بررسی و تحلیل فیلم Ghost Dog

  • Ghost Dog: The Way of the Samurai 1999
  • فیلمی از جیم جارموش


· خلاصه داستان

گوست داگ مردی سیاه پوست است در پشت بام با کبوتر هایش زندگی می‌کند و کتابهای راه روش سامورایی را می‌خواند و سبک زندگی اش نیز همانطور است. او جان خود را مدیون لویی است که در جوانی او را از دست یک عده نجات داده است. لویی عضو یک باند مافیایی است. گوست داگ طبق آموزه های سامورایی لویی را استاد خود می‌داند و همیشه به او وفادار است. لویی هم در موقع نیاز به وسیله ‌ی تنها راه ارتباطی شان یعنی کبوتر از او می‌خواهد که افرادی را به قتل برساند. گوست داگ در این کار بسیار حرفه ای و با مهارت است. در یکی از این قتل ها یکی از اعضای باند کشته می‌شود. چون یکی از اعضا کشته شده باید انتقام گرفته شود. افراد باند به دنبال محل زندگی گوست داگ می‌گردند و بعد از پیدا کردنش تمام کبوترهای او را می‌کشند. گوست داگ دوباره طبق مشرب سامورایی تصمیم به انتقام می‌گیرد. او همه را به جز لویی که به او وفادار است و او را استاد خود می‌داند می‌کشد. او در انتها بدون سلاح وارد دوئل با لویی می‌شود ولی چون طبق دستورات سامورایی حق ندارد استادش را بکشد به سمت او می‌رود و لویی هم او را با ضربات گلوله می‌کشد.

· کاربرد عناصر تصویری و نمادین در بکارگیری معنا

ابتدا کبوتری را می‌بینیم و بعد از چشم پرنده می‌بینیم و بعد پرنده ما را به پشت بامی می‌برد و ما سوم شخص می‌شویم و بعد به سراغ شخصیت اصلی یعنی گوست داگ می‌رویم.

در فیلم بیشمار دیزالوهایی می‌بینیم که خیلی کند هستند و تصویر قبل روی بعد نگه می‌دارند این تصاویر همراه با جامپ کاتها حس سوررئالی را به فیلم اضافه می‌کنند. در جاهایی نیز این تصویر روی تصویر ها ادامه میابد و سریع از روی آنها رد نمیشویم تا جایی که در صحنه‌ی رد شدن از تونل حتی به سه تصویر روی هم نیز می‌رسیم.

ما در اطراف گوست داگ مجسمه های سامورایی را می‌بینیم. معبد و عبادتگاه کوچکی که او برای خودش در پشت بام درست کرده است منش سامورایی او را بیشتر برای ما عیان می‌کند. تمرین های شمشیر او در حالی که او همیشه از تفنگ استفاده می‌کند اوج وفاداری او به سلوک سامورایی را نشان می‌دهد. حتی او وقتی می‌خواهد تفنگ خود را غلاف کند آن را مثل شمشیر توی هوا می‌چرخاند.

یک چشم گوست داگ بسته تر از دیگری است و نماهای کلوز آپ از او یک حالت خستگی برای او و یک حالت ترس برای مخاطب درست می‌کند و شخصیت او را مرموزتر نشان می‌دهد.

فیلم به نقاط خاصی که می‌رسد متنهایی بر روی تصویر ظاهر می‌شود که با توجه به قراردادی که در اول فیلم با مخاطب کرد صفحه هایی از کتابی است که گوست داگ مشغول خواندن آن است. این نوشته ها در پیش برد داستان و معنا دهی به آن بسیار موثرند و اغراض شخصیت را از انجام کارهایش برای مخاطب واضح تر می‌‌کند با یک گفتار متن نیز همراه اند. اینها در واقع بخشی از یک کتابی است که راه و رسم سامورایی را نوشته است.

فیلم به یک نحوی با کلوز آپها و سکوت شخصیت و رانندگی اش توی خیابان ها برای ما ابهام و تعلیق ایجاد می‌‌کند که ما به این متن و نریشن احتیاج پیدا می‌‌کنیم و دوست داریم بدانیم چه چیزی در سر شخصیت می‌‌گذرد.

ماه به عنوان یک موتیف و عنصر تکرار شونده در چندین جا هست. از طرفی در هیچ جا به طور کامل نیست و نصفش سیاه و نصفش سفید است.

نکته‌ی دیگری که در فیلم بسیار تکرار می‌‌شود تماشای کارتون توسط یکی از بزرگان مافیاست. که این عمل بعدتر توسط دخترش هم دیده می‌‌شود. بخش جالب توجه آنجایی است که این کارتونها به نحوی به آنچه در واقع می‌‌گذرد ارتباط پیدا می‌‌کنند و شباهت هایی در این بین مشاهده می‌‌کنیم.

مثلاً کارتون کبوترها در تلویزیون در جایی که دختر دارد آنها را نگاه می‌‌کند ما به اول فیلم ارجاع می‌‌دهد. یا در جایی که در انتهای فیلم گوست داگ از طریق لوله‌ی روشویی رئیس باند تبهکاری را می‌‌کشد که شبیه کارتونی است که در قبل پخش می‌‌شود.

کتاب ها در چند جای فیلم دیده می‌‌شوند و به طور کلی کل فیلم بر آموزه هایی سوار هستند که با تاثیر از گفتارهای کتاب هاگاکوره نوشته‌ی یاماموتو چونه موتو است. از طرفی اسم کتاب ها مهم است و چندبار نیز تکرار می‌‌شود و دوربین هم روی آنها تمرکز می‌‌کند مثل کتاب راشومون.

کتاب های دختر مثل فرانکنشتاین به ما یک عهد ذهنی می‌‌دهد که بتوانیم بعضی از رفتار های گوست داگ را بهتر هضم کنیم. سیستم باورهای عجیب و غریبی که او برای خود ساخته است.

گوست داگ با اینکه ابرازهای نسبتاً پیشرفته‌ای برای شنیدن صدا یا باز کردن دزدگیر ماشین ها دارد ولی برای ارتباط و پیام رسانی همچنان از کبوترها استفاده می‌‌کند. این استفاده‌ی نمادین از کبوتر ها باعث می‌‌شود شخصیت گوست داگ مرموزتر و سنتی تر جلوه کند. از طرفی کبوتر همیشه نماد صلح و آرامش بوده و این در منش کلی گوست داگ هم دیده شود هر چند او یک قاتل حرفه‌ای است.

کارگردان برای نشان دادن گذشته‌ی گوست داگ و چگونگی نجات او از دست کسانی که می‌خواستند او را بکشند با دیزالوهایی فلش بک‌هایی در داستان ایجاد می‌کند و ما را به یک صحنه ای که او روی زمین افتاده است و قیافه‌ی جوان تری دارد و از طرفی پالت رنگی آن نیز مرده تر است می‌برد.

از جمله عناصر تصویری که در فیلم می‌بینیم فید اوت و فید این هایی است که ما را به خوبی از صحنه ای به صحنه دیگر منتقل می‌کند.

در جاهایی که گوست داگ تمرین حرکات رزمی می‌کند تصویر او به نحوی دنباله دار می‌شود. از طرفی القای تسلط او بر این فنون است و از طرفی ما را به یاد برخی فیلمهای رزمی قدیم نیز می‌اندازد.

دختر کوچک سیاه پوستی مانند گوست داگ کیفی را با خودش حمل می‌کند. گوست داخل کیفش ابزار لازم برای قتل هایش را دارد ولی دختر وقتی کیفش را باز می‌کند متوجه می‌شویم که او کتاب هایی را که دوست دارد و می‌خواند داخل آن گذاشته است.

سیاه پوستهای فیلم زیاد هستند. در واقع گوست داگ در محله‌ی سیاه پوست هاست و بین همه‌ی آنها مورد احترام است. از طرفی موسیقی رپ بارها در فیلم تکرار می‌شود. می‌دانیم که رَپ نوعی ژانر موسیقی است که در دهه ۱۹۷۰ توسط سیاه‌پوستان آمریکا و آمریکایی‌های لاتین در محله‌های حاشیه‌ای و غالباً فقیرنشین آمریکا پدید آمد. این سبک موسیقی نوعی سلاح مبارزه جوانان سیاه با تبعیض‌های نژادی رایج در آن زمان بود. گوست داگ وقتی سوار ماشین می‌شود این سی دی موسیقی رپ را پخش می‌کند. همراه شدن این موزیک با تصاویر که از شهر گرفته می‌شود و آدم های آن و خیابانها یک حالت مستند شاعرانه به خود می‌گیرد.

نکته مهم دیگری که در فیلم وجود دارد دوست بستنی فروش گوست داگ است که به زبان فرانسه حرف می‌زند و انگلیسی بلد نیست. از طرفی گوست داگ هم فرانسوی بلد نیست. ولی آنها بدون اینکه زبان همدیگر را بفهمند ولی حرفهای یکسانی را می‌زنند. آنها یک زبان مشترک دیگر هم دارند که آن شطرنجی است که بازی می‌کنند.

دوربین در خیلی از صحنه ها کاشته شده و این کاراکتر است که نزدیک یا دور می‌شود.

در چند جای فیلم سرعت فیلم آهسته می‌شود. در این مواقع تمرکز ما روی شی بیشتر می‌شود و تاکید بیشتری به آن عنصر صورت می‌گیرد. ولی در کل فیلم ریتم معمولی است حتی در صحنه های اکشن نیز تند نمیشود.

در جاهایی که گوست داگ به دنبال انتقام است او از داخل دوربین تفنگش نگاه می‌کند. در این نماها مخاطب نیز با نمای POV از داخل دوربین نگاه می‌کند.

گوست داگ در حال نشانه گیری یکی از افراد مافیا با اسلحه‌ی دوربین دارش است و یک پرنده‌ی کوچک مانعش می‌‌شود. او محو تماشای پرنده می‌شود و موقعیت از دست می‌رود.

دوربین در خیلی جاها از نماهای معرف به نماهای بسته رفته و در برخی جاها نیز این مسیر را برعکس طی می‌کند. مثل جاهایی که او می‌خواهد ماشین بدزدد.

از قسمت های حائز اهمیت فیلم پیرمردی است که در سقف خانه خودش مشغول ساختن قایق است بی آنکه بداند چگونه قرار است این را به پایین ببرد. این بخش شاید ارجاع دینی نیز داشته باشد ولی یک نوع بی قید و بندی و تلاش برای چیزی که دوست داری را به رخ می‌کشد.

در یکی از کارتون ها که می‌بینیم که هر کدام از شخصیت‌های کارتون پشت سر هم و به شکل متوالی توسط اسلحه‌ای بزرگ تر از اسلحه‌ی خود کشته می‌‌شوند و از بین می‌‌روند تا جائی که کره‌ی زمین تاب نمی‌آورد و منفجر می‌‌شود. اشاره به پایان دنیا در چنین نظام و چرخه‌ای که معیوب و ویرانگر است.

نکته جالب توجه اینجاست که علیرغم سال‌هایی که او صرف مطالعه راه سامورایی کرده است، حتی فکر نمی‌کند که از آنجایی که استادش آن را قبول نمی‌کند، رابطه آنها بی‌معنی است. او به سبک فیلمهای وسترن با تفنگ خالی با او وارد دوئل شده و کشته می‌شود. و ما در واقع ارجاع داده می‌شویم به اولین آموزه ی کتاب و فیلم:

طریقت سامورائی استوار بر مرگ است. آن گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی بی درنگ مرگ را برگزین.

آخرین بدرقه‌ کننده‌ی او نیز کبوتری است که در هنگام مرگ در کنار او فرود می‌آید.

***

  • مهدی خدایی