نامه ای به خود بی خیالم...

به نام خدا...

روزها همینطور می گذرند و تو بدون هیچ بهره ای از لحظات زندگی ات، منتظر فردایی هستی که هیچ وقت نمی آید (بماند که اگر هم بیاید بعد نهایتا چند روز دنبال چیز پوچ دیگری می روی) یا اینکه گاهی چشمانت را می بندی و فقط تک بعدی زندگی می کنی، به بهانه لذت بردن موقتی از کاری که لذتش فقط برای یک روز است یا حتی یک ساعت و یک لحظه، بقیه کارها را کنار می گذاری. هر چند مهم باشند. همین است که فقط در جای خود مدام در جا می زنی...


چرا فقط دیگران را مقصر میدانی، در حالی که هر چقدر عقب افتاده ای به خاطر خودت است و این تویی که با همه امکاناتی که داری (که خیلی ها همینش را هم ندارند) همینطور کودکانه یا حتی مثل بچه ای خردتر از آن زندگی می کنی. بله دنیا را باید کودکانه دید و با خیلی چیز ها کودکانه رفتار کرد ولی باید فراموشت نشود که روزی می رسد که دستت از همه چیز کوتاه می شود. آن روز چندان هم دیر نیست، بر چشم بر هم زدنی می آید. کسی چه می داند، شاید همین چند ساعت را مهلت داشته باشی و دیگر هیچ کاری نتوانی انجام دهی...

باید قبل از آن لحظه جدایی، کاری کنی. باید به اختیار و خودت آماده سفر شده باشی و زودتر دل کنده باشی که لحظه جدایی، به اجبار و با درد از این کاروانسرا دل نکنی. باید کاری کنی که خودت و دیگران را زودتر به خوشبختی واقعی برساند. کاری که لبخند را نه بر دل یک نفر یا دونفر بلکه بر لب صدها و هزاران نفر بیاورد. و آن لبخندی که از همه زیباتر است، لبخند امام روزگارت است و نمی آید مگر تو خودت از غیبت و دوری از او برگردی. و اگر بیاید روز های خوش هم می آیند.

عمریست که از حضور او جاماندیم
در غیبت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم

اما اینکار مرد میدان می خواهد، منظورم از مرد، معنای ظاهری آن نیست، منظورم از مرد، کودک نبودن است، آگاه بودن است، قوی بودن است، بردبار بودن است و منتظر واقعی بودن است... منتظر واقعی. همان کسی که یقینا تو نیستی. هر چند خود بپنداری که هستی و از آن بدتر غرورش را هم داشته باشی. غافل از اینکه همین غرور باعث شده منتظر واقعی او نباشی. شاید همین دست دست کردن های توست که چندین سال ظهور او را عقب می اندازد. منتظر واقعی از
خدمت گذار ترین، مخلص ترین، بی ادعاترین و بی منت گذارترین های آدم هاست و غرور به این معنای منفی اش در زندگی او جایی ندارد. اما تو اینگونه ای؟! تو شاید در ظاهر در ذهن خودت از خود آدم پاکی ساخته باشی، ولی آیا واقعیت هم همین است؟! تو همان ظواهر زندگی ات هم نصفه و نیمه و نامشخص و چه بسا مشکل دار است. چه برسد به دل و درون و اصل زندگی ات.

تاکی؟ آخر تا کی می خواهی همین بمانی؟

به قول سعدی:
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو خوابی و نرگس بیدار...

مگر هزار بار به خودت نیامدی و بعد آن عهد نشکستی و عقب گرد نکردی؟! این زندگی چه فایده ای دارد، وقتی زمان اینطور بیهوده برایت گذر کند و انقدر راحت عهد شکنی هم میکنی؟ گاهی آدم نصف راه را درست رفته و یکدفعه، غفلت کوچکی هم می کند و کمی عقب می رود. تلنگری به او می خورد و حتی جلوتر از جای قبل برمی گردد. دوباره هم اگر غفلت کند یک قدم عقب می رود نه صد قدم و بعد به خود آمدن صد قدم جلو می رود، نه یک قدم!!!


تو اما...

بی هدف و بی دلیل، فقط برای لذت بردن به هر قیمتی، می خوری، می خوابی ، گردش می کنی، راه می روی، نگاه می کنی،فخر می فروشی،خشم و غضب می کنی ، خودت را نه برای خدا بلکه برای بندگان او می آرایی و نشان میدهی،منم منم می کنی، اسیر هوس های گوناگونی، میگردی و تفریح می کنی و از هرچه که دم دستت باشد لذت می بری...

آفرین دست مریزاد! تو هم ردیف حیوانات که نه پست تر از آنان شده ای!! چرا که حیوانات که فقط می چرند و می خورند و می گردند و می خوابند، حیوانند و آنچه که باید باشند هستند اما این تویی که از مقام و منزلت بالای خود، خودت را به ذلت کشاندی. تو هم نوعی حیوان در وجودت داری و باید هم به آن برسی ولی چیز هایی هم در درونت هست که مسئولیتت را گرانتر از آنان میکند . چه کردی با خودت؟ چرا فقط به قوه ی حیوانیتت رسیدی و آن دیگری را فراموش کردی؟

نقل از امام علی(ع)
نقل از امام علی(ع)



به خود بیا و از این عقبتر نرو. شتاب بگیر این دفعه به جای یک قدم، صد قدم جلو برو. البته آرام آرام...

امیدوارم روزی آدم شدنت را جشن بگیریم، ولی به خود مغرور نشویم که دوباره از رده آدمیت خارج نشویم...