وقتی سگان فرصت روبهی می یابند


چند روزی شبکه در حال اضمحلال موسوم به "من و تو" که روزشمار تعطیلی اش به پایان خود نزدیک می شود، مجموعه گفت و گوهایی با پرویز ثابتی (رییس اداره کل سوم ساواک شاه در سالهای دهه 40 و 50) را همراه فیلم های آرشیوی مستند که با سخاوت برخی مدیران سابق صدا و سیمای جمهوری اسلامی در اختیارشان قرار گرفته را پخش کردند! (فیلم هایی که بعضا حتی کلاکت آغاز را هم داشتند!!)

پرویز ثابتی از چهره های منفور رژیم شاه بود که ماهها پیش از پیروزی انقلاب از ایران گریخت و تقریبا به مدت 43 سال هیچ نشانی از او نبود. برخی می گفتند مرده و برخی دیگر از سفرش به اسراییل سخن می راندند و حتی شایع بود که صورتش را جراحی پلاستیک کرده تا شناخته نشود!

تقریبا اغلب سران نظامی و امنیتی رژیم شاه و حتی سران ساواک مانند مقدم و هاشمی و ... موقعیتشان مشخص بود و بعضا مصاحبه هایی انجام دادند مانند پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد که در آن حبیب لاجوردی با بسیاری از همین سران مصاحبه کرد و منتشر شد و بعضا مانند شریف امامی و قره باغی و طوفانیان و ... خاطرات خود را منتشر کردند و .... اما هیچ خبری از پرویز ثابتی نبود! گویی این طرف آنقدر وضعش خراب بود و خود را پنهان کرده بود که حتی رفقا و همپالکی هایش هم از وی خبر نداشتند یا تحویلش نمی گرفتند!!

حتی وقتی حدود 12 سال پیش کتابی از وی در خارج کشور به نام "در دامگه حادثه" منتشر گردید (که البته از این گفت و گوهای اخیرش در شبکه "من و تو"بسیار مفصل تر و قابل تامل و تحمل تر بود) برخی بر این باور بودند که این کتاب به نام وی چاپ شده و ثابتی مدتهاست که مرده!!

تا سال گذشته که از سوراخ چهل ساله و سه ساله خود بیرون خزید و ناگهان سر و کله اش در تصویری از یکی از تظاهرات ایرانیان خارج کشور پیدا شد و حالا هم با گردن افراشته در مقابل دوربین شبکه ای رو به موت نشسته و هرچه دل تنگش می خواهد می گوید، بی خیال تاریخ و اسناد مختلف از جمله خود ساواک و ....

و البته با توجه به پاسیویسم مفرط مراکز تاریخ نگاری داخل و البته صدا و سیمای منتسب به جمهوری اسلامی که نه تنها به این مقولات تاریخی نمی پردازد (شاید چون اسپانسرهای فرش و موج های آبی و فلان کرم زیر بغل و ... برایش وجود ندارد) بلکه حتی آرشیوش را از دسترس مستندسازان تاریخ دور نگه داشته (چنانچه در طی 12 سال مستند سازی بنده در باره تاریخ ایران و جهان چنین کرد) و حتی به قولی خیلی لردی به از ما بهتران می بخشد تا چنین اراجیفی را سرهم کرده و به خورد نسل دیروز و امروز بدهند!

مثلا این جناب ثابتی (که حتی به زور می تواند دو سه کلمه را درست ادا نماید) ادعا کرد از سال چهل و سه تا بهمن 1349 و جنبش سیاهکل هیچ کس را اعدام نکرده اند در حالی که اولا ایشان در باره سالهایی حرف زد که یک سال قبلش یعنی در 15 خرداد 1342، در قتل عامی بی نظیر حدود 15 هزار تن را کشته بودند و در آبان 1343 هم که امام را تبعید و بقیه یارانشان را هم سرکوب نمودند، اما در همین حال نگاهی اجمالی به تاریخ و همان اسناد ساواک خود ثابتی نشان می دهد در 26 خرداد 1344 محمد بخارایی و 3 تن از یارانش اعدام شدند! و ماهها قبل از جنبش سیاهکل در خرداد 1349 هم آیت الله سعیدی را در زیر شکنجه به قتل رساندند!!

یا ادعا می کند در بیست و یک فروردین 1344 ، شاه ترور شد ولی هیچکس اعدام نشد! در حالی که ضارب شاه سربازی به نام رضا شمس آبادی بود که در همان جا به گلوله بسته شد!!

یا با نمایش بخش هایی از بیدادگاه خسرو گلسرخی که او به مقایسه اسلام و مارکسیسم پرداخته، ثابتی با لحن بسیار الکن مدعی می شود که گلسرخی و همکارانش توطئه ربودن ولیعهد و فرح را در سر داشتند! در حالی که سالهاست آن مضحکه ریشش درآمده و در خود اسناد ساواک هم چنین اتهامی به صورتی کم رنگ ذکر شده و در تصاویری از همان بیدادگاه هم مشخص می شود اساسا گلسرخی سالها قبل از آن، حرفی روی هوا در جایی گفته بوده و آن آدم های دیگر را از جاهای دیگر جمع کردند که هیچ ربطی به هم نداشتند و در میان همه آن ده یازده نفر، گلسرخی از همه بی ربط تر بود!

اعدامش هم به خاطر همان حرف های گستاخانه بود و در انتهای همان فیلم (که در شبکه "من و تو" سانسور شد) تصاویری وجود دارد که دادستان از گلسرخی می خواهد تقاضای عفو کند، چون اتهامش اساسا قابلیت حبس آنچنانی هم نداشت، چه برسد به اعدام ولی او حاضر به درخواست عفو نشد و تنها به خاطر حرف هایش اعدام گردید.

ثابتی می گوید ساواک کشف کرد مجاهدین خلق مارکسیست های اسلامی هستند و اولین کتابشان "اسلام و مارکسیسم"بود که در آن به شباهت های این دو مکتب پرداختند. اما او به عنوان مدیر کل یک اداره مهم ساواک حتی نمی داند "اسلام و مارکسیسم"، کتابی از مرحوم شریعتی بود که در نقد مارکسیسم نوشته شد و اساسا مجاهدین خلق چنین کتابی نداشتند!!

ثابتی مدعی است کسی را به خاطر کتاب دستگیر و شکنجه نکردند، در حالی که در اسناد ساواک دیده می شود بسیاری از دانشجویان و افراد دیگر به خاطر در اختیار داشتن کتاب های به اصطلاح ممنوعه دستگیر و بازجویی شدند. و خود ثابتی هم پس از آن ادعا، اذعان دارد کسانی که کتاب های ممنوعه می خواندند را باید می فهمیدیم به کدام دسته یا گروه وابسته هستند.

ثابتی مدعی است که در زندان های شاه شکنجه وجود نداشت، در حالی که علاوه بر صدها سند و مدرک و شواهد معتبر داخلی و خارجی، براساس اسناد خود ساواک، دهها نفر از مبارزین در طی آن سالها در زیر شکنجه کشته و یا ناقص العضو شدند. از جمله در همان سال پنجاه و پنج که ثابتی می گوید صلیب سرخ باعث شده بود ما دیگر هیچ کاری نکنیم و زندان برای زندانیان هتل شده بود، روحانی دیگری به نام نصرت الله انصاری در زیر شکنجه به شهادت می رسد.

ثابتی مدعی است که در سالهای پنجاه و پنج، ملت در رفاه کامل به سر می برد و همه با سواد و مرفه بودند! در حالی که براساس اسناد مراکز آماری خود رژیم شاه، صدها روستا و شهرستان در مملکت با برق و آب و گاز و جاده و مراکز بهداشتی و ... اساسا آشنایی نداشتند، حتی در شهرهای بزرگ هم در بسیاری مناطق تلفن و سایر وسایل ارتباطی وجود نداشت. براساس آمار یونسکو تنها 33 درصد کشور باسواد بودند و از این لحاظ ایران در اسناد یونسکو کشور نیمه بی سواد محسوب می گردید.

ثابتی همچنان مانند هم پالکی های خود به تنها تخته پاره شکسته علت چرایی قیام ملت علیه شاه علیرغم این همه رفاه و خوشبختی متوسل شده و آمریکا و غرب را به دلیل ایستادگی شاه در برابر زیاده خواهی های آنها، عامل اصلی می داند! این درحالی است که اسناد و مدارک و شواهد بسیاری در منابع خارجی و از جمله وزارت امورخارجه آمریکا و انگلیس و مراکز اسنادی خارج کشور وجود دارد که تصریح دارد، غرب و به خصوص آمریکا تا آخرین نفس از شاه و رژیمش حمایت کردند و شاه اساسا اندازه این حرف ها نبود که بخواهد حرفی برخلاف امر اربابان بزند. بنا بر همان اسناد تاریخی و حتی خاطرات آخرین سفرای آمریکا و انگلیس یعنی سولیوان و پارسونز در ایران، او حتی برای نوشتن مقاله علیه امام و پس از آن کشتار مردم و برقراری دولت نظامی، از ارباب اجازه می گرفت.

بنا بر همان خاطرات، این آمریکا و غرب بود که به او دستور داد از کشورش خارج شود و آن روز را سولیوان تلخ ترین روز دوران دیپلماسی اش معرفی کرده چرا که می گوید یک سفیر کشور خارجی به شاه یک مملکت گفت باید از کشورت بیرون بروی!!

ثابتی مثل همپالکی هایش و شبه روشنفکران نمی تواند تحلیل کند که ملت همان چند درصد قلیل نبودند که او می پنداشت و می پندارد در ناز و نعمت به سر می بردند. نمی تواند قبول کند که او و اربابانش نفهمیدند دشمنان اصلی شان خود ملت و مبارزان و انقلابیون مورد اعتمادشان بودند نه چند نفر هفت تیرکش و گانگستر که بانک ها را خالی می کردند و پاسبان ها را می کشتند! چنانچه امروز هم نمی توانند بفهمند و تحلیل کنند.

ددمنشی و سبعیت ثابتی آنچنان بود که همکاران و زیردستانش در ساواک از او وحشت داشته و سعی می‌کردند به هر صورت رضایت او را جلب نمایند. فرج‌الله سیفی کمانگر، معروف به کمالی از شکنجه‌گران کمیته مشترک ضدخرابکاری، در اعترافات خود در مورد نقش ثابتی در شکنجه‌ها اظهار داشته:
«هر وقت ثابتی به کمیته می‌آمد عضدی داخل حیاط می‌شد و با صدای بلند داد می‌زد؛ بازجوها مگر مرده هستند که صدای‌شان درنمی‌آید. داد بزنید و فحاشی کنید، آقا (ثابتی) خوشش می‌آید و بارها در جمع کلیه کارمندان کمیته اظهار می‌داشت؛ هروقت آقا یعنی پرویز ثابتی به کمیته می‌آید شما متهم را بیاورید داخل اتاق و بزنید و فحاشی کنید با صدای بلند که آقا بشنود.»
در گزارش سازمان عفو بین‌الملل که در شماره 26 نوامبر 1976 روزنامه واشنگتن‌پست منتشر شد، درباره انواع و اقسام شکنجه‌های ساواک آمده:
«سرکوبی مخالفان سیاسی به عهده ساواک- پلیس مخفی ایران- است که با بی‌رحمی شدید انجام می‌گیرد... با شکنجه مداوم گاهی منجر به مرگ می‌شود و همچنین با اعدام‌های سریع اعلامیه حقوق بشر را نقض می‌کند... ساواک با تکنیک‌هایی مثل زدن شلاق، شوک‌های الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان دست و شست پا و تجاوز به عنف مظنونین سیاسی را شکنجه می‌کند...»

اما متاسفانه مورخین و کارشناسان تاریخ در این مملکت یا در گوشه های عزلت هستند و یا در سکوت به سر می برند و صدا و سیمایی که آرشیو محرمانه اش را سخاوتمندانه در خدمت رقیب و دشمن قرار داد اینک در میانه بی سوادی و تبلیغ مصرف گرایی و انواع و اقسام کالاهای بی خاصیت مصرفی و سریال های کم مایه و گفت و گوهای اغلب تکراری و شعاری، دست و پا می زند و در این میان، برنامه های مستند تاریخی اساسا محلی از اعراب ندارند!

در چنین شرایطی است که حتی روسیاهانی مثل ثابتی هم به میدان آمده و ادعای طلبشان را می کنند.

چو بیشه ز شیران تهى یافتند

سگان فرصت روبهى یافتند