بیا تسلیم شو

زید آبادی؛

شرفِ اهل قلم یا بی‌شرف اهلِ قلم؟

زیدآبادی در یادداشتی درباره محکوم‌شدگان به محاربه نوشته:

فارغ از هر نوع نگاه سیاسی، خواندن و شنیدنِ تضرعِ جانسوز والدین زندانیانِ جوانی که فرزندان آن‌ها را به اتهام «محاربه» به مرگ محکوم کرده‌اند، دل سنگ را می‌شکافد.
در طرفِ حکم‌دهنده که رحم و رأفتی دیده نمی‌شود. در آن سوی آب‌ها اما کسانی که جوانان بی‌گناه این سرزمین را به «دفاع مشروع از خود» فراخواندند، آیا نمی‌دانستند که در این کشور حتی پراندن سنگی را هم «محاربه» تعریف کرده‌اند و برایش حکم مرگ در نظر گرفته‌اند؟ حالا آن‌ها از آن محکومان به اعدام و خانواده‌های بی‌پناه آنان چگونه می‌خواهند حمایت کنند؟

در این مواقع، هیچکس مسئولیت پیامد حرف‌ها و توصیه‌های خود را به عهده نمی‌گیرد. معمولن محروم‌ترین خانواده‌ها قربانی چنین حوادثی می‌شوند، مانند آن پدر دستفروشی که برای نجات فرزندش پشت درِ بسته دادسرها و دیوارهای بلندِ زندان، درمانده شده و راه به جایی نمی‌برد و روزها بی‌هدف در کوچه و خیابان سرگردان است. یا آن پدرِ دردمندی که التماس می‌کند تنها پسرش را به بالای دار نکشند چون تمام اعضای خانواده به مرز خودکشی رسیده‌اند...

واقعن انسان می‌ماند که به او که نمی‌دانم کدام شیر پاک خورده‌ای لقب بی‌مسمای «شرف اهل قلم» را داده چه بگوید؟

انسان تا چه حد می‌تواند پفیوز باشد که به جای محکوم کردن عاملین و آمرین جنایت‌های قانونی به کسانی حمله کند که هیچ نقشی در این جنایات نداشته‌اند جز فریاد زدن حق مسلم هر انسانی که همانا دفاع مشروع هست!!!

این کار عین این می‌ماند که کسی به خانه شما حمله کند و بخواهد اموالت را به غارت ببرد، بعد شما و پسرت با او گلاویز شوی و در این بین فرزندت را به مقاوت و تلاش در برابر متجاوزین تشویق کنی تا همراه شما با او گلاویز شود و دو تا مشت هم به صورتش بزند. بعد متجاوز خشمگین‌تر شود و به جای غارت اموالت خانواده‌ات را هم بکشد بعد من به عنوان ناظر و شاهد بگویم:

تقصیر تو بود که به پسرت گفتی مقاومت کن و به خاطر همین متجاوز را خشمگین‌تر کردی. او هم مالت را برد و هم خانواده‌ات را کشت. اگر در برابرش مقاومت نمی‌کردی و مانند گوسفند سرت را پایین می‌انداختی و تسلیم‌ می‌‌شدی، الان خانواده‌ات زنده بودند.

نظر شخصی را بخواهید هرکس به او بگوید باشرف یا از شرافت چیزی نمی‌‌داند یا می‌داند و البته بلانسبت خودش بی‌شرف است که سعی می‌کند این اشتباه صحبت‌های او را که توجیهی بر این قتل‌عام است بقبولاند.

چندی پیش سریال سربداران را با پدرم نشستم و دیدم و در این حین یاد دیالوگی از سریال سربداران افتادم که در آن شیخ حسنِ جوری با قاضی شارع چنین بحث می‌کردند:

قاضی شارع:
بیا تسلیم شو من قول می‌دهم خودت و پیروانت مصون خواهند ماند.


شیخ حسن پاسخ داد:
نخواهند ماند. اگر با تو و مغولان مبارزه کنند جانشان را از کف خواهند داد،
و اگر با تو بسازند، جان و مال و شرف و انسانیت‌شان را با هم از کف خواهند داد.
تا تو هستی ایشان مصون نخواهند ماند.


قاضی شارع پاسخ داد:
آنچه تاکنون انجام داده‌ام خیانتی به مردم نبوده است. مغولان دوست‌تر دارند بدون محاکمه کشتار کنند چنان که چنگیز چنین می‌کرد. تنها عملی که من انجام داده‌ام مهار کردن کشتار آنان با حَکمیَت و قضاوت بوده است. آیا این جنایت است یا مهار کردن جنایت؟


در اینجا شیخ جوری پاسخ می‌دهد که گویی فریاد همه ماست بر تن این جور و ستم:
کاری که تو می‌کنی محق جلوه دادن جنایت است که از نفس جنایت مهم‌‌تر است.
قضاوت تو هر دو دمش به سوی مردم است و تو نیاموختی.


بله صاحبان شرفِ اهلِ قلم. کار شما محق جلوه دادن جنایت است که از هر جنایتی بدتر است و کثیف‌تر.

بخشی از سخنان مولوی عبدالحمید در خطبه‌های نماز جمعه:
وقتی مردم ناراضی هستند نمی‌توان حکومت کرد. اکثریت قاطع مردم ایران منسجم شده‌اند. سپس جمع قابل توجهی از مردم تظاهرات اعتراضی برپا کردند و شعارهایی چون «هر یه نفر کشته شه هزار نفر پشتشه» و «نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم» سر دادند. در تجمع امروز نقش زنان بیش از پیش پررنگ بود؛ شیرزنان دلیر زاهدانی با انداختن طناب دار بر گردن به نشانه مخالفت با اعدام پرچمدار معترضان شدند. و با سر دادن شعارهایی چون «مرگ بر حکومت بچه‌کش!» و ... بار دیگر زنانگی اعتراضات بر حق خود را در سال 1401 به رخ کشیدند.
محمد خوش‌بیان از نوادگان یکی از مراجع تقلید در اعتراض به جمهوری اسلامی، عمامه از سر برداشت و خود را خلع لباس کرد. او پس از سخنانی که گفت اعلام برائت کرد و تاکید داشت که می‌دانم حرف‌هایم عواقب دارد اما خون من رنگین‌تر از بقیه مردم نیست. از سکوت مراجع بیزارم و مقابل خون‌های به ناحق ریخته شده سر تعظیم فرود می‌آورم و در مقابل جنایت و ظلم سینه‌ام را سپرِ مردم خواهم کرد.
سهند نور محمد‌زاده برای آتش زدن سطل آشغال به اعدام محکوم شده.
او چندروزیست در اعتراض به این حکم دست به اعتصاب غذا زده است.
برادر علی روزبهانی از کشته‌شدگان اعتراضات، روز جمعه در مراسم چهلم برادرش در بهشت زهرای تهران گفت: «کسی که با سنگ جلوی تفنگ می‌ایستد، دلش به هشتاد میلیون مردم ایران گرم است.» همچنین در این مراسم پدر علی اعلام کرد که نه کشتن فرزندش را از یاد می‌برد و نه از انتقام خون او می‌گذرد. خواهر علی نیز چادر از سر در آورد و گفت: «اگر چادر من شده ملعبه دست قاتلین تو که جانی هستن و ظالمن و خون فرزندان این مملکت رو می‌ریزن، من چادرمو در میارم.» و سپس گیسوان خود را در عزای برادر بُرید.
بنابر نوار پیشتر منتشر شده از نشست شورای اعتلاف نیروهای انقلاب با حضور حداد عادل نماینده نیروهای دستگاه قضایی می‌گوید: «پیدا کردن ضارب اصلی مشکله.» و در جایی دیگر عنوان می‌کند: «در موضع قصاص مشکل داریم. برخی از خانواده‌ها حاضر نیستند درخواست قصاص بدهند.»
فرق شایسته سالاری و انتخاب شدن براساس دانش و تخصص و سیستم درست و کار‌آمد تا رای خریدن و شناسنامه جمع کردن و بوسیدن دست مردم تو خیابون و سیستم فاسد اینجا مشخص می‌شه که نماینده‌های پارلمان و سیاستمدارهای اروپایی کفالت سیاسی افراد زندانی رو قبول می‌کنن و تا هر جا که امکانش باشه کمک و اطلاع‌رسانی می‌کنن و نماینده‌های مجلس خودمون نامه برای برخورد بیشتر و جنایت امضا می‌کنن.
- کانال تلگرامی عین الدوله
پدر محمد مهدی کرمی گفته که وکیل تسخیری نه جواب تلفن می‌ده نه اینکه آدرس دفترش رو به ما داده. وکیل‌های مورد اعتماد حکومت در جایی که جان یک انسان در خطره اینجوری کار و فعالیت می‌کنن و حتی اجازه انتخاب و ورود وکیل دیگه‌ای هم داده نمی‌شه و بعد حرف از اجرای درست و دقیق عدالت می‌زنن.
- همان

آشوب کار شماست

 تابلوی گورنیکا
تابلوی گورنیکا
بر اساس حکایتی مشهور، یک افسر آلمانی که در جریان جنگ‌جهانی دوم از کارگاه پیکاسو در پاریس دیدن می‌کرد وقتی نگاهش به تابلوی «گورنیکا» افتاد از آشوبِ نوگرایانه‌ای که در این نقاشی مشهود بود یکه خورد و از پیکاسو پرسید:
این کار شماست؟
پیکاسو آرام جواب داد؟
نه، این کار شماست.

آیا این شما نبودید که چنین کردید؟
آیا این همان چیزی نیست که شما می‌خواهید؟
و ما باید مانند پیکاسو پاسخ دهیم:
نه، کار شما بود.
«این نتیجه سیاست بازی‌های شماست.»
خشونت: پنج نگاه زیر چشمی | اسلاوی ژیژک
در دوران ظلمت باید ارزش هرچیزی را که به آزادی می‌رسد و با آزادی به دست می‌آید، به خودت نشان دهی؛ «با به خاطر سپردن و تامل کردن و سپس تکرارش در تخیل.»
این تنها راه زنده‌ ماندن در دوران ظلم است.
عصر ظلمت دوران بی‌رویا کردن آدم‌هاست.
دوران زندگی بدون تخیل و اندیشه.
و اندیشیدن بیش از آنکه به هوش و ذکاوت نیاز داشته باشد، محتاج شهامت است و همراهی با بی‌باکان.
انسان‌ها در عصر ظلمت | هانا آرنت
می‌پرسی: واژه وطن به چه معناست؟
خواهند گفت: که خانه است و درختِ توت، لانه ماکیان است و کندویِ زنبور، عطرِ نان است و آسمانِ نخست.
می‌پرسی: آیا یک واژه با سه حرف برای این همه مضامین وسعت دارد و بر ما تنگ آمده است؟
_ محمود درویش
اهل حقیقت کسی است که در بیابانِ بی‌خدایی گام می‌زند.
زیرا بتِ بزرگداشت را در درونِ خود شکسته است.
چنین گفت زرتشت | نیچه
در این کشور همه احساس می‌کنند که کلاه سرشان رفته‌است و بنابراین فکر می‌کنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند.
روح پراگ | ایوان کلیما
شکم سیر دوای درد نبود. کدام احمقی بود که خوشبختی این دنیا را در داشتن ثروت بداند. این افراد انقلابی می‌توانستند جامعه را در هم بریزند و جامعه دیگری از نو بسازند اما نمی‌توانستند این‌گونه و با این منش در دل آدم‌ها شادی پدید آورند. نان و کره به دست همه می‌دادند اما دردی از دل کسی برنمی‌داشتند. حتی بر وسعت سیاه‌روزی جهان می‌افزودند. روزی را که همه را از ارضای آرام غرایزشان محروم کردند تا آن‌ها را به قله سوداهای سیرناشده بالا ببرند حتی ناله سگ‌ها را از درد نومیدی به آسمان خواهند برد. نه، یگانه سعادت ممکن سعادت نابودیست، یا اگر جز بودن راهی نیست خوشا درخت یا سنگ یا از آن هم کمتر، دانه شنی بودن و زیر پای عابران مجروح نشدن!
ژرمینال | امیل زولا
تهران مانند زنی است که پاهایش را با لوندی روی هم می‌اندازد، عطر فرانسوی می‌زند، سیگار کنت می‌کشد، عینک دودی می‌زند، ودکا لایم می‌خورد، بیکینی می‌پوشد و حمام آفتاب می‌گیرد اما وقتی پای صحبتش بنشینید از اُملی و سبک‌مغزی و بلاهت و وراجی و پرادعایی و شلختگی او آدم تا سرحد مرگ ملول می‌شود!
کارنامه چهل‌ساله | محمدعلی اسلامی‌ندوشن
غلامان به دولت رسیده که نمی‌توانند بر آزادگی و ملیت تکیه کنند، بهترین پناهگاه را در تشرع می‌جویند؛ هم فال است و هم تماشا، هم در سایه آن می‌توان پول اندوخت و هم سالاری کرد.
این ساده‌ترین راه است برای ساکت نگاه‌ داشتن مردم و بهره کشیدن از آن‌ها. کسی که زبان بگشاید، با جان خود بازی کرده، و اگر حداکثر فرد نامداری چون حسنک وزیر باشد، باز می‌شود فتوای مرگش را از خلیفه گرفت. چه منظره کارناوال‌مانند تهییج‌کننده‌ای!
شهرزاد قصه‌گو | محمدعلی اسلامی‌ندوشن
انسان زمانی نیک‌تر خواهد شد که او را چنان که هست به خودش بنمایانیم.
همه آنچه می‌خواستم آن بود که صادقانه به مردم بگوییم: نگاه کنید به خودتان. نگاه کنید چه زندگی نابسامان و ملال‌انگیزی می‌گذرانید.
آنتوان چخوف