگه داشتن سطح تنش در منطقه در همین حد کنونی است، نه کمتر و نه بیشتر. تنش کمتر مطلوب آمریکا بوده و تنش بیشتر مطلوب دولت تندرو و افراطی نتانیاهو است.

تنش کمتر موجب سقوط دولت نتانیاهو و نابودی جریان سیاسی افراطی در اسرائیل خواهد شد، ولی در عوض موجودیت اسرائیل را نجات داده و آمریکا را از تحمل هزینه های سنگین و بی پایان در منطقه نجات می دهد.

تنش بیشتر موجب بقای دولت نتانیاهو بوده و باعث می شود افراطیون اسرائیلی بتوانند با هزینه آمریکا به بقای سیاسی خود ادامه دهند.

لیکن تداوم تنش در همین سطح کنونی موجب خواهد شد آمریکا مستقیما وارد جنگ نشده و نتیجتا جنگ برای اسرائیل فرسایشی شود. و این جنگ فرسایشی به تدریج موجب فرسایش و کمرنگ شدن حمایت غرب از اسرائیل هم خواهد شد. همانطور که همین اتفاق در خصوص اوکراین هم افتاد. و فرسایشی شدن یک جنگ نامتقارن همیشه به نفع نیروهای رزمی چریکی و به ضرر ارتش های کلاسیک بوده است.

جنگ فرسایشی نه تنها موجب شکست نظامی ارتش اسرائیل خواهد شد، بلکه ضربه ای بسیار مهلک بر جامعه شکننده اسرائیل هم خواهد زد. جنگ فرسایشی در طولانی مدت می تواند موجب فروپاشی اسرائیل و آزادی کامل سرزمین فلسطین هم بشود.

به همین دلیل آمریکا و نیروهای میانه رو درون رژیم صهیونیستی تلاش می کنند به سمت راهکار دو دولتی حرکت کنند تا لااقل موجودیت اسرائیل حفظ گردد. و پذیرش راهکار دو دولتی یعنی نابودی کامل جریان تندروی افراطی در اسرائیل.

جامعه و دولت رژیم صهیونیستی در این مقطع کاملا واگرا شده و این واگرایی برای دموکراسی اسرائیل از تقابل نظامی خطرناک تر است. نتانیاهو امیدوار بود شروع جنگ با حماس بتواند اسرائیل را دوباره همگرا کرده و موضع افراطیون را درون جامعه اسرائیل تقویت نماید. لیکن جنگ فرسایشی چیزی نیست که یهودیان اسرائیلی توان تاب آوری در مقابل آن را داشته باشند. ناسیونالیسم اسرائیلی تنها در شرایط برتری نظامی و امنیت و عافیت حاصل از آن بروز کرده و در شرایط سخت به سرعت رنگ می بازد.


از هم اکنون می توان دید که پایان این جنگ به شیوه مطلوب نتانیاهو نخواهد بود. تنها دو حالت امکانپذیر است:

1- پذیرش آتش بس و صلح با حماس و حزب الله و از سر گرفتن تلاش ها برای رسیدن به راهکار دو دولتی. یعنی یک عقب نشینی بزرگ توسط اسرائیل و نتیجتا یک پیشروی و پیروزی بزرگ برای محور مقاومت.

2- ادامه جنگ فرسایشی تا زمانی که اسرائیل از درون فرو پاشیده و بکلی نابود شود. در اینصورت به احتمال بسیار زیاد دولت فراگیری در سرزمین فلسطین تشکیل خواهد شد که شباهت های زیادی به دولت آفریقای جنوبی خواهد داشت. این یعنی شکست کامل اسرائیل و پیروزی کامل محور مقاومت.

به دلایل ژئوپلیتیک، حالت دوم برای آمریکا قابل قبول نیست و حالت اول مطلوب تر است.

ایران اگر چه در شعار بر حالت دوم تاکید می کند، اما حالت اول هم لااقل در مقطع فعلی برای ایران کاملا قابل قبول است.

و البته موضع تمام کشورهای جهان از اروپا گرفته تا روسیه و چین هم تحقق حالت اول است.

بنابراین، چنانچه فشار محور مقاومت مستدام و پیگیرانه و همینطور حساب شده و با مهندسی دقیق باشد، تحقق حالت اول به هیچ وجه دور از ذهن نیست. خصوصا به دلیل تغییر شرایط جهانی و درگیری آمریکا با روسیه در اوکراین و با چین در تایوان و عدم تمایل آمریکا به درگیری در منطقه خاورمیانه.