بچه‌هایِ نافِ کامپتون!

تونل نه چندان نامرئی بین دهه شصت تا هشتاد تاریخ آمریکا رو خوب نگاه کنید که چطور انتهاش به قرن پونزدهم سرزمین پارس میریزه.

جدا عرض میکنم خدمتون!

از فقر و فساد زاییده از شیکم سیاه کاپیتال بگیر تا رِیسیسم سگی که سیاسیون سیاه مست به ما دو ملت ملول روا داشتن!

چقدر از موضوع این نوشته بیزارم! اما یکبار برای همیشه توجیهت میکنم که چطور بهم گره خوردیم ما دو جمعیت غرق شده در روندهای نخبه گرایانه و چطور اِلیتیسم تا دسته در شب و روزمون فرو رفته!

من از سیاست بیزارم! و بیزارترم از تحلیل‌های پای مننقلی، معذرت میخوام؛ پای منبری یا استنادهای بوگرفته از کتاب‌های عتیقه کتابخانه‌های ملللللی! از این کلمه پرشکوه و از تموم عبارات میهن پرستانه نفرت دارم... نگفتم شباهت‌هامون از روز روشن ترن؟

فِلَگ دِی یا روز ملی پرچم در دیار شیطان بزرگ مقابل 22 بهمن در این سرزمین بی‌صاحب پهناور

نشنال اَنتم در روز استقلال آمریکا با بغض در گلوی حضار بعد از عربده کشیِ دست به سینه به هنگام:

«شهییییداااان، پیچیده در گوش زمان، فریاااادتان»!

این میهن پرستی مریض و آلوده به نقیضِ پوپولیسم..

بیشتر میخوای؟

پاپ فرانسیس رو در عَبا و امامه میتونی ببینی؟

من میتونم!

مسیحیت عوام‌فریب رو در کنار اسلام عوام‌ستیز چطور؟ میتونی کنار هم بذاری و شباهتای نفرین شدشونو به نظاره بشینی؟

من بازم میتونم.

چون مطمئنم مراسم عشای ربانی یکشنبه‌های کلیسای بزرگ واشنگتن از درِ پشتی میرسه به دعای کمیل شب جمعه!

ولی بهت گفتم، بیزارم از این نوشته و این استدلال‌های بی سر و ته که نوشتمشون تا شاید دیگه هیچوقت توی سرم پیداشون نشه؛ پس میگذرم از عمو سام و غول رودِس مشعل به دستش همونطور که شاهین در زمان‌هایی که بیشتر اهل ما بود میخوند:

غول رودس عمو سام را هو بکن
دفاع از حقوق انسان را وتو بکن
شهید کن خودت را با ترامادول
دوباره اشتباه کن با ترامادول
دوباره تباه شو با ترامادول
سیاه شو سیاه شو...

خلاصه اما سیاهی از بچه‌های ناف کامپتون رسید به روی زرد ما و دچار شدیم ما دو ملت شریف به حرامزادگانی که سرشان در ماتحت ماست فرو!

ولی بیاید از نیگاهای خیابونای سال 1988 و عربده و فریاد فاک دا پلیس نگذریم!

پریروزا شنیدم که بچه‌های گمبرون رویداد تاریخی و تاریخ‌ساز 1988 کامپتون رو تکرار کردن، یه کنسرت زیرزمینی!!! با چاشنی انگشت وسط به هرکی که نمیتونه ببینه :))

ایزی ای بزرگ رو مشاهده میکنید در کنار چرسی کوچک:))
ایزی ای بزرگ رو مشاهده میکنید در کنار چرسی کوچک:))

واسه کسایی که نمیدونن؛ چَرسی و یانگ سادِن دوتا از رپرای بااستعداد نسل چهار یا پنجن. (همیشه زیر این نسل‌عای رپ، گیج و گمم) من طرفدارشون نیستم به شخصه، ولی ظاهرا از جرئت‌های همچین بزرررگی برخوردارن! کنسرت زیرزمینی گذاشتن، فناشونو دور خودشون جمع کردن و بعد از اجرای پنج شیش تا آهنگ، خاطرات اجرای پرحاشیه خطرناک ترین گروه رپ آمریکا رو تکرار کردن و پلیسارو قال گذاشتن و فلنگو بستن! تازه واسه این شاهکار زیرزمینیشون بلیطم فروخته بودن!

دقیقا این‌جا بود که قیاس ناخواسته‌ای توی سرم شکل گرفت از ایزی ای، آیس کیوب، مک رن و ترکیب باکلاس صورت داکتر دری لِجِند با این دو تا رپر اهل جنوب که اتفاقا سن و سالیم ندارن! کسایی که رپ رو از دوران کلاسیکش دنبال میکنن میدونن چی میگم و یا کسایی که فیلم Straight Outta Compton رو دیده باشن (اگه ندیدین بهتون پیشنهادش میکنم، با بازی شخص داکتر دری)

دوباره محض اطلاع افراد بی‌اطلاع، سال 1988 از گروه N.W.A که خودشونو خطرناک‌ترین گروه رپ آمریکا میدونستن؛ تِرَک بُمبی بیرون اومد به اسم F.u.c.k tha P.o.l.i.c.e! این آهنگ جواب تموم اذیت و آزاری بود که این گروه توسط پلیس آمریکا بخاطر رنگ پوستشون تحمل کرده بودند و درواقع معجونی از نفرت تمام آمریکایی‌عای آفریقایی تبار و سیاه پوستایی بود که از خشونتای گروهی و تجاوز به دست پلیس کشورشون حسابی خسته بودن؛ خسته و متنفر!

سر اجرای این آهنگ توی کنسرت این گروه از رپرای سیاه پوست، جنجالی شد که احتمالا انقلابی مدرن برای آمریکا و آمریکایی‌عا به حساب میومد! انقلاب آدمای «واقعی»، انقلاب من و تویی که کف خیابونیم و خسته از بولد شدن تفاوتامون تصمیم گرفتیم دندون نشون بدیم به اونکه سیستانی‌هارو، بلوچ‌هارو، کُردهارو و منه شهرستانی رو و توی پایتخت نشین رو از هم سَوا کرده!

اوکی! همینجا این سم خالص رو به پایان میارم و شما رو در دریایی از شُبَهات با این طراحی بینظیر از خودم تنها میذارم!

طراح کی بودم من :))
طراح کی بودم من :))

پی‌نوشت 1: بازم شنیدم که طرفدارا بعد از در رفتن چرسی و سادن، کنسرتو ترک نکردن و دسته جمعی آهنگایی که دوست داشتنو خوندن... بوی چی میشنوی؟؟ اتحاد یا نفرت؟ دهن کجی به پُـ.لـ.ـیـ.ـس؟ پشت کردن به ترس از دسبتند و مینی بوس و سلول؟ امروز همه این کنسرتو لغو شده میدونن ولی من میگم باشکوه بوده اتفاقا :))

پی نوشت2: اینکه چرا آخرین روز 23 سالگیم رو اختصاص دادم به پُست کردن چنین چیز بی ربطی خودمم نمیدونم! قرار بود براتون از دستاوردای بیستوسه سالگی بگم! از حس تراشیدن موعام از ته یا اسموتیای آووکادو استرابری که امسالمو ساخت! از سفرای یهویی با علی یا قبول شدن توی کنکور ارشد و تجربه دو هفته تنها زندگی کردن تهران و دوره امتحانام! ولی خب مغز معیوبم یه ایوِنت چُسکی رو ترجیح داد ازش بگه تا یک سال اتفاقات واقعی زندگیم!

پی نوشت 3: تولدت مبارک کیمیا! تموم عشقای دنیا و درداشون مال تو!