Stay Foolish ٫ Stay Hungry
آزادی کاشتنی است و ما تخمش را داریم.
روزهای کمون
(شهرداری. پرچمهای سرخ. در سالن اجتماعات طی جلسه، تابلوهائی با این نوشتهها روی دیوار کوبیده میشوند: ۱. حق زندگی ۲. آزادی فردی ۳ـ آزادی وجدان و مذهب ۴ـ حق اجتماعات و تشکل ۵ـ آزادی کلمه، مطبوعات و تظاهرات فکری از هر نوع ۶ـ آزادی انتخابات/ ۲۶ مارس ۱۸۷۱ - افتتاحِ جلسه کمون)
بهسلی: به ما انتقاد میکنند که میبایستی به انتخاب یک شورای ملی جمهوری اکتفا میکردیم...
چند نفر: اعلامشده از طرف مسیو تییر، بر علیه پاریس.
بهسلی: ولی آزادی جامعه پاریس آزادی همه شهرستانهای جمهوری است. دشمنان ما ادعا دارند که ما به جمهوری ضربه زدهایم. آری ما به آن ضربه زدهایم؛ مانند تیری که باز محکمتر در زمین فرو کنند (کفزدن) جمهوری انقلاب کبیر ۱۷۹۲ یک سرباز بود. جمهوری کمون کارگر خواهد بود که قبل از هرچیز آزادی را لازم دارد تا بتواند صلح را به سرانجام برساند.
وارلن: یک جمهوری، کموناردها، که به کارگران وسیله کارشان را برمیگرداند، همانطور که در ۱۷۹۲ به دهقانان زمین داد و به این ترتیب از طریق تساوی اجتماعی، آزادیهای سیاسی را تحقق بخشید. (کفزدن) من اولین لوایح را میخوانم: «از آنجا که همه هموطنان، بدون هیچ تفاوتی آماده دفاع از تمامیت ارضی میهن هستید، ارتش منحل میشود.»
چندصدا: ژنرالها را دور بریزید، این سگهای خونخوار مزدور، «زنده باد ارتش خلق.»
_ دیگر تفاوت طبقاتی بین مردم نیست، دیواری بین خلقها نیست.
_ از کارگران در ارتش آلمان بخواهیم که دست به دست کارگران ارتش فرانسه بدهند. (کفزدن)
_ نظر به اینکه حکومت، همان خلق است که بر خود اعمال حاکمیت میکند، کلیه پستهای اداری فقط در زمان محدود تا اطلاع ثانوی، اشغال خواهد شد و برای هر پست بر حسب استعداد و توانایی انتخاب خواهد شد.
صدا: با دستمزد مساوی! دستمزد کارگری!
وارلن: نظر به اینکه حیثیت هیچ ملتی، بالاتر از حیثیت آخرین فرد آن ملت نیست، باید آموزش برای همه، رایگان و اجتماعی باشد.
صدا: تغذیه بچهها در مدارس! پرورش اول با تغذیه شروع میشود. برای دانستن باید آدم اول غذاخوردن بداند. (خنده و کفزدن)
وارلن: نظر به اینکه هدف زندگی در رشد وجود فیزیکی، روحانی و اخلاقی میباشد، مالکیت وجود ندارد مگر به صورت حق هر فرد، بر اساس ضابطه میزان همکاریش که در ثمرات همگان سهیم باشد. در کارخانهها و کارگاهها باید کار دستهجمعی سازمان داده شود. (کفزدن)
وارلن: این، دوستان من، اولین لوایح قانون است که باید بلافاصله اجرا گردد. من اولین جلسه کار کمون پاریس را افتتاح میکنم.
این گفتمان را چهلواندی سالِ پیش برتولت برشت در نمایشنامه «روزهای کمون» نوشته.
پذیرش بهمثابه عصیان
این فرصت تاریخی را دریابید. اینبار کلماتی چند با دختران قائل بهحجاب را تصمیم گرفتم دست چین کرده. اینها که میخوانید هم مختصری از سخنان محسن حسام مظاهریست.
آنطور که پیداست در مسئله حجاب کوچکترین امیدی به تغییر رویه نظام نمیتوان داشت. تجربه نشان داده وقتی نظام در موضوعی تصمیمش را گرفته باشد و یک مقوله بههردلیل برایش «ناموسی» و «حیثیتی» شود، دیگر سخن مشفقانه و هشدار و انذار کارشناسان و صاحبنظران که جای خود دارد، اگر آیه قرآن هم خلاف آن نشانش داده شود، تغییر رویه نخواهد داد. حجاب اجباری یکی از همین موضوعات حیثیتی است که نظام حاضر است کماکان، برای آن هزینههای گزاف بپردازد، اما از موضع غلط و سیاست شکستخورده خود عقبنشینی نکند.
از این رو دیگر خطاب بهنظام از حجاب سخنگفتن فایدهای ندارد. روی سخنم با بدنه «مذهبی» جامعهست؛ بهویژه با خانمهای محجبه. همانها که احتمالا بسیاریشان با شنیدن پادکست «باحجابها» با آن احساس همذاتپنداری و همدلی میکنند. شما، البته متاسفانه و بهصورت غیرعادلانه و ناخواسته، بهجهت آنکه نظام خود را نماینده و حافظ منافع شما معرفی میکند، در موضع اتهام قرار دارید: «اتهام همدستی؛ اتهام مشارکت؛ اتهام معاونت.»
اگر با سیاست غلطِ حجاب اجباری، با این رویه مخرب که تیشه به ریشه وفاقِ ملی میزند، با این اقدامات قطبیکننده جامعه که نهایتش بهجان همانداختن مردم است، همدل و همراه هستید که هیچ؛ طبعا خود را برای پیامدهایش نیز آماده ساختهاید.
اما اگر با این رویهها و سیاستها و اقدامات همدل نیستید و خود معترض این تحمیل ناروا به نام دین هستید، پس صدای اعتراضتان را بلند کنید! بگذارید دیگر زنان و دخترانی که پوششی متفاوت از شما انتخاب کردهاند، مرز بین شما و آنها که هملباستان هستند را آشکارا ببینند. بگذارید افکار عمومی جامعه شما را در صف مقدم معترضان به گشت ارشاد ببیند. معترضانی که حتی حاضرند در این راه هزینه بپردازند. این هزینهای است که برای آینده خود و فرزندانتان میپردازید. برای تخفیف چالشهای سهمگینی که در پیش روی جامعه است و دامنگیر همه خواهد شد. اگر چنین نکنید، دیگران حق دارند سکوت شما را حمل بر موافقت و همراهیتان کنند.
پرچم مبارزه با حجاب اجباری و گشت ارشاد بهجای فلان خبرنگار خارجنشین، باید دست زنان محجبه باشد. زیرا بیش از هرکس این سیاست مخرب بهشما و اعتقاد دینی شما و انتخاب باورمندانه شما ضربه زده و خواهد زد. بلندترین صدای اعتراض باید از گلوی شما شنیده شود. اسیر دوقطبی کاذبی که شما را به اسم دین مقابل دیگر زنان قرار میدهد نشوید. حتی اگر بهجای خیر عمومی و منفعت ملی، نفع گروهی خود را در پیگیریِ قائل بهحجاب حجاب اختیاری بودن نیز درنظر بگیرید، الغای این قانون ظالمانه و برچیدهشدن قصه تلخ آن ونهای نفرتپراکن، برای بازپسگرفتن منافعی که بهسود عرصه سیاسی حاکم مصادره شدهاند، بیش از آنکه بهسود دیگر زنان باشد، بهسود خود شماست.
شما میتوانید بهجهت برخورداری از زبان مشترک با حکومت دینی نقش «میانجی» را بازی کنید. نه فقط برای نجات زنان، بلکه برای نجات دین خود، و برای نجات ایران.
مسئله حجاب را که در صورت استمرار وضعیت فعلی، تنها به قیمت خون و در کف خیابان ممکن است حل شود، «جنبش زنان مذهبیِ طبقهی متوسط شهری» میتواند از مسیر دیگری حل کند. اگر ارادهای برای ایفای این نقش تاریخی بهوجود آید. این فرصت تاریخی را دریابید؛ پیش از آنکه دیرتر شود.
در همین رابطه بیشتر بخوانید.
چه کسی سرپرستی دینی و سیاسی زنان را برعهده دارد؟
در گفتمانی که با هدف لزومِ روایتِ زنانه از حجاب شکل گرفته بود، طرح بحث خواندنیای توسط خانم بهروزفخر کلید خورد. اینکه وقتی ما زنها داریم با صراحت بیشتری داریم نظرمان و تجربیات زیستهمان از این حجاب را مینویسیم، میتوانید حدس بزنید بیشتر از هرچیزی با واکنش تند چه کسانی بیشتر مواجه میشویم؟ خود مردان حاضر حدس زده بودند، «توسطِ مردان» و بله متاسفانه.
این فقط در بحث مسائل دینی نیست؛ در مسائل سیاسی هم تا حدودی رویه همین است. با چنین دست ادبیاتی هم گفتوگوها رقم میخورد: «شما زنها» فهم نکردهاید انگار بصیرت داشتن ضرورت میخواهد، سواد مواجهه با توطئههای رسانهای را ندارید، احساس را در هر ماجرایی دخیل میکنید و حرفهاتان مبنایی ندارد، شاید که اصلا شعور کافی ندارید، اصلا مطالعات دقیق دینی تا بهحال داشتهاید و ... را شنیدهایم. فضای سیاسی (فضای سیاسی در اتمسفر حال حاضرِ جامعه ما) اصطلاحات مردانه و اقتضائات خاص خودش را دارد.
اینکه در بحث قائل «بهحجاب اختیاریبودن» ما مخالفتی با اصل و حدود حجاب نداشتیم. اما اعتقاد داریم نه که اجباری و بدین شمایل مستبدانه و ازپیشتعیینشده که بهوسیله خودِ زنان باز تعریف و مفهومسازی بشود؛ نه سیاستگذارانی که تماما مرد هستند و چیزی از ذهن و زبان و جهان زنانه نمیدانند و حجاب را فقط بهمنزله قانون، امر سیاسی و پوشیدگی درک میکنند.
با این حال عموم واکنشهایی که زنان بهوجهی با آن برخورد داشتهاند این است که ذهنیت کاملی ندارند و همه جوانب را نمیبینند. جهان ذهنی زنانه وقتهای زیادی متهم میشود به اینکه جامعیت ندارد. در حالی گویی فراموش میشود که هیچ ذهن و جهان مردانهای هم جامعیت ندارد. چرا که جامعیت نزد همه ما نیست. بنا براین جهت پیکان نقد ما بهسمت روایت مردانه از حجاب به این دلیل است که کلی نیست و جامعیت ندارد؛ چراکه نگاهِ مردانه مبتنی بر تجربه زیسته زنانه نیست. بنابراین مردان اهلیت ابراز نظر، مفهومسازی و حتی تبلیغ را ندارند.
دور از ذهن نیست که برایمان موقعیتهای پیش آمده که به مباحثهای دعوت شدهایم که در درجه اول هیچگاه شبیه مباحثه نبوده، بعد هم هدفش عموما نجات ما از تاریکیست، گمراهیست، جهل است. انگار قبول کرده باشند حقیقت نمیتواند طورِ دیگری تفسیر شود.
قصد نوشتن از واکنشها نبود. طرح پرسشهای مهمی که بهعنوان مسئله در پیشِ رویمان در انتظار پرداختن است:
آیا قیومیت سیاسی و دینی زنان برعهده مردان است؟ آیا مردان باید همیشه و همواره در پیِ نزدیککردن زنان به چهارچوبهای دینی و حتی سیاسی باشند؟ آیا باورهای دینی و مذهبی زنان و رفتارهای آنان باید توسط مردان مراقبت شوند؟ این عهدهدارشدن سرپرستیِ زنان در امور دینی و شرعی از کجا نشئت میگیرد؟
در این بین شخصی نظری داد که ذهن مشغولی مناسبی برای پاسخ بهاین سوالات است:
اگر نگوییم همه اما ریشه بیشتر تعارضات جنسیتی در این جغرافیا در عدم فهم تحولات تمدنیست.
مردانگی و زنانگیِ امروز با چیزی که در گذشته بوده فرق کرده است و به بازتعریف نیازمندست. آخر دیگر طبقهبندی سنتی پاسخگو نیست.
در طبقهبندیِ سنتی:
● مردانگی یعنی: خشونت، کنترل، تصمیمگیری و تسلط
● زنانگی یعنی: لطافت و نرمی، تبعیت و تسلیم و فداکاری
سلطهجویی برای مرد در گذشته در راستای حفظ بقا مهم بود و یک زن برای غذا و امنیت خانواده به مرد وابسته بود، ولی امروزه اینطور نیست. امروزه چون نقش تامین غذا و پناهگاه و امنیت فیزیکی برعهده نهادهای تمدن است انشالله، دیگر نیازی به مرد سلطهجو نیست و اصرار بر تربیت پسرها با چارچوبِ گذشته فقط منجر بهافزایش تنش جنسیتی سطحی خواهد شد.
بههمین خاطر در جهان امروز اسیر چارچوبِ زنانگی و مردانگی گذشته شدن همانا اوضاعی که در آنیم همان.
در مجموع ما همچنان بدون بازنگری در مفاهیم مردانگی و زنانگی و بدون تغییرات ساختارهای ذهنی و حتی جسمی زنان و مردان امروزی، با همین تعاریف سنتی، آنها را متحمل رنج و مشقت بسیار میکنیم. چه بسا، فرد هم در جهانِ خودش و هم در روابطش، این تعاریف را بازنگری کرده باشد، اما چون تا الان در سطحِ اجتماعی، تحققش امکانپذیر نبوده، مورد هجمه قرار میگیرد.
مثلا آقا تصمیم دورکاری در خانه داشته باشه و به امورات خونه هم برسه و خب زن، بنا داشته در بیرون از خانهشان اشتغال داشته باشد. در این مثال چون فضای اجتماعی، پذیرای بازنگری تازه به آنها نبوده، گمان این میرود که با مشکلات زیادی در آنجا مواجه شوند.
تغییرات پررنگ دو مفهوم زنانگی و مردانگی در جامعه شرقی بهویژه جامعه ایرانی، با درنظرگرفتن تمام ظرایفِ روحی این انسانِ مدرن امروزی، میتواند تا حد زیادی تمامِ اضطرابها و این فشارها و شکافها را ترمیم کند!
نمیشود اسم هر فحش و فحاشیای را نقد گذاشت.
ترکیبِ دینستیزان مستبد را احتملا شنیدهاید. وصفِ بیسوادان دینستیز بنیادگرا هم این روزها زیاد بهگوشهامان آشناست. سوال اصلی که در اینجا مطرح است اینست که وقتی قرار است حقوق دیگری ضایع شود، صدایش خفه شود، زبانش بریده گردد و قلمش شکسته شود، هیچ تفاوتی نمیکند که این همه توسط یک حکومت از نوع دینی انجام شود یا از جانب معتقدان متعصب دینی یا جماعتی دینستیز و همگی در نهایتِ امر، بنیادگراها.
حواسمان را خوب جمع نکنیم، لغزیدهایم تا ته. ابوذر شریعتی این مسئله را اینطور عنوان میکند ما نمیخواهیم در اینجا از دین تاریخی، به شکلی که در حال حاضر وجود دارد دفاع کنیم. بلکه میخواهیم...
- تفاوت نقد و ستیز را تببین کنیم
- و نشان بدهیم که چهطور از رویکرد هماره ستیزهجویانه، بنیادگرایی جان میگیرد.
توجه کردید که چه شد؟ یعنی از میان همان کسانی که ادعای نقد به دین دارند. این جماعت دینستیز، نقد دین نمیکنند. نقد دین با فحاشی و ناسزا و لاتبازی و لاتمحوری از خاک تا ابر فرق دارد. نقد دین دنبال مریدپروری و لاتپروری نیست. همان برخی آقایان چنان مولا و مرادی با داعیه دار بودن بیرق دینی، فحش جنسی و جنسیتی و تمامی توهینها و فحاشیهایشان روا میدارند و صدای کسی در نمیآید. حتی وقتی به صراحت میگوید: «**ـه نخور حرامزاده» هم توسط آنها که دنبالش میکنند تفسیر میشود و نهایتا بهاین نتیجه میرسند که نخیر این فحش نیست بلکه اوج ادب و نقد فرهنگی در چنین شرایط قطبیتزدهای است!
نمیشود در این بین هم مناظرههای دینیای با افراد نقدکننده دینی ترتیب داد که خود حتی قرآن و متون دسته اول اسلامی را از رو هم نمیتوانند بخوانند! ادبیات عرب که سهل است ادبیات یکدیگر را در میان مردم بهقدرِ کافی فهم ناکرده کاش بفهمیم بهصرف دانشگاهی بودن نمیتوان در هر حوزهای نظر تخصصی داد، مخالفان خود را تحقیر و متهم کرد. بله. درست همانطور که در جریان اخراج گسترده اساتید از جامعه علمی کشور و جذب نیروهای همسو و بعضا فاقد سواد آکادمیکِ لازم را به اندازه کافی دیدهایم. روزی اما دانشگاه ایرانی، دوباره خانه دانش میشود. دور نیست.?
آیا با فحاشی، ناسزا و ادبیات لاتمحور میشود با دیکتاتوری مبارزه کرد؟ میتوان فرهنگسازی کرد؟ میتوان نقد دین کرد و مردم را بیدین کرد؟ تا این بیدینی مقدمهای برای دوری از حکومت دینی شود؟ که چنین چیزی محال است؛ یعنی نمیتوان به هوای بیدین کردن مردم سودای سکولاریسم داشت. در خود غرب نیز مردم بیدین نشدند. همین الان هم بیدین نیستند. متفکران و بانیان جهان تجدد هم هیچکدام بیدین نبودند و اساسا کار فرهنگی برای مبارزه با دیکتاتوری، توهمی بیش نیست. اگر کسی معتقد است که توتالیتاریسم بد است، نازیسم بد است، بداند نمیتواند با نقد ایدئولوژیک آن هم با فحش و ناسزا و ادبیات لاتمحور با نازیسم مبارزه کرد. شناخت موازین سیاسی جهان غرب خوب است اما کسانی که فرهنگزده میشوند دچار توهماند و آدرس غلط میدهند.
چه تفاوتی میکند که یک لات اقتدارگرایی داشته باشد یا یک دینخو؟ یک دینستیز بهنام مبارزه با دین افراد را قلع و قمع نموده و خفگی و خفقان ایجاد کند یا یک دیندار؟ یک آتئیست منصف و با سواد که توسط همان بنیادگرایان دینستیز تکفیر و طرد شده است، آینه بهتری نسبت بهخودشان نخواهد بود؟ فراموش نکنید برخی از مستبدان و دیکتاتوران سکولار جنایاتشان به مراتب بیشتر از حکومتهای دینی بوده است. به عنوان مثال: پل پوت نصف جمعیت کشور کامبوج را به نام سکولاریسم قتل عام کرد. پس این سادهلوحی محض است که گمان کنیم هر آنکس که به دین و دیندارانی با این ره و رسم گفته شده ناسزا گفت حتما فرد لایقی برای حمایت از شمای معترض است و سکولاریسم در هر صورت مقبول است و معقول.
اگر تفاوت بین نقد و نِق و فحاشی و بنیادگرایی را تشخیص ندهیم، آن را نفهمیم، گرفتار بنیادگرایی، استبداد، تکرایی و خفقان خواهیم بود. چو راهرفتن بر روی لبه تیغی نازک و پر از کلوخ میماند که میبایست مراقب رعایتِ انسانیت باشیم.
وانگهی مگر این جماعت ادعای سکولاریسم و دموکراسی ندارند؟
مگر این جمعیت نمیگویند میبایست راه غرب را رفت. بسیار خب، آیا در غرب دینداران را سلاخی کرده و به قبرستان تاریخ فرستادند؟ آیا به آنان فحاشی کرده و با ادبیات لاتمحور مواجه شدند؟ یا اینکه نه راه آشتی و همدستی و همداستانی را جستوجو کرده و رویکردی را اتخاذ نمودند که هم جماعت بیدین و هم افراد دیندار در زیر پرتوِ دموکراسی و سکولاریسم جمع شوند؟ نباید از یاد برد که سختگیرانه در تیرگی این شبها از همیشه بیدارتر، آگاهتر و روشنگرتر باید بود.
قانونی که با تکیه بر خواست اکثریت مردم نباشد، قانون نیست!
میگویند، علم بشر زاده جهل است. تا قبل از اینکه بشر بفهمد که دانشش راجعبه جهان کافی نیست، علمی هم در کار نبود. او دانشی از جهان داشت و این دانش برایش کافی بود چرا که مواجهاتش با جهان اطرافش سروسامان میداد. اما از یکجایی بهبعد با شروع ماجراجوییهای تازه، سفرهای تازه، کشفهای تازه، پرسشهای تازه و در یک کلام مواجهات تازه، فهمید که دانشش از جهان دیگر کافی نیست، چرا که بسیاری از چیزها را توضیح نمیدهد، در بسیاری از موارد اشتباه است، در بسیاری از موقعیتها کار نمیکند و گاهی بهشدت ابتدایی و سطحی است.
آن آسودگی عمیقی که دانش بشری برای او بهارمغان آورده بود با همین فهم تازه بهباد رفت و انسان به«اضطرابِ دانستن» افتاد. دانشی که تا دیروز وحی منزل بود و تمام حقیقت را دربر داشت، امروز بهچیزی ناقص، ناکارآمد، سطحی و محقر تبدیل شده بود.
علی شاهی جلسههایی درخصوص تحلیلِ «چنین گفت زرتشت» ارائه میدهد.
در صورت علاقهمندی از اینجا همچنین بخوانید.
او مینویسد، تمام دستاوردهای علمی و تکنولوژیک بزرگِ بشر، زاده همین «تحقیر» است. انسان آنجایی توانست از چیزی که بود فراتر برود که دانش بالفعلش را تحقیر کرد و آسودگیاش را فرو گذاشت.
این همان «تحقیر»ـی است که نیچه از آن سخن میگوید:
برای فرارفتن، برای گستردن، برای بیرون آمدن باید در ابتدا تحقیر کرد، خوار شمرد، نادیده گرفت و فرو گذاشت. هر آفرینشی محصول یک کمبود است، یک زخم، یک شکاف
نه فقط در علم، که در هر مورد دیگری هم اگر انسان دستاوردی داشته، حاصلِ همین کمبود و تحقیر بوده: «چیزی ناکافی است»، «چیزی کم است»، «چیزی درست کار نمیکند»، «چیزی جواب نمیدهد»، «چیزی بیمصرف است»، «باید چیزِ بهتری وجود داشته باشد» و ... . هر بار که انسان چنین جملاتی را با خود تکرار کرده ، در نهایت بهآفرینشی تازه رسیده است. آفرینشی که نتیجهاش گستردهترشدن بخشی از زندگی او بوده؛ هنر، علم، تکنولوژی، اخلاق، سیاست، فلسفه، ادبیات و ... همه و همه زاده تحقیر داشتههای بالفعل بشرند. این همان راهی است که نیچه برای سفر بهسوی فرا-انسان پیشنهاد میکند: «تحقیر انسان» یا همان چیزی که او «لحظه تحقیر بزرگ» مینامد. تنها چنین تحقیر گسترده و همهجانبهای میتواند بشر را راضی کند تا از «آسودگی نکبتبار»ـش پا بیرون بگذارد و بهسوی ناشناختهها سفر کند.
دقیقا به همین دلیل است که هر پیامبری که در شهر ظهور میکند، پیش و بیش از هرچیز «منادیِ تحقیر» است. تنها اوست که احساس میکند برای درانداختن یک نظم جدید باید انگشتش را رو بهکلِ یک فرهنگ بگیرد و بگوید:
همهاش مزخرف است، همهاش ناکارآمد است، همهاش رو بهسقوط و زوال است، یا بهسوی یک دنیای تازه از همهاش بگذرید یا در آسودگی نکبتبارتان بمیرید.
توضیحات عکس: در قرن هشتم میلادی قیصر لئوی سوم امپراتور بیزانس بر علیه تصاویر و بازنمایی از مسیح اعلام جهاد کرد. به فرمان او تمامی تمثالهای مسیح در آستانه نابودی قرار گرفت. چیزی نمانده بود تمدن بصری شرق اروپا به تمامی از بین برود. این تلاش برای نابود سازی مرئیات دین بیش از یک قرن طول نکشید../ مرئیسازی دیدن، هاجر سعیدینژاد
فرق بزرگِ پیامبر با کاهن و موبد همین است. کاهن میخواهد همیشه همهچیز را همانگونه که هست نگاه دارد. تحقیری در کار نیست. ویرانیای در کار نیست. شکاف و زخمی در کار نیست. همهچیز مرتب است. هر چه که داریم برای تمام زندگیمان کافی است. چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر. اما پیامبر میآید که تحقیر کند. میآید که بگوید:
کافی نیست، هیچچیز کافی نیست، همهچیز پوسیده، همهچیز بهگل نشسته، آسودگیتان دیر یا زود خواهد گندید.
همین تحقیر بزرگ مقدمه کنار رفتن پردههای راستین حقیقت و تابش پرفروغ آن بر خشکسالی اذهان خواهد بود. در این راستا تفکر درباره شاخص رفتاری و کارکردی اِلمانی پیامبران برای هر یک از ما ضرورت دارد. مهم نیست یک حکومت در طیِ تاریخ، چه اندازه تمامیتخواه و وحشی و منفور بشود و باز هم مهم نیست که افراد یک جامعه چهقدر از این حکومت ناراضی باشند. مسئله همین «تحقیر بزرگ» است.
تا جامعهای...
- با این ندای تحقیر همراه نشود،
- بهخشنترین حالت ممکن در خودش ننگرد وُ
- زخمها و شکافهایش را (حتی با فشار و درد) یافت نکند،
هیچ اتفاقی نخواهد اُفتاد.
اگر یک نظم سیاسی-اجتماعی بهچنین ورطه هولناکی درافتاده، مقصر کسی نیست جز خود جامعه؛ چه مردم و فرهنگ و خلقوخوشان و چه حکومتی که از دل همین جامعه بیرون آمده. یک جامعه برای تغییر این وضعیت و آفرینش یک وضعیت تازه راهی ندارد جز اینکه بیرحمانه در خود بنگرد، دستهایش را روی آبستن زخمها و عفونتهای بدنش فشار دهد تا بهکمک درد و رنج ناشی از آن آبشخور زخمها را هدف بگیرد. شده از درد زخمها و ازدستدادن سلامتیش اشک بریزد، بفهمد که مرحمهای کهنه بهکار مداوای این زخمها نمیآید و درنهایت با چشمانی سرخ از این سرافکندگی هولناک بازگردد. اشکهاش را پاک کند. دوباره روی پاهاش بایستد و چشم بهآفرینش آینده بدوزد. هیچ پیامبری برای تقدیس مردم و زندگی کنونیشان ظهور نکرده و هیچ وضعیتِ تازهای از دل ناز و نوازشِ یک جامعه و فرهنگ بیرون نیامده است.
هر چه خشونت مادی یک جامعه نه به مردم همان جامعه بلکه باید بهسمت حاکمان زورگو و غاصبش باشد، خشونت ذهنیاش باید بهسوی خودش بازگردد. شروع خروج از یک وضعیت خفقانآور همین «تحقیر بزرگ» و پذیرش آن است.
ما گند زدهایم. ما هیچ نبودهایم. ما در آسودگی نکبتبارمان پوسیدهایم و امروز هم دودستی به آن چسبیدهایم.
بدرود با ما. درود بر آینده...
روایتِ زندگی
اهالی قلم تمام سعی خود را در همهحال میبایست بهکار گیرند که جز برای نشاندادن واقعیت، با کلمههایشان چیزی خلاف واقع روایت نکنند. در جنبش اعتراضی اخیر، حالا این زنان و مطالبهگریهایشان بود که مرکز ثقل تمام روایتها شده بود. روایتِ زنان از مردان جای خودش را به روایتِ مردان از زنان داد؛ و کسی هست که نداند روایت از زن، روایت از خود زندگیست؟!
«زندهام که روایت کنم» عنوان کتابیست از گابریل گارسیا مارکز که پتانسیل این را دارد که در صد فهرست کتابهای محبوبتان قرار بگیرد. بهنقل از یک دوست، منظور مارکز از «زندهبودن» بیش از «نفسکشیدن» و «حیاتداشتن» است. زندهبودنی که میتواند نیروی محرکه امر خطیری چون روایتکردن باشد، آغشته بودن بهزندگی است. درک تمامی لحظههای زیستن است.
از این رو، زندهایم که روایت کنیم، یعنی چون اهل زیستینم، میتوانیم آن را کلمه کنیم. برای روایتکردن، زندهبودن کفایت نمیکند؛ باید اهلِ زیستن بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
غزل برنامهنویس
مطلبی دیگر از این انتشارات
بورس و ارز دیجیتال
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی برنامه دیوار