استقلال روحی

یکی از دوستان لطف داشتن و از بنده خواستن در مورد استقلال روحی و روانی بنویسم.

راستش خوب بنده پوخی نیستم ولی خوب چون خواستن چیزی که بلدم مینویسم.

تا 22 سالگیم تقریبا هر وقت کارم گیر میفتاد یاد خدا می افتادم.و نمازم هم خیلی مرتب نبود متاسفانه ، گذشت تا بعد از یه سلسله اتفاقاتی یروز به ذهنم امد که من که اینهمه کتاب میخونم چرا یبار قرآن رو نخونم؟

شروع کردم به خوندن و جالب اینکه فقط معنیش رو میخوندم اونم تو یه گوشی کوچیک گه جاوا روش نصب میشد.

ولی برخلاف تصورم اونقدر جذاب بود برام که خیلی از آیات رو یادداشت میکردم و میرفتم شان نزول و تفاسیرش رو میخوندم.

خلاصه حدود یک سالی اینکار طول کشید تا بعد بلافاصله به لطف خدا شروع به خوندن عربیش کردم و از اونجایی که درس عربی رو خیلی دوست داشتم و اغلب 19-20 میشدم دیدم خیلی خیلی با فارسی فرق داره.

مهمترین ویژگی زبان عربی اختصار کلمات و دایره گسترده معانیست و همین باعث میشه خیلی چیزها رو تو قرآن به زیبایی کنار هم ببینیم.

و البته در کنارش یا بعدش هم نهج البلاغه رو خوندم

تا اینکه یه حدیث به شدت روی من تاثیر گذاشت و هنوز هم که هنوزه این حدیث در ذهن و روانم ،جاریه الحمدالله.

برای زیبایی از نت
برای زیبایی از نت


اما حدیث:

الإمامُ عليٌّ عليه السلام : عَرفْتُ اللّه َ سُبحانَهُ بفَسْخِ العَزائمِ ، و حَلِّ العُقودِ ، و نَقْضِ الهِمَمِ .حديث

امام على عليه السلام : من خداوند سبحان را به درهم شكستن عزمها و فرو ريختن تصميمها و برهم خوردن اراده ها و خواستها شناختم .

" در روايتي آمده است كه مردي از امير المؤمنين(ع) پرسيد: "به چه چيز پروردگارت را شناختي؟ حضرت فرمود: من پروردگارم را به فسخ عزم و شكسته شدن نيت شناختم: چون قصد و نيت كاري را كردم و مانعي بين من و تصميم و نيتم پيدا شد، و چون عزم آن كردم، قضا با عزم من مخالفت كرد،‌ دانستم كه مدبري غير از من هست." 2 در روايتي ديگر از امام سؤال مي‌شود: چه دليلي بر اثبات صانع وجود دارد؟ امام مي‌فرمايند:‌"سه چيز: دگرگوني حال و ضعف اركان و قوا،‌و شكسته شدن نيت. 3 گاه انسان تصميم به كاري مي‌گيرد و عزم خود را بر آن جزم مي‌كند،‌ ولي ناگهان مانعي در قلب و ذهن انسان پيدا مي‌شود و او را از تصميم خود باز مي‌دارد گاهي اين تبدل تصميم‌ها يا فسخ عزم‌ها بارها روي مي‌دهد. در اين كه چنين حادثه‌اي براي همگان رخ مي‌دهد، جاي انكار نيست، اما سؤال اين است كه اين موانع را به چه چيزي بايد نسبت داد. از كلام حضرت به خوبي بر مي‌آيد كه اين مانع را بايد به امري خارج از اراده انسان ـ يعني به عالم غيب و خدا ـ‌ نسبت داد. گفتني است كه امام علي(ع) سه تعبير يعني فسخ عزائم و حل العقود و نقض الهمم را بر هم عطف كرده‌اند كه مي‌توان حل العقود و نقض الهمم را عطف تفسيري براي فسخ عزائم گرفت. بنابر اين معناي فسخ عزائم همان مي‌شود كه در بالا گفتيم. نيز مي‌توان سه تعبير را بر سه معنا حمل كرد، و فسخ عزائم را "شكسته شدن تصميم‌ها" و حل العقود را باز شدن گره‌ها" دانست؛ يعني گاه براي انسان مشكلات و دشواري‌هايي پيش مي‌آيد كه از حل آنها عاجز است؛ ناگهان دري بر روي او مي‌گشايند و راه بر او هموار مي‌گردد، و آن گشاينده جز خدا نيست. نهج البلاغه، صبحي صالح ، حكمت 250، انتشارات دار الهجره

خوب این شاید خیلی ساده بیاد برای ما که اراده هامون خیلی تغییر دهنده چیزی نیست و خیلی کارکرد داشته باشه شاید زندگی خودمون رو بتونه تغییر بده.


اما دوتا داستان مهم اینجا از تغییر اراده وجود داره:

اول داستان موسی و فرعون

خوب حتما همه از این داستان اطلاع دارید

ولی منظور من قسمتی از داستانه که فرعون دستور میده که هر پسری در بنی اسراییل بدنیا میاد رو بکشند که این دلایل رو داشت:

۱. فرعون در خواب دیده بود شعله آتشی از سوی بیت‌المقدس برخاسته و تمام خانه‌های مصر را فرا گرفت؛ خانه‌های قبطیان را سوزاند ولی خانه‌های بنی‌اسرائیل سالم ماند! وی از آگاهان و معبران خواب توضیح خواست، گفتند: از این سرزمین (و یا از نژاد مردم آن‌جا) مردی قیام می‌کند که هلاکت مصر و حکومت فراعنه به دست او است.

۲. بعضی از کاهنان به او گفتند؛ پسری در بنی‌اسرائیل متولد می‌شود که حکومت تو را بر باد خواهد داد.

۳. پیامبران پیشین بشارت ظهور موسی و ویژگی‌های او را داده بودند، و فرعونیان با آگاهی از این امر بیمناک بودند؛ لذا در صدد پیش‌گیری برآمدند، و به همین دلیل، فرعون تصمیم به کشتن نوزادان پسر بنی‌اسرائیل گرفت.

خوب مصریها خیلی به خواب اعتقاد داشتند مخصوصا وقتی از بزرگان و سردمداران این خواب رو دیده باشه.

و طبق پیش بینی های خودشون گفته بودند پسری که در سال فلان از بنی اسراییل متولد بشه تو را واژگون خواهد کرد.

خوب فرعون همه تدابیر رو بکار بسته بود وتازه زنان بنی اسراییل را هم به اسارت گرفت.

خوب یک نکته اینکه بنی اسراییل در مصر زندگی میکردند ولی جمعیتشان زیاد نبود و ساکنان اصلی مصر قبطیان بودند که زیر حکومت فرعون بودند و این به این معنی بود که فرعون با قبطیان کاری نداشت.

خلاصه موسی بدنیا آمد جلادان از رفتن قابله به خانه مادر موسی شک کردند و به آنجا رفتند ولی با گذاشتن موسی در تنور موسی نجات یافت و بعد هم مادرش او را به نیل سپرد.

اما در کاخ فرعون:

فرعون در کاخ خود بود، و همسری به نام «آسیه» داشت (آسیه اصلاً از نژاد بنی‌اسرائیل، و از نوه‌های پیامبران بود، که فرعون با او ازدواج کرد.) آنها فرزندی جز یک دختر (به نام اَنیسا) نداشتند، و او نیز به یک بیماری شدید و بی‌درمان «بَرَص» ‌مبتلا بود، و همه طبیب‌های آن عصر از درمان آن درمانده شده بودند، فرعون در مورد شفای او به کاهنان متوسّل شده بود، کاهنان گفته بودند: «ای فرعون! ما پیش‌بینی می‌کنیم که از درون این دریا انسانی به این کاخ گام می‌نهد که اگر از آب دهانش را به بدن این دختر بیمار بمالند، شفا می‌یابد.»

فرعون و همسرش آسیه در انتظار چنین ماجرایی بودند که ناگهان روزی در کنار رود نیل صندوقچه‌ای را دیدند که امواج دریا آن را حرکت می‌داد، به دستور فرعون بی‌درنگ آن صندوقچه را گرفتند و نزد فرعون آوردند، آسیه درِ صندوق را گشود، ناگاه چشمش به نوزادی نورانی افتاد، همان لحظه محبّت موسی (علیه‌السّلام) در قلب آسیه جای گرفت. وقتی که فرعون نوزاد را دید، خشمگین شد و گفت: «چرا این پسر کشته نشده است؟!» آسیه گفت: «این پسر از بچّه‌های این سال نیست، و تو فرمان داده‌ای که پسرهای نوزاد این سال را بکشند، بگذار این کودک بماند.»

انیسا دختر فرعون از آب دهان آن کودک به بدنش مالید و شفا یافت، آن کودک را به بغل گرفت و بوسید، اطرافیان فرعون به فرعون گفتند: «به گمان ما این کودک، همان است که موجب واژگونی تخت و تاج تو خواهد شد، فرمان بده او را به دریا بیفکنند، فرعون چنین تصمیم گرفت، ولی آسیه نگذاشت و با به کار بردن انواع شیوه‌ها، که شاید یکی از آنها شفای دخترش بود، از کشتن موسی جلوگیری نمود. به هرحال مشیت نافذ پروردگار موجب شد که این نوزاد در درون کاخ فرعون، مهمترین کانون خطر، پرورش یافت.

خوب ببینید شخصی مانند فرعون که با دیدن آن خواب وحشتناک مدام در ترس واژگونی حکومت خودش هست و بر همین اساس هم این همه پسری که در یک سال خاص متولد شده اند رو کشته ، عقل فقط یه چیز حکم میکنه و اون اینکه باید به هر نحوی اون رو میکشت.

با توجه به اینکه باز هم کاهنان بهش تذکر دادند باید میکشت و نمیگذاشت به سن جوانی برسه ولی اینجا مشیت خدا وارد کار میشه که فرعون در واقع نابود کننده خودش رو در کاخش پرورش بده ، که با اون همه اخطار با هیچ عقل و سیاستی جور در نمیاد(برای اینکه این موضوع رو بهتر متوجه بشید باید ویژگیهای فراعنه و مخصوصا این فرعون رو مطالعه کنید تا ببینید چقدر عجیبه نکشتن موسی!

دومین داستان مربوط به مخفی شدن پیامبر در کوه احد بود ، شما فکر کنید عده ای کمر بستند که پیامبر خدا رو شهید کنند و بعد به دنبالش به صحرا رفتن و میدونستن که ایشون بیشتر وقتها در کوه احده و برسند در کوه احد و بعد نرن داخل !!! حداقل یه سر بزنند بگن تا اینجا امدیم ، اونم فقط به خاطر یه پرنده و یه خانه عنکبوت!!!

خوب این هم از تغییر اراده توسط خداست.

نکته مهم اینکه این تغییر اراده گاهی با وسایل انجام شده مثل نجات حضرت رسول صلی الله علیه و آله و بعضی وقتها بدون وسیله که داستان نجات موسی.

البته از این مورد بسیار زیاده و جالبتر اینکه هر چقدر هم اونی که قراره ارادش توسط خدا عوض بشه حواسش جمع باشه میفته اونی که خدا بخواد...

خوب اما بعد از گذروندن اینها بنده رفتم سراغ خودشناسی اونم از منابع دینی

حالا استقلال روحی چرا مهمه ؟چون آدم اولا درونش مثل باد نباشه که با یه فوت همه چیرو فدا کنه و در ضمنش یه آرامش برای لحظات سخت و آسون زندگیش داشته باشه.

و اینکه تو این راه البته خیلی با خیلی چیزها مواجه میشه آدم از آدمهایی که با علم دین رو میکوبند و یا به کل منکر خدا هستند چون مثلا فلان دانشمند گفته!!!

اما باید تصمیم گرفت و نشانه ها رو دنبال کرد و این رو بدونیم که اگر با توجه زندگی کنیم خدا همیشه همه بندگانی که بدنبال راه بگردند رو هدایت میکنه و جالب اینکه این مورد هیچ دینی رو هم متمایز نمیکنه ، همه در زمره این هدایت هستند.

امیدوارم مفید باشه

یا حق