فعال رسانه ای حوزه رسانه های معاند و معارض، دیدبان گروه های سیاسی ضدانقلاب و تحلیل گر گفتمان سیاسی معارضین انقلاب در ساحت رسانه ها. هر چیز که خار آید یک روز به کار آید
بیا برایت ماجرای این ۲۴ ساعت را تعریف کنم!
حانیه قاسمیان
همین ۲۴ ساعتی که خبر هتک حرمت به زنان در بیمارستان شفا را هم شنیدم و نه تنها جان ندادم که خال به روال عادی زندگیام نیفتاد، یک روز مثل همه روز های این ۵ ماه! حالا دیگر فکر میکنم حتی اگر این نسل کشی ۱۰ سال هم طول بکشد، من یکی آنقدر بیحس شدهام که روال زندگی ام ذره ای تغییر نخواهد کرد، با اینحال دعا میکنم که اگر قرار است زوال خودم و جهان را دستبهچانه تماشا کنم، زیاد زنده نمانم!
خبر را از تلوزیون گوشه آشپزخانه اشتراکی خوابگاه شنیدم، موقع مصاحبه داشتم برای خودم سحری میپختم، صدای تلویزیون را کم کردهبودم، انقدر کم که صدای گوینده به زحمت به گوش میرسید، چه برسد به صدای نحیف زنی که آن ماجرای هولناک را تعریف میکرد! من همان اول معنی حرف زن را فهمیدم، اما خوب، میدانی، این روزها هر وقت میخواهم خودم را به نفهمی بزنم، وانمود میکنم آنقدر عربی ام خوب نیست که معنی این جمله را بفهمم. معنی تک تک کلماتی که آن صدای لرزان ادا میکرد برایم واضح بود ولی من، پشت اجاق خوابگاه ایستاده بودم و برای بندآوردن اشکهایم وانمود کردم که احتمالا معنی این جمله را اشتباه فهمیدهام. به اتاق که آمدم دیدم گویا دیگر نمیشود پشت مترسک عربینابلدی پنهان شد، گوش هایم سرخ شد، سرم تیر کشید، اشک هایم جاری شدند ولی خوب، من باید به اعصاب خود مسلط شوم، چرا که کلی کار ناکرده دارم،هنوز گزارش کتابم را آماده نکردهام، تازه لباس ها را هم باید از روی بندرخت جمع کنم که بوی غذا نگیرد. کارهایم که تمام شد، سحری خوردم، نماز خواندم، موقع سلام آخر نماز تمام جانم تیر کشید، میخواستم سر به سجده آنقدر بلند گریه کنم که تمام خوابگاه از خواب بیدار شود، نه برای غزه و آن جنایت هولناک، که برای تمام بیعرضگی و بزدلی خودم، میخواستم آنقدر گریه کنم که بمیرم، اما خوب ... من دیگر "بزرگسال" شدهام، صبح هیچکس عذر عزاداری برای بیمایگی را دلیل موجهی برای غیبت یا حتی دیر آمدن حساب نمیکند. من جلوی اشک هایم را گرفتم، چرتی زدم، صبح خدا را شکر به موقع بیدار شدم، لباس هلیم را اتو زدم، عطر زدم و به موقع از اتاق ۱۱۴ ساختمان S4 زدم بیرون. امروز خدا را شکر همه چیز خوب بود، خدا را شکر به همه کار هایم رسیدم، ارائه ای که دادم را استاد پسندید و یک قدم به هدف هایم نزدیک شدم و اجازه ندادم "افکار منفی" راه مرا برای رسیدن به هدفم سد کند. چون من دیگر شهروند ِخوب این "جهان" شدهام. جهانی که هیچ فاجعهای تنها برای یک لحظه متوقفش نمیکند، جهانی که آدم هایش همه چیز را کسبوکار میبینند.
ماجرای امروز تمام شد، این ۲۴ ساعت به خوبی و خوشی گذشت! اما من اینجا سوگند یاد میکنم که در میانه نسلکشی، کتاب خواندم و ترهات نوشتم و درس خواندم، من اینجا سوگند یاد میکنم که با اینکه این روزها عمده مطالعاتم درباره فلسطین است، در میانه نسلکشی خود را به نفهمی زدم چرا که صبح فردایش ددلاین داشتم. من اینجا به چشم خودم دوست اهل غزه خود را دیدم که خبر را شنید، اشک هایش را پاک کرد و به کتابخانه رفت چون یکماه دیگر فصل امتحانات است و "نباید گذاشت هیچ چیز مانع پیشرفت ما بشود.
پ.ن: این عکس تصویر صفحه ای است که تحلیلگر امور نظامی تلوزیون العربي روزی ۳ بار میزان و شدت حملات رژیم را "بررسی" میکند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند نفر به یک نفر؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
قربانی و قتل و خون
مطلبی دیگر از این انتشارات
موج جدید نسل کشی در غزه