این ره عشق است راه عقل نیست...
چگونه یک حزب بسازیم؟ | قسمت ۲
به قول یهودیها:
بِشِم هاشِم
سلام
از شما میخواهم که قولی به من دهید؛ قول دهید که این مطلب را تا آخر بخوانید. اگر حوصلهاش را ندارید، آن را ذخیره کرده و بعداً بخوانید. میتوانم بگویم که واقعاً کمک بزرگی به شما در زندگی میکند. این مطلب برای کسانی نوشته شده که در اجتماع حضور دارند(چه مجازی و چه حقیقی) آنهایی که گاهی در زندگی احساس خستگی و ناامیدی میکنند؛ احساس پوچی و بیارزشی. افسرده میشوند و به فکر خودکشی میافتند.
در قسمت قبل به مقدماتی دربارهی فرقهها و سپس پیشنیازهای ساخت یک مکتب یا آیین پرداخته شد. اما در این قسمت، قصد بر معرفی و شناخت مراحل ساخت یک حزب است.
همانطور که در مطلب قبلی اشاره شد، کلمات حزب، مکتب، آیین، فرقه و گروه همه به یک معنی است و تفاوت آنچنانی با یکدیگر ندارند؛ مهم فقط نحوه بهوجود آمدن اینهاست که محل بحث است.
احزاب باید هدف کاملاً مشخصی داشته باشند و از پراکندگیهای بیمورد خودداری کنند؛ چرا که اگر متمرکز بر یک ایدئولوژی واحد نباشند، قطعاً در همان ابتدا دچار ازهمپاشیدگی میشوند. حال این تمرکز به لوازمی احتیاج دارد تا به بهترین شکل صورت گیرد:
- سیستم اعتقادی
- نوع پیروان
- تشریفات
- انتخاب دشمن
- بدست آوردن پول
که به همه آنها در مطلب قبل اشاره شد و بحثِ لوازمِ تشکیل حزب، به پایان رسید.
چگونه یک حزب بسازیم؟
- مقدمه
مراحل در ساخت حزب بسیار مهماند و فوقالعاده تأمل برانگیز. میتوان از هر مرحلهی آن درس بزرگی گرفت. عمدهی افرادی که وارد فرقهها و آیینهای خرافی و پوچ میشوند، افرادی عادی مانند من و شما هستند، اما با این تفاوت که از بعضی اتفاقهای ایجاد شده در این فِرَق، بیخبر بوده و بطور ناآگاهانه وارد آنها میشوند.
در انتهای قسمت ۱ به بحثهای روان، تلقینپذیری و ذهنعاطفی پرداخته شد که از اهمیت زیادی برخوردار هستند. دیگر گذشت آن زمانی که انسانها با توپ و تانک به یکدیگر حمله میکردند، خون میریختند و قتلعام میکردند. امروز ما دچار جنگی هستیم که روی روان اثر میگذارد؛ روی ادراک و فهم انسان(جنگ شناختی). پس دیگر عجیب نیست که یک داعشی مثل آب خوردن سر میبُرد. یا مثلاً این خبر:
⭕️دیوونه خونه!
«ترنسِج» دست آورد جدید غرب
هر چه در مورد تَراجنسیتیها شنیده بودید، فراموش کنید! اکنون با مفهوم جدیدی از «ترنس» آشنا میشوید با عنوان «ترنسِج»!
ترنسِج(transage) کسی است که میگوید هویت سنی او با سن تقویمیاش متفاوت است. مثل کسی که میگوید من ۴۶ ساله نیستم، من ۶ سال دارم!
حالا تصور کنید فردی که هم ترنس باشد هم ترنسج! در مصاحبه با یک سایت خبری حامی همجنسبازی، مردی از خاطرات مبارزه خود به دختری ۶ ساله سخن میگوید! جالب اینجاست او مردی ۴۶ ساله است که بعد از ۲۳ سال زندگی مشترک با همسرش، اکنون هفت فرزند دارد؛ حالا به این نتیجه رسیده که او یک دختر 6 ساله است که در بدن مردی 46 ساله زندانی بوده است!
چیزی که بیش از این وخامت اوضاع غرب را نمایان میکند این است که خانوادهای سرپرستی این دختر ۶ ساله را برعهده گرفته است!
?جنس اول | رسانه زنان و زیست جنسی
چه شده است که این مرد بعد از ۲۳ سال ناگهان متوجه این موضوع شده است؟
مراحل ساخت حزب:
این قسمت از مطلب به شرح مباحثی پرداخته میشود که در کتاب «اوضاع خیلی خراب است» نوشتهی مارک منسن، عنوان شده و باید بگویم بسیار بسیار ارزشمند است:
- مرحله اول: به ناامیدان امید بفروشید.
برای آنکه امید را حس کنیم:
باید احساس کنیم که آینده بهتری در انتظار ماست(ارزشها).
باید احساس کنیم، توانایی رسیدن به آن آینده بهتر را داریم(کنترل نفس).
باید افرادی را پیدا کنیم که در ارزشها با ما مشترک هستند و از تلاشهای ما حمایت میکنند(اجتماع).
شناخت قشر جوان و نوجوان:
دوره نوجوانی دورهای است که خیلیها درگیر ارزشها، کنترل و اجتماع هستند.
ارزشها: برای اولین بار اجازه تصمیمگیری دارند، درباره اینکه چه کسی باشند یا شغلشان چه باشد. اما این انتخابها گاهی میتواند فلج کننده باشند و آشفتگیِ اجتنابناپذیرِ حاصل از این انتخابها، موجب میشود خیلی از جوانها ارزشهای خود را زیر سوال ببرند و امیدشان را از دست بدهند.
کنترل نفس: نوجوانها درگیر کنترل نفس نیز هستند زیرا دیگر در ۲۴ ساعت شبانهروز، زیر نظر اولیایشان نیستند و این در آنها حس آزادیبخشی و هیجان ایجاد میکند و از طرفی مسئولِ تصمیماتِ خودشان هستند.
اجتماع: جوانها بطور ویژهای مشغول پیدا کردن اجتماع و انتخابِ جایگاهِ مناسبی در آن برای خود هستند. این نه تنها برای توسعه احساسی آنها مهم است، بلکه کمک میکند خودشان را بیابند و هویتشان را شکل دهند.
با توجه به نکاتی که اشاره شد میتوانیم بهتر به سوال زیر پاسخ دهیم:
چه جوانانی برای عضویت در حزب مناسب هستند؟
بیشک سرمایهگذاری روی جوانِ سردرگم و بیهدف فوقالعاده است!
در میان دانشجویان(ترجیحاً پسران جوان) افرادِ ناراضی و آشفته بهتریناند!
افرادی که ترسیده یا عصبانیاند.
و جامعه ما پر است از اینگونه جوانها!
این افراد غلظت کمتری از ویژگیهای بالا را در خود دارند و همین موجب میشود که مراتب ناامیدی و سردرگمی را طی کنند و بهترین طعمه برای احزاب و فرقهها شوند.
برای این جوانان، فقط کافیست راهی را ترسیم کنیم -ظاهراً برای تغییر جهان- که به آنها نوعی احساس کنترل و قدرت دهد. و در نهایت اجتماعی در اختیار آنها قرار دهیم که در آن جایگاه مناسبی داشته باشند و بدانند که چه کسی هستند. در نتیجه ما آنها را به امید رساندهایم!
حال برای انتشار پیام و شروع تبلیغات، بهتر است ابتدا از افرادی شروع کنیم که اوضاع زندگیشان از همه بدتر است: فقیران، طردشدگان، شکنجهشدگان و فراموششدگان.
امروزه جذب ناامیدان آسانتر از گذشته است؛ به آسانی ایجاد یک حساب کاربری در شبکههای اجتماعی! فقط کافیست شروع کنیم به نشر مسائل افراطی و دیوانهوار و بقیه کار را به الگوریتمها بسپاریم! هرچه این پستها دیوانهوارتر و افراطیتر باشند، توجه بیشتری جلب خواهند کرد و افراد ناامید بیشتری سمت ما میآیند. اصلاً سخت نگیرید!
کافیست سه نکته کوچک را رعایت کنیم:
یک: هر چرت و پرتی را انتشار ندهیم.
دو: در مطالب و پیامهای خود منسجم باشیم.
سه: چشماندازی درست و هدفی مشخص را اتخاذ کنیم.
برای امید داشتن، انسانها باید احساس کنند بخشی از جنبشی بزرگ هستند و قرار است به گروهِ پیروزِ تاریخ ملحق شوند. برای این کار باید به آنها ایمان داشته باشیم.
- مرحله دوم: باور خود را انتخاب کنید.
همه ما باید به چیزی باور و اعتقاد داشته باشیم. بدون باور امیدی هم وجود ندارد.
حتی یک پوچگرا (نهیلیست) هم از روی ایمانش، معتقد است که هیچ چیز مهمتر از چیز دیگر نیست!
پس در نهایت همه به چیزی ایمان دارند.
تمام ارزشها در واقع باورهایی بر اساس ایمان هستند. در نتیجه، امیدها و در نتیجه همه آیینها هم بر ایمان استوار هستند. ایمان به اینکه چه چیزی میتواند مهم، باارزش و بهجا باشد.
آیینها به سه دسته تقسیم میشوند:
- آیینِ معنوی: آیینهای معنوی از باورهای ماورایی یا باور به چیزهایی که خارج از جهان مادی و فیزیکی وجود دارند، امید میگیرند. این آیینها دنبال آیندهی بهتری خارج از این جهان هستند.
مثالها: همزادگرایی و اساطیر یونانی.
آیینهای معنوی، خطرپذیری بالا و همینطور پاداش بالایی دارند. آنها بیشترین مهارت و گیرایی را برای تداومشان لازم دارند و همچنین از لحاظ وفاداری پیروان و سود، بیشترین بازده را دارند.
۲. آیینِ ایدئولوژیک: آیینهای ایدئولوژیک از دنیای طبیعی امید میگیرند. آنها دنبال رستگاری و رشدند و باورهایی مبتنی بر ایمان به این جهان را توسعه میدهند.
مثالها: کاپیتالیسم، کمونیسم، ناتورالیسم، لیبرالیسم، فاشیسم و ...
آیینهای ایدئولوژیک، در سطحی متوسط ظاهر میشوند. ساخت این آیینها مستلزم تلاش زیاد است، اما نسبتاً رایج هستند و به همین دلیل، در جذبِ امیدِ مردم، با رقابت بسیاری رو به رو میشوند. معمولاً آنها را گرایشهای فرهنگی توصیف میکنند، و قطعاً تعداد کمی از آنها بیش از چند سال یا دهه عمر میکنند؛ فقط بهترین آنها تا چندین قرن دوام میآورد.
۳. آیینِ میانفردی: این آیینها از افراد زندگیمان امید میگیرند.
مثالها: معشوقها، کودکان، قهرمانان ورزشی، رهبران سیاسی و مشاهیر.
آیینِ میانفردی، بازیِ آیینسازی را در سطح آسان بازی میکند، به این دلیل که این ادیان به اندازه خود مردم رایج هستند! چرا که تقریباً همه ما در برههای از زندگی، خودمان و ارزش نفسمان را کاملاً به فرد دیگری واگذار و تسلیم میکنیم.
- مرحله سوم: هر نوع اعتقاد و تردیدی را از پیش نامعتبر و باطل تلقی کنید.
در دو مرحله اول و دوم، به بیان مبانیِ اصلی ایمان در احزاب و آیینهای نوپا پرداختیم؛ حال باید راهی پیدا کنیم که آن ایمان را از انتقادِ اجتنابناپذیری که سر راهش قرار خواهد گرفت، در امان نگهداریم.
روش انجام این کار این است که باوری را بهکار گیرید که نوعی دوجبهگیِ خودتحکیمبخشِ "ما علیه آنها" ایجاد کند. یعنی ذهنیتی از "ما" در مقابل "آنها" بسازد. طوری که هرکس از "ما" انتقاد کرد، بلافاصله به "آنها" تبدیل شود.
بهتر است جملهی دوجبهگیِ خودتحکیمبخشِ "ما علیه آنها" را باز کنیم:
دوجبهگی: دو سنگر برای شلیک اهانتها و لعن و نفرین(نوعی دوقطبیسازی)
خودتحکیمبخش: تقویتِ بنیانِ اعتقادات پیروان خود
ما علیه آنها: همان اصل ضدّیت و دشمنی ورزیدن
این کار شاید سخت بهنظر بیاید اما واقعاً ساده است. به این چند مثال دقت کنید:
+ هرکس از فمینیسم انتقاد میکند، طرفدار تبعیض جنسیتی است.
+ هرکس نظام سرمایهداری را مورد انتقاد قرار میدهد، کمونیست است.
+ هرکس از مجلس کنونی(انقلابی) انتقاد میکند، حتماً ضد رهبری است.
+ هرکس به انقلابیون انتقاد میکند، حتماً ضد انقلاب و ولایت فقیه است.
+ هرکس با قمهزنی مشکل دارد، حتماً با امام حسین(ع) مشکل دارد.
دیدید چقدر ساده بود؟
کافیست نگاهی کاملاً صفر و صدی داشته باشیم و هرکسی که کوچکترین انتقادی به عقاید حزب یا آیینمان داشت، فوراً او را دشمن خطاب کنیم.
هدف این دوجبههسازیِ غلط "ما علیه آنها" این است که هر استدلال و مباحثهای را ریشهکن کنیم، پیش از آنکه پیروانمان در رابطه با اعتقادشان به شک و تردید بیفتند.
این دوجبههسازیهای غلط "ما علیه آنها" مزیتی مزاعف دارد:
ارائه دشمن مشترک به گروه!
دشمنان مشترک در آیینِ ما اتحاد بوجود میآورند. نوعی بانیِ شرارت، چه عادلانه و چه ناعادلانه لازم است تا همه رنجهایمان را تقصیر آنها بیاندازیم تا بتوانیم امیدمان را حفظ کنیم. دوجبههسازیهای "ما علیه آنها" به ما دشمنانی میدهند که به شدت خواهانشان هستیم.
- مرحله چهارم: مراسم قربانی کردن به زبان ساده.
ما به تشریفات نیاز داریم چون ارزشهایمان را ملموس میکنند. نمیتوانیم با تفکر راه خود را به سمت ارزش دادن به چیزی پیدا کنیم؛ بلکه باید آن را در زندگی تجربه کنیم.
یکی از راههای آسان کردنِ تجربهی آن ارزش برای دیگران، این است که لباسهای بامزهای برایشان طراحی کنیم تا بپوشند و کلماتِ به نظر مهمی برایشان ابداع کنیم تا بگویند و به آنها آیین و تشریفات بدهیم.
تشریفات چیست؟
تشریفات نمایش بصری و تجربی مسائلیست که برای ما مهم تلقی میشوند.
برای همین است که هر آیینِ خوبی آن را دارد.
به خاطر داشته باشید: احساسات همان اعمالاند؛ هر دو یکی و مثل هم هستند. به همین دلیل برای اصلاح یا تحکیم سلسلهمراتبِ ارزشیِ ذهنِ عاطفی، به عملی نیاز داریم که کاملاً منحصربهفرد و قابل تشخیص، و به راحتی قابل تکرار باشد تا مردم آن را اجرا کنند. اینجاست که تشریفات پا به میدان میگذارند.
تشریفاتِ آیینی طوری طراحی شدهاند که طی زمانهای طولانی قابل تکرار باشند و همین به آنها ارزش بیشتری هم میدهد. به هر حال کم پیش می آید شما دقیقاً همان کاری را انجام بدهید که مردم پانصد سال پیش انجام میدادند. این مسئلهی عمیق و مهمیست. تشریفاتِ آیینی، نمادین هم هستند. آنها به عنوان ارزش باید شامل نوعی داستان یا حکایت باشند. در کلیساها افرادی ردا به تن دارند که نان را در شراب فرو میبرند و آن را به خوردِ چند نفر میدهند تا بیانگر تن عیسی مسیح باشد. این نمادپردازی، نمایش دهندهی فداکاریِ عیسی برای رستگاریِ ماست.
تشریفات، ما را به گذشته وصل میکنند. ما را به ارزشهایمان وصل میکنند، و تصدیق و تأیید میکنند که ما واقعاً که هستیم. تشریفات معمولاً دربارهی نوعی فداکاریاند.
- مرحله پنجم: قول پاداش بدهید و مجازات را ناچیز بدانید.
حال دیگر گروه مناسبی از افراد ناامید را جمع کردهایم که با مطالعهی یک مشت از مزخرفاتِ زاییدهی ذهنمان، نادیده گرفتنِ دوستانشان، و درخواستِ دوری از خانوادهشان، به شدت از حقیقتِ ناخوشایند اجتناب میکنند.
وقتش رسیده کمی جدی باشیم!
زیبایی یک آیین یا عرفان، در این است که هر چه بیشتر قولِ رستگاری، روشنگری، صلح جهانی، خوشبختی یا هرچیزِ دیگری را به پیروان خود بدهیم، آنها بیشتر در رسیدن به آن شکست میخورند، و هر چه بیشتر در آن شکست بخورند، بیشتر خود را مقصر میدانند و احساس عذاب وجدان میکنند. هر چه هم بیشتر خود را مقصر بدانند و احساس عذاب وجدان کنند، بیشتر هر کاری را که به آنها بگویید انجام میدهند تا آن را جبران کنند!
برخی ممکن است این را "چرخهی سوء استفادهی روانی" بنامند. اما بیایید اجازه ندهیم چنین عبارتهایی سرگرمی ما را از بین ببرند!
شرکتهای هرمی این کار را به خوبی انجام میدهند. بـه فـردی شیاد بابت محصولاتی که نمیخواهید یا نیاز ندارید، مقداری پول میدهید و سه ماه بعد به شدت تلاش میکنید افراد دیگری را وادار کنید که به عنوان زیر مجموعهی شما ثبتنام کند و محصولاتی را که هیچکس نمیخواهد یا نیاز ندارد، خرید و فروش کنند. این کار نتیجه نمیدهد.
بعد به جای شناسایی و پذیرش واقعیت - که این یک کلاهبرداری بزرگ است و سعی دارد سر کلاهبرداران دیگر کلاه بگذارد - خودتان را مقصر میدانید، چون کسی که در رأس هرم قرار دارد فراری سوار میشود و شما هم دلتان چنین ماشینی میخواهد. پس قطعاً مشکل شما هستید. این طور نیست؟
خوشبختانه کسی که فِراری دارد، موقرانه قبول کرده که سمیناری برگزار و کمکتان کند مزخرفاتی را که هیچکس نیاز ندارد به مردمی بفروشید که خودشان هم مزخرفاتی را که کسی نیاز ندارد به کسانی میفروشند که آنها هم این مزخرفات را خواهند فروخت... و الی آخر.
در آن سمینار، بیشترین زمان صرف هیجانزده کردن شما با موسیقی و آواز و ایجادِ دوجبهگیِ "ما علیه آنها" میشود: «برنده ها هرگز تسلیم نمیشوند و بازندهها هرگز این را درک نخواهند کرد!» هیجانزده و با انگیزه از سمینار خارج میشوید، اما هنوز نمیدانید چه بفروشید، به خصوص اگر مزخرفاتی باشد که هیچکس نمیخواهد. بعد به جای عصبانی شدن از دست این آیینِ مبتنی بر پول که باورش کردهاید، از دستِ خودتان عصبانی میشوید. خودتان را مقصرِ شکست خوردن در رسیدن به ارزش والا میدانید؛ صرف نظر از این که آن ارزش والا چقدر غیرعقلانی بوده است.
میتوانید همین چرخهی درماندگی را در دیگر موضوعات هم ببینید: تناسب اندام و رژیم غذایی، فعالیتهای سیاسی، سمینارهای خودیاری، برنامهریزی اقتصادی، رفتن به دیدن مادربزرگ در تعطیلات. پیام همواره یکسان است: هر چه بیشتر آن را انجام دهید بیشتر به شما گفته میشود که باید آن را انجام دهید تا بالاخرين رضایتی برسید که به شما قول داده شده بود. با این حال آن رضایت هرگز از راه نمی رسد.
بسیاری از سخنرانانِ انگیزشی و رشدفردی، با ادعای تواناییِ غلبه بر رنجِ این بازی برای شما، یک بار برای همیشه پولِ خوبی به جیب میزنند. اما حقیقت این است که هیچ پایانی برای این رنجها وجود ندارد و هرچه سریعتر آنها را شکست دهیم، سریعتر بازخواهند گشت. اینطور است که پستفطرتان در بازیِ آیین، مدتِ طولانیتری در جایگاهشان باقی میمانند: به جای اعتراف به مشکل داشتنِ بازی، اعتراف به اینکه طبیعتِ انسانیِ ما اساساً برای ایجاد رنج طراحی شده، آنها شما را مقصر باخت بازی میدانند، یا بدتر، "آنها"یی مبهم را مقصر میدانند. اگر میتوانستیم از شر "آنها" خلاص شویم، رنج و درد هم به پایان میرسید. اما نه، این هم نتیجه نمیدهد. فقط رنج را از جمعیتی به جمعیت، دیگر انتقال میدهد و آن را چند برابر میکند.
اگر کسی واقعاً میتوانست همهی مشکلاتمان را حل کند، از کار بیکار میشد یا هفتهی بعد به اتفاق آرا از سمتش عزل میشد. رهبران نیاز دارند پیروانشان همیشه ناراضی باشند؛ این برای تجارتِ پیشرو بودنِ مفید است. اگر همه چیز عالی و بینقص پیش میرفت، دلیلی برای پیروی از کسی وجود نداشت. هیچکدام از آیینها یا عرفانها، باعث نخواهند شد همیشه احساس خوشبختی و آرامش کنیم. هیچ کشوری کاملاً احساس امنیت و عدالت نخواهد داشت. هیچ فلسفه سیاسیای همیشه مشکلات همه را حل نخواهد کرد. برابری واقعی در این زمان و این دنیا هرگز بدست نمیآید.
- مرحله ششم: پیامرسانی برای سودرسانی
کاشت و داشت به پایان رسید. حال زمان برداشت است.
ما حزب را با سراسر رنج و مشقت(به ظاهر) و هزینههای بسیار ایجاد کردیم؛ مگر میشود که در قبال آن به نان و نوایی نرسیم؟ ما شایسته ستایش و تقدیریم!
باید سیستم به گونه چیده شود که تمام پیروان حاضر به هزینه در این راه باشند و به این کارشان افتخار کنند!
+ اگر به برده جنسی احتیاج داریم، فقط کافیست که بیانیهای صادر کنیم.
+ اگر به تکهای زمین برای ساخت و ساز جهت گسترش آیین نیازمندیم، نیاید پیروان از دادن آن امتناع کنند.
+ میتوانیم از پیروانمان قدرت و منزلت بخواهیم؛ میپرسید چگونه؟ ساده است، با رای دادن به نفعمان در دولت یا حتی فراتر از آن؛ براندازی یک دولت به نفع ما.
+ اگر کمی حرفهای عمل کنیم و روشها را درست و دقیق پیادهسازی کنیم، آنها حتی حاضر میشوند برای حزبشان جان دهند!
ما باید امید و آرزوهای هزاران نفر را برای رسیدن به خواستههای خود لگد مال کنیم.
بله، ما برای این کار زحمت کشیدهایم؛ باید مزد زحماتمان را بگیریم یا خیر؟
در این بین اصول اخلاقی نیز کمی دست و پا گیر است که باید آنها را هم کنار بزنیم.
وقتی آیین خودمان را آغاز میکنیم، این ما هستیم که همهچیز را تعیین میکنیم:
ما تصمیم میگیریم که چه چیزی اخلاقی است، ما تصمیم میگیریم چه چیزی درست است، ما تصمیم میگیریم چه کسی برحق است.
آیینها در دنیا برای دستیابی به منابع رقابت میکنند، و آیینهایی که برنده میشوند، همانهایی هستند که سلسله مراتبِ ارزشیشان، مؤثرترین استفاده را از کار و سرمایه میبرند و همانطور که برنده میشوند، مردمِ بیشتری سلسله مراتبِ ارزشی این آیینِ پیروز را برای خود اتخاذ میکنند، چرا که بیشترین ارزش را نشان داده است.
این آیینهای پیروز، تثبیت شده و به بنیانِ فرهنگ تبدیل میشوند.
شرکتهای هرمی، موسساتی با ایدهی پولدار کردن شما، عرفانهای مزخرفی تحت عنوان حلقه، سرخپوستی، طبیعتگرایی، فنگشویی و غیره، همه و همه در واقع ایجاد شدهاند برای ساخت امید در زندگی.
و یادتان نرود که: همه برای خودکشی نکردن به امید نیازمندیم!
خیلی دور نروید. کاربر دستانداز هم میتواند حزبی تشکیل دهد؛ یا حتی علی دادخواه، خرگوش، علیآقا، آسیه و... فقط کافیست به انتهای نام خود «ایسم» اضافه کنند تا تبدیل شوند به این آیینِ میانفردی.
افراد دیگری مانند: آقای رائفیپور، استاد پناهیان، استاد رحیمپور، امید دانا، قاضیزاده، جناب رئیس جمهور و یا حتی خود مقام معظم رهبری!
میخواهم بگویم هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ محدودیتی ندارد.
فقط کافیست اخلاق را زیر پا بگذارید.
خوب است بخوانید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهندس سلیمانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سال گذشته ایران، و اما حالا اسرائیل
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا ترور حسن نصرالله یعنی شکست «جمهوری اسلامی»؟