تا رهایی

این روزها، هم تکراری هستند، هم تازه، تکرار درد های از یاد نرفته ، تکرار ضجه هایی که در تاریخ طنین انداز ‌شده بود و بار دیگر صدای آشنای گریه ها و تصویر آدم هایی خوابیده در لباس سفید با چشمانی بسته، چشمانی که روزها گریستند، شب ها بیدار ماندند و چشم به صبح آزادی داشتند. چشمانی که همیشه بارقه ای از امید در آنان نمایان بود. امید به رهایی، امید به امنیت، امید به آرمیدن در خاک مادری، امید به یک روز معمولی، امید به سفر در سرزمین مادری بدون بازخواست، بدون حرف، بدون تازیانه، بدون گلوله، امید به خوابیدن زیر سایه ی زیتون، میان این همه غم جانکاه و سایه ی نحس اهریمن، امید به خدا،به صبح آزادی، هر روز چشمان دیگری متولد می‌شود.

اگر بگویم با این تصاویر بزرگ شده ام، دروغ نگفته ام. چشمانم سالهاست به تماشای درد و رنج مردمان سرزمین زیتون نشسته است. این درد عادت نمی‌شود. سیل اشک ها خشک نمی‌شود. چرا این خشم را نمی‌توان آنطور که باید مهار کرد.تصور بودن در شرایطی به مانند شرایط ملت فلسطین سراسر حزن و خشم است. تصور اینکه در خاک خودت، درجایی که ریشه داری اسیر دست جانی ترین آدم های تاریخ باشی.

تولد هر کودکی بی خبر از سرزمینی که درون آن متولد شده، نوید تولد یک مبارز را می‌دهد. کودکان سراسر دنیا به طور معمول در چند صباح طفولیت و بچگی، بی خبر از زشتی های تحمیل شده بر دنیا، بی خبر از دود و آتش و بمب و موشک، در کوچه های شهر، زمین های فوتبال، دشت ها و جنگل ها، حیاط خانه هایشان سرگرم بازی و لذت بردن از ساعات زیبای بچگی هستند. اما کودکان فلسطینی شاید سرگرم یاد گیری پرتاب سنگ به مهاجم بی رحم در دفاع از خود باشند.

احساس میکنم طعم زندگی در فلسطین جور دیگری است. مزه ی دیگری دارد. آنجا بیش از هفتاد سال است که طعم خون و بوی باروت به خود گرفته است. آسمان آنجا با آسمان اینجا فرق می‌کند. آسمان فلسطین هر چند وقت یکبار بخاطر بارش بمب و موشک کِدر و گرفته می‌شود. آرزوهای آنان نیز با ما فرق دارد. آنان هر روز که از خواب بیدار می‌شوند، الفبای آزادی را مشق می‌کنند. سالهاست که می‌جنگند، کشته می‌شوند و دوباره فرزندی از جنس خودشان متولد می‌شود تا بتواند انتقام سال‌های سخت و داغ جوانان از دست رفته را بگیرد. یأس در دایره ی لغات ملت مظلوم فلسطین جایی ندارد. آنها با این واژه غریبه ترینند. آنها محصور و مظلوم از پا ننشسته اند، هیچ وقت، و از پا نخواهند نشست. آنها هر روز را عزادار هستند. عزادار جوانان رشید، کودکان نوپا، دخترکان زیبای ترسیده، زنان مظلوم و بی دفاع، مردان با غیرت و شجاع ، آنان هر روز به مرگ سلام می‌کنند. آنان هر شب با فکر آزادی به خواب می‌روند. آنان همیشه به فرزندانشان وعده ی یک روز خوب را می‌دهند. آنان سالهاست که توسط سربازان جنایتکار صهیونیستی دست بسته به در و دیوار شهر کوبانده می‌شوند. آنان در سرزمین خود امنیت ندارند. اراده و اختیار ندارد. آنها برای حق می‌جنگند، چیزی که رژیم کودک کش و حامیانش می‌خواهند از چنگ ملت فلسطین دربیاورند.

این روزها تصاویر ارسالی از فلسطین بدون شرح است. شفاف، بدون حرف اضافه، زبان قاصر است از بیان این درد نفس گیر، از این حجم توحش که تاکنون بارها در نقاط مختلف غرب آسیا شاهدش بودم. چه می‌توان گفت؟ میدانی هر وقت تلفن همراه به دست یا حتی از تلویزیون تصاویر زیبا، طبیعت بکر و مسحور کننده،خانه های زیبای اروپا را مشاهده کردیم، صدای به به و چه چهمان بلند شده، آن لحظه فراموشمان شده ما و همسایگانمان هم می‌توانستیم شاهد همین تصاویر زیبا باشیم در قاره ی خودمان، در غرب آسیا، اگر می‌گذاشتند.

به کدامین گناه؟ ما حتی نمیدانیم جرم ما چیست؟ چون از آنها نیستیم؟ چون مسلمانیم؟ چون می‌خواهیم مستقل شویم؟ به چه جرمی؟ کسی تا به حال از خود پرسیده؟ گناه ملت فلسطین چه بوده که هر روز کوچه هایش رد خون به خود گرفته‌؟ گناه ملت پاکستان چیست که سالهاست شاهد ترور بی رحمانه ی آنها در مساجد می‌شویم؟ گناه ملت افغانستان چیست؟ عراق، سوریه، لبنان، گناه ملت ایران چیست که برای داشتن حق طبیعی و مستقل بودن تحریم می‌شود، تهدید می‌شود، ترور می‌شود.

از پشت اکانت های مجازی، تریبون ها دستور شلیک و قتل عام ملت فلسطین صادر می‌شود. از پشت اکانت های مجازی صدایشان میزنیم که با شما هستیم؟ دنیای مجازی ‌؟ در واقعیت چه باید کرد؟ نسل کشی ملت فلسطین را نمی‌توان با اکانت های مجازی تسلیت گفت، نمی‌توان از حجم این غم و اندوه کاست . نمی‌توان فریاد زد، از پشت اکانت های مجازی احساس میکنم بی فایده است. توحش و جنون اهریمن تمامی ندارد و ما شاهد پیکر های بی جان صدها زن و کودک فلسطینی هستیم. شاهد اشک های یتیمان، ضجه های دلخراش مادران، آغوش خونین پدران، ما هنوز در پشت اکانت های مجازی نشسته ایم و هنوز بر سر اینکه ظالم و مظلوم کیست، بحث میکنیم‌؟

آه از تمام درد ها و خشم های حبس شده، بغض های مانده در گلو، اشک هایی که خیال بند شدن ندارند. آه از توحش بی سابقه ی رژیم خونخوار و کودک کش، آه از حامیان بی شرف و انسان نما، آه از این دنیا که شاهد مرگ تدریجی انسان و انسانیت بود. آه از تمام لحظه هایی که با اشک هایمان، با خشم و امید و فریادمان در فکر آمدن یک روز خوب بودیم. آه از اشک های دخترکان یتیم و بی سرپرست فلسطین، آه از نسل کشی و و قفل شدن درهای یک خانه برای همیشه، آه از نو عروسانی که هنوز رخت عروسی را به تن نکرده، باید رخت عزا به تن کنند. آه از طفلانی که در آغوش پدر به خواب ابدی رفتند.

تا کجا، تا کی؟ احساس میکنم تا ابدیت ما عزادار این لحظه ها خواهیم ماند، در روز آزادی، در جشن پیروزی ما شاهد اشک و خنده ی خودمان هستیم. اشکی که آمیخته از درد سالهاییست که بر مردم فلسطین و بر همه ی مسلمانان گذاشت. آمیخته ای از شادی و پایان تمام آن رنج هایی که تحمیل شده بود.

این روزها دوباره از کودکی تا به امروز برایم مرور میشود. از تصویر دست های مادر که بر زمین کوبیده می‌شود و رژیم صهیونیستی را نفرین می‌کند تا تصویر جمال و محمد، پدر و پسر فلسطینی تا دست های پر شده از سنگ، تا یاسر عرفات و شیخ احمد یاسین، از جنگ 33 روزه ی لبنان تا شهادت عماد مغنیه، از آغاز جنگ در اواخر 2008میلادی تا اوایل 2009،روزهای پُر تب و تاب مدرسه و دست نوشته هایی با خط دانش آموزان برای حمایت از کودکان فلسطینی، از جام جهانی 2014 تا به امروز، نمی‌دانم در کجای تاریخ ایستاده ایم و در کجای جهان، اما دیگر نمی‌شود روی این حجم از شقاوت، رذالت و بی رحمی چشم بست. اگر غزه سقوط کند، اگر فلسطین تمام شود، ما نیز تمام می‌شویم. اگر غزه سقوط کند، دیگر واژه ی انسانیت بی معناست. دیگر جهان را می‌توان تهی از انسان دانست. دیگر غیرت و عزت و شرف را نباید به زبان آورد. دیگر تمام سخنرانی های مضحک داعیه داران تمدن و حقوق بشر باید خالی از حضور آدمک ها باشد. دیگر هر کس حرفی از انسان و آدمیت زد جایز است تا می‌توان به او خندید. دیگر فلسطینی نیست، دیگر هویتی نیست.

چه بر ما گذشت؟ که اینگونه با سکوت خود مُهر تاییدی به جنایت های بی سابقه ی رژیم جعلی صهیونیستی می‌زنیم. به آنها مشروعیت می‌دهیم. چه بر ما گذشت که دیگر از اشک دختر بچه ی فلسطینی خوشحالیم، چه بر ما گذشت که حقد و کینه چشمانمان را به روی حقیقت بست. حقیقت همانجاست در قدس، در کوچه های غزه، حقیقت روی دستان پدر جان می‌دهد، حقیقت به نگاه اشکبار و یا شاید خندان ما زل می‌زند، حقیقت همین‌جاست جلوی چشم تک تک ما هدف موشک قرار می‌گیرد. در کدام فیلم وکتاب و داستان، در کدام ترانه به دنبال خوانش و فهم و شنیدن حقیقت و عشق و معنا هستی؟ همه چیز نمایان است و ما سعی داریم آن را کتمان کنیم یا که پنهان کنیم؟

دلم می‌گیرد از این بی تفاوتی ها، از این حقارت رسوخ کرده در روح پریشانمان، حقارتی که چون بیماری به جان ما افتاده و اندک اندک ما را از پا در می‌آورد ، حقارتی که باعث می‌شود جای ظالم و مظلوم عوض شود، به سراغ تاریخ نروید، اگر قرار بود از کند و کاو تاریخ چیزی بدانیم تا به اکنون باید می‌دانستیم. تاریخ در غزه دارد رقم می‌خورد. تاریخ روی دور تکرار است. آینده دارد در غزه رقم می‌خورد، حال ما، آینده ی غزه را تعیین می‌کند.

می‌گویند نه به جنگ، لعنت به تمام حرفهای عوام فریبانه، لعنت به کفش های واکس زده و کراوات ها و کت و شلوار های اتو کشیده ای که سعی دارند چهره خون آشام و کریه خود را پشت این بزک و دوزک ها پنهان کنند. لعنت به آنهایی که مسخ این کفتارهای به ظاهر انسان شده اند. لعنت....

درد های فلسطین نگفتنی است. هیچ آوایی نمی‌تواند برای رنج و درد مردم فلسطین مرثیه سرایی کند. نقطه ی پایان این درد ها و خاموشی این مرثیه کی و کجاست.

نقطه ی پایان شاید از شنبه آغاز شده است.

از شنبه آغاز شده است و تا آبی شدن آسمان فلسطین برای همیشه و چشمان خندان مردمانش ادامه دارد.