اعتراضات، همسویی و یا گسست نسلی؟

? علی زمانیان

?  اعتراضات، همسویی و یا گسست نسلی؟

حدود چهل و پنج سال قبل، ساکنان این دیار برای تحقق رویاهای خود و ساختن جامعه‌ی خوشایند و حکومت مورد نظرشان انقلاب کردند و موفق شدند حکومت مستقر را به زیر بکشند و نظامی دیگر بر جای آن بنشانند. چهل سال قبل،  نسلی در تلاطمات سخت سیاسی و زیر سایه‌ی هشت سال جنگ، دوام آورد تا آرمان‌هایش را تحقق ببخشد و سرزمینش را آن گونه که می‌خواهد، شکوفا کند. آری، چهل و چهار سال است که در امواج مرارت و مشکلات دست و پا می‌زند،  تا شاید دری بگشایند و افق روشنی از دور نمایان شود.
آنان همه‌ی سرمایه‌ی خود را که بهترین‌شان، عمرشان بود در میان آوردند و صبورانه بار همه‌ی رنجها و دردها را بر دوش کشیدند.

?   اما پس از دو دهه، بتدریج  صدای پای پرسشی سرنوشت‌ساز در ذهن‌ها پیچید و پس از آن، دیگر رهایشان نکرد. پرسشی که از مقایسه‌ی میان مطلوب‌های ذهن‌شان و واقعیات عینی زندگی‌شان بر می‌خاست. پرسش این بود که: چرا به جای آن‌که وضع و حالمان رو بهبود باشد، دائما بد و بدتر می‌شود؟ چرا میان نظام موجود با نظام موعود این همه فاصله است؟ چرا هر چه می‌دویم، باز همان خانه‌ی اول هستیم؟

همین پرسش بود که آرام آرام به تردید و شکی کشنده تبدیل شد و در نهایت،  ابری از اندوه حسرت و پشیمانی بر هستیِ گروه بزرگی از آنان، مسلط گردید. حسرت روزها و سال‌های از دست رفته،  حسرت دهه‌ها عمری که قطره قطره بر پای نهال خشکیده از دست رفت.  حسرت عمر نکرده، پشیمان از تحمل بار سنگین دردها و رنج‌ها، و پشیمان از "تلاشی پاک در راهی پوچ".

?  اینک، عموم ساکنان چهار دهه‌ی اخیر،  در احساسی از حسرت غوطه می‌خورند.  و مهمترین‌شان، حسرتِ "زمان از دست رفته" و زندگی نکرده است. عمری که رو به پایان دارد و احساس می‌کنند به غروب نزدیک می‌شوند، در حالی‌که به تعبیر حافظ:
"ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی"

همین احساس تلخ حسرت و پشیمانی بود که خواسته و ناخواسته در فرایند جامعه‌پذیری سیاسی به نسل بعد منتقل گشت و در عمق جان نسل واپسین رخنه کرد. فرزندان، احوال پدر و افسوس والدین را مشاهده می‌کردند. در حالی‌که از یک سو پدران را مقصر و از سوی دیگر قربانی پنداشتند. برای تقصیرشان، بر پدران شوریدند و از آن‌ها دور شدند و اما تحت تاثیر تعلق و پیوندی عاطفی میان‌شان،  به سوی آن‌ها برگشتند و از سر شفقت، صدای پنهان و محزون پدران‌شان شدند. صدایی که شنیده نشد. درد و رنجی که دیده نشد. زندگی که به رسمیت شناخته نشد.

سرایت تدریجی نگرش منفی پدران به فرزندان، رویکرد سیاسی و ارزش‌های آنان را تحت تاثیر قرار داد. در نتیجه، نوعی هم آوایی و هماهنگی میان نسل والدین و فرزندان در لایه‌های پنهان روابط بین نسلی جریان یافت. ارزش والا برای هر دوی آن‌ها، خود" "زندگی" شد. با این تفاوت که والدین، حسرت زندگی از دست رفته را می‌خوردند  و فرزندان در تکاپوی به دست آوردن زندگی دلخواهانه.

نسل پیشین هم چنان به سکوت خود ادامه داد اما نسل جوان، نتوانست سکوت کند.  آن چه اکنون در خیابان‌ها و از گلوی جوانان فریاد زده می‌شود، بازتاب موج غمگین حسرت پدران است. جوانان اینک، نه تنها در مقام سهم‌خواهی از زندگی، که در قامت وکیل مدافع نسل پیشین،  زندگی غارت شده‌‌ی آن‌ها را مطالبه می‌کنند. آنان در کنشی هیجانی، ناکامی‌های پدر را نیز فریاد می‌زنند. بی‌جهت نیست که یکی از ارکان شعارها،  "زندگی" است. چنین شد که آن فاصله‌ی ارزش‌های سیاسی دو نسل که روزگاری از آن سخن رانده می‌شد، در "جنبش زندگی‌خواهی" ترمیم شد.