وقتی شکم‌ها فریاد می‌زنند💔

در دل شب‌های تاریک غزه، جایی که نور امید به سختی تابیده می‌شود، کودکی چشم به راه لقمه‌ای نان است.

نه بازی، نه خنده، فقط صدای خسته شکم‌های گرسنه که هر لحظه فریاد می‌زنند.

مادر، با دست‌های ترک خورده و چشمانی پر از اشک، تلاش می‌کند تکه نانی را بین بچه‌هایش تقسیم کند؛ نانی که به اندازه‌ی لبخند کودک کافی نیست.

غزه، جایی که در آن زندگی به معنی مبارزه‌ای بی‌پایان با گرسنگی و ترس است.

جایی که هر روز برای زنده ماندن باید جنگید؛ نه فقط با بمب‌ها و گلوله‌ها، بلکه با درد یک شکم خالی، با عطش بی‌پایان، با نگاه‌های پر از امیدی که هرگز به لبخند نمی‌رسند.

اما در دل این تاریکی، امیدی کوچک می‌درخشد؛ مادری که همچنان عشق می‌ورزد، کودکی که هنوز به آینده فکر می‌کند و انسانی که صدای مظلومیتش را به دنیا فریاد می‌زند، حتی اگر گوش‌های جهان بسته باشند.

امروز، بگذار صدای شکم‌های گرسنه غزه را بشنویم؛ نه فقط برای آن‌ها که امروز زنده‌اند، بلکه برای آن‌هایی که از گرسنگی و درد، به خواب ابدی رفته‌اند.

بگذار این سکوت شکسته شود؛ شاید هنوز برای تغییر دیر نشده باشد.

"این‌ها چهره کودکانی هستند که نه فقط از گرسنگی، بلکه از سکوت و بی‌رحمی جهان، بی‌صدا به مرگ محکوم شده‌اند — صدایشان را بشنو، قبل از اینکه دیگر هیچ صدایی نماند."