تحلیل فیلم ترمینال ساخته استیون اسپیلبرگ

  • «این نقد را برای یکی از روزهای چالش نویسندگی نوشته بودم»

اگر تجربه سفر به مناطق مرزی کشور را داشته باشید و به نقاط صفر مرزی نزدیک شده باشید، متوجه موضوعی میشوید که شاید به ظاهر ساده باشد، اما معتقدم حرف‌های زیادی پشت آن نهفته است.

مرز فیزیکی اکثر کشورها با سیم خاردار یا فنس‌های آهنی تنومندی ساخته شده است. این حصارها، ۲ تمدن مختلف، ۲ فکر و جهان مختلف را از هم جدا میکنند. اما نزدیک که میشوی میبینی، فضای خالی بین این دو مرز وجود دارد. یعنی دیواری از جنس سیم خاردار کشیده شده، چند متر فاصله وجود داشته و سپس دیوار بعدی که متعلق به کشور دیگر است، کشیده شده است. آن چیز عجیب آن فاصله بین این دو فنس است. اما آنجا کجاست؟ متعلق به کیست؟ چه کسی آنجا زندگی میکند؟ و سوالات زیادی از این دست که فعلاً در مجال این نوشته نیست.

فیلم ترمینال محصول سال ۲۰۰۴ ساخته استیون اسپیلبرگ با بازی بسیار درخشان تام هنکس روایتی بسیار جذاب و دراماتیک از این فاصله است.

اسپیلبرگ در ترمینال برخلاف فیلم‌های قبلی خود مانند جنگ ستارگان، نجات سرجوخه رایان، پارک ژوراسیک یا فهرست شیندلر که جزو فیلم‌های پرزحمت و پرخرج هالیوود به شمار می آیند به سادگی و بدور از صحنه‌های پیچیده و نیازمند جلوه‌های ویژه سینمایی سعی کرده است تا مخاطب را با یک اتفاق عجیب و جذاب اما بشدت تکان‌دهنده همراه کند.

این فیلم برای ما ایرانیها میتواند جذابیت دوچندانی داشته باشد چون که داستان فیلم اقتباسی است از زندگی شخصی بنام مهران کریمی زاهدی، پناهنده ایرانی که بدلیل گم کردن مدارک پناهندگی خود مجبور به ۸ سال زندگی در ترمینال فرودگاه پاریس شده است.

ویکتور ناورسکی با ملیت کشوری خیالی بنام کراکوژیا برای یک کار بسیار عجیب در آمریکا وارد فرودگاه جان.اف.کندی نیویورک میشود. اما هنگام کنترل پاسپورت متوجه میشود سیستم پاسپورت فرودگاه، در شناسایی پاسپورتش خطا نشان میدهد. ماموران فرودگاه او را به اتاق مسئول حفاظت مرزی میبرند تا موضوعی را به ویکتور اعلام کنند. ماجرا از این قرار است که بدلیل فروپاشی دولت کراکوژیا و انحلال آن پاسپورت ویکتور فاقد اعتبار است. به همین جهت او نه میتواند وارد آمریکا شود و نه میتواند به کشورش بازگردد.

ویکتور ناورسکی اکنون مجبور است همزمان بین مبدا و مقصد زندگی کند. با ورود وی به فرودگاه ما وارد دنیایی جدید میشویم. دنیایی که در آن میتوان استعاره‌ای از اجزای دنیای واقعی‌مان را ببینیم. از مدیر حراستی که همچون رهبران مستبد سعی دارند در هر راهی شده کنترل امور را در دستان خود داشته باشند، بگیرید تا مستخدم نظافت زمین که در یکی از صحنه ها بابت برداشتن ژتون غذایی که داخل سطل آشغال افتاده، برای هفته آینده وقت ملاقات تعیین میکند.

تام هنکس که یکی از بازیگران اصلی اسپیلبرگ بشمار میرود در این فیلم نیز توانسته با بازی روان و خیره‌کننده مخاطب را تا انتهای فیلم پشت پرده سینما نشانده و حرفی را که قرار است به تماشاگر زده شود، را بزند.

شما در طول مدت ۲ ساعتی که فیلم را تماشا میکنید، افراد مختلف را ملاقات خواهید کرد، افرادی که به نوعی می‌آیند و می‌روند و بعضی‌ها ماندگار میشوند.

اولین سکانس اثرگذار فیلم در ۱۰ دقیقه ابتدایی شکل میگیرد و آن لحظه‌ای است که ویکتور ناورسکی دنبال تلویزیون است تا خبر فروپاشی کشورش را ببیند. او در سرگشتگی تمام فقط میتواند در تلویزیون‌های مختلف بخشی از اخبار را نظاره کند که در این لحظه موسیقی بسیار زیبای این فیلم که طبق معمول توسط جان ویلیامز نابغه موسیقی فیلم جهان، آهنگسازی شده است، حس تعلق به سرزمین مادری را در بیننده دوچندان میکند.

ترمینال، روایتی است از تعلق‌ها و انتظار کشیدن‌های ما. انتظار برای پذیرفته شدن در مقصد جدید. اسپیلبرگ بخوبی نشان میدهد که ما همواره در ترمینال‌های مختلفی زندگی میکنیم. خواه زمانیکه وارد دانشگاه میشویم، خواه وقتی زندگی جدیدی تشکیل میدهیم و خواه وقتی متولد میشویم و پس از سالها مرگ را تجربه میکنیم.

ناورسکی ساده که حتی زبان انگلیسی را در ترمینال فرودگاه یاد گرفته است، مانند مردم دیگر دنیا سودای رفتن به آمریکا را ندارد. او بخاطر تعهدش منتظر میماند و حتی در غیرممکن ترین شرایط به هدفش میرسد. او در همان ترمینال کار پیدا میکند، از خودش چیزی خلق میکند و حامل پیام عاشقانه ۲ کارمند فرودگاه هم میشود.

تعریفی که من از مرزها داشته ام، این است که وقتی همه چیز به پایان میرسد، همان لحظه شروعی دیگر آغاز میشود. مرزها را انسانها به فراخور افکار و تمدن و نوع نگرششان ترسیم و مشخص کرده‌اند. مرز یک خط فرضی است و اتفاقاً به همین خاطر است که میتوان از نوع مرز فهمید که چه تمدنی در داخل این محدوده در جریان است. بعضی سرزمین ها مرزهایشان سیم‌های خاردار بلند دارد، برخی دیوار کشیده‌اند و برخی فقط یک خط وسط خیابان هستند.

با این‌حال ترمینال را اگر جزو شاهکارهای اسپیلبرگ ندانیم، اما فیلمی غایت امیدبخش و زیباست و میتوان آن را در فهرست فیلم‌های رده بالای سینما قرار داد.