شب از روز هم روشن تر است!

بسم الله

همه خوابند و من تنها در ایوان نشستم. هوای خنک شب های تابستان صفایی دارد که نمی توان آن را جایی دیگر یافت. وصف نشدنی ست! دراز می کشم . با چشمانم ستاره ها را می چینم و می شمارم . مقدارشان بیشمار است! آسمان زیبا مرا به وجد می آورد. با خودم می گویم که کاش همه ی لحظات زندگی ام مثل همین شب تابستانی خلوت و خنک و با صفا بود. بی هیاهو و سر و صدا و حتی ترس. این شب زیر ایوان با همه تاریکی اش، روشنی ای دارد که روز شلوغ و پر صدا با آن همه ادعای روشنایی ندارد!

آه ای شبِ تاریکِ روشن! زیر ایوانم و در آغوش تو! کاش همه مثل تو بی شیله پیله بودند و آرام ، کاش همه مثل تو فرصت فکر کردن و اندیشیدن و تنفس نفس های خنک و روشن را به من می دادند.

چه رفیق خوبی هستی! بی خود نیست که خدا تو را آفریده! اگر نبودی چطور خستگی و سنگینی روز را هضم می کردیم؟ چطور همه چیز خوب و بد را در دل تو می سپردیم به فراموشی و بعد هم دوباره روزی تازه می کردیم؟ اگر نبودی اشک های شب هنگام هم نبودند که غبار دل هایمان را بشویند.

تو خیلی نعمت بزرگی هستی که خدا در قرآن به نام تو قسم خورده و خود قرآن هم در دل تو، در دل شبی با برکت نازل شده!

تو شاهد گریه ها و مناجات های بزرگمردانی در دل تاریخ بودی که بی ریاترین های عالم بودند و خود را بیدار نگاه می داشتند تا دور از همه ی دردسر های دنیا با پروردگارشان سخن بگویند.

شب! ای نعمت بزرگ! کاش قدرت را بیشتر بدانم! کاش در کنارت بیشتر دلم را روشن کنم و در نیمه و سحرت توفیق سخن گفتن خالصانه و عاشقانه با معشوق زیبایم، همان که تو را آفرید، داشته باشم...