تحلیل فیلم «نام من هیچکس است»، اثر تونینو والری

پوستر فیلم «نام من هیچکس است»
پوستر فیلم «نام من هیچکس است»

هر ژانری برای آن‌که بتواند در طول تاریخ سینما خودش را حفظ کند و توسط فیلمسازهای مختلف در دهه‌های مختلف مورداستفاده قرار بگیرد، نیاز دارد که هر از چندگاهی دچار تغییراتی بنیادین شود و با مخاطب و هنرمند زمانه خودش به هماهنگی برسد. ژانر وسترن، جزو اولین ژانرهایی بود که در سینما حضور یافت و خیلی زود با قوانین مشخص و یک چهارچوب داستانی و فضاسازی مختص خودش توانست جای خود را در سینما محکم کند و پس از گذشت بیش از یکصد سال از تولد سینما، همچنان بعنوان یکی از قله‌های ژانری باقی بماند. یکی از دلایلی که باعث شد ژانر وسترن در جایگاه کنونی خودش قرار بگیرد، تغییراتی بود که در اواسط دهه‌ی 60 میلادی و توسط کارگردانان ایتالیایی در آن وارد شد و حاصل آن حضور یک ساب‌ژانر به نام «وسترن اسپاگتی» بود؛ و یکی از مشهورترین چهره‌های وسترن اسپاگتی و یکی از بنیان‌گذاران آن بعنوان یک ساب‌ژانر رسمی و قابل اعتنا سرجیو لئونه بود.

لئونه در سال 1964، با فیلم «یک مشت دلار» تغییراتی را به ژانر وسترن معرفی کرد و مخاطبی که در آن دوره با تصویر سیاه و سفید وسترن‌های کلاسیک آمریکایی به مشکل خورده بود این تغییرات را به سرعت قبول کرد و بنابراین ساب‌ژانر وسترن اسپاگتی پس از سومین فیلم لئونه، «خوب، بد و زشت»، به صورت رسمی به بخشی از سینما تبدیل شد و کارگردانان دیگری مانند سرجیو کوربوچی و سرجیو سولیما نیز در کنار سرجیو لئونه با ساخت فیلم‌هایی مانند «جانگو» و «تیراندازی بزرگ» به بیشتر تثبیت شدن این ساب‌ژانر کمک کردند. اما با ورود سینما به دهه‌ی 70 میلادی، کارگردانان جوان‌تر ایتالیایی مانند انزو باربونی تصمیم گرفتند که بار کمدی بیشتری به این ساب‌ژانر وارد کنند و پس از اکران و موفقیت فیلم «آن‌ها مرا ترینیتی صدا می‌کنند» در سال 1970، فیلمسازان ایتالیایی به این نتیجه رسیدند که بهتر است برای جذب مخاطب وسترن اسپاگتی کمدی‌تری به سینما عرضه کنند و بدین‌ترتیب در ساب‌ژانر وسترن اسپاگتی یک شکاف ایجاد شد. شکافی که وسترن اسپاگتی را به دو بخش تقسیم می‌کرد؛ وسترن اسپاگتی جدی‌تر دهه 60 میلادی و وسترن اسپاگتی کمدی دهه 70 میلادی، و در حد فاصل این دو بخش می‌توان فیلم «نام من هیچکس است» تونینو والری را یافت.

در نام من هیچکس است، مخاطب با شخصیتی به نام هیچکس (با بازی ترنس هیل، بازیگر ایتالیایی مشهور در وسترن‌های اسپاگتی کمدی دهه‌ی 70 میلادی) همراه می‌شد که به دنبال یک هفت‌تیرکش پیر و یک افسانه‌ی زنده غرب وحشی به نام جک بورگارد (با بازی هنری فوندا، که پیش از این با بازی در فیلم «روزی روزگاری در غرب» خود را بعنوان یکی از چهره‌های قدرتمند وسترن اسپاگتی جدی دهه‌ی 60 تثبیت کرده بود) حرکت می‌کرد تا او را ترغیب کند برای آخرین بار با یک گروه 150 نفری راهزن درگیر شده و نام خود را بعنوان یک قهرمان ملی در تاریخ ثبت کند. داستان فیلم، نسبتاً ساده و بدون هیچ پیچش داستانی و یا معمای بزرگ است. مخاطب با دو شخصیت همراه شده و در طول فیلم با انگیزه‌ها و رفتارهای آن‌ها آشنا شده و در روند اتفاقات آن‌ها را دنبال می‌کند.

در این‌جا می‌توان به یکی از مهم‌ترین تشبیهات فیلم اشاره کرد. بزرگ‌ترین تغییری که در دهه‌ی 60 میلادی توسط سرجیو لئونه به ژانر وسترن وارد شد، در شخصیت‌پردازی قهرمانان بود. پیش از این در اغلب وسترن‌های کلاسیک سینمای آمریکا، قهرمان اصلی یک شخص وابسته به اخلاقیات والای مسیحی و دنبال‌کننده‌ی شرف انسانیت بود؛ حتی اگر در ظاهر این شخص بددهن و یا عاری از رفتارهای درست اشراف‌زادگان بود، اما در انتها در یک دوراهی قرار می‌گرفت و در آن باید بخشی از شخصیتش (یا جسمی، یا روحی و یا بخشی از اموالش) را فدا می‌کرد تا بتواند در راستای بهتر شدن ذات انسانیت تلاش کند. معمولاً این شخصیت‌ها در مقابل دشمنانی قرار می‌گرفتند که از هرگونه رحم و شفقت به دور بودند و از هر ابزاری برای رسیدن به اهداف پلید و یا علایق انسانی خود استفاده می‌کردند. با گذر زمان، مخاطب سینما و فیلمسازان به آرامی تلاش کردند که از این تصویر سیاه و سفید شخصیت‌ها گذر کنند، و در سال 1964 و اکران یک مشت دلار، اولین تفاوتی که مشاهده شد در قهرمان و شخصیت منفی بود. در سینمای وسترن اسپاگتی، شخصیت اصلی پیش از هر چیز یک فرد خودخواه و به دنبال یک هدف خاص بود. شخصیت اصلی و قهرمان حال برای رسیدن به هدف قتل انجام می‌داد، دزدی می‌کرد، دروغ می‌گفت و حتی به دوستانش خیانت می‌کرد. شخصیت اصلی و شخصیت منفی فیلم حال به یکدیگر تا حد زیادی نزدیک شده بودند.

اما با این‌حال، شخصیت‌های وسترن اسپاگتی در دهه‌ی 60 میلادی همچنان شخصیت‌هایی تراژیک بودند. حتی اگر با یکدیگر شوخی می‌کردند و یا در موقعیت‌های طنز قرار می‌گرفتند، اما هنوز انسان‌هایی بودند که درد و شکنجه (چه جسمی و چه روحی) را تجربه می‌کردند و سعی می‌کردند که تا حد امکان به خودشان صدمه نزنند. شخصیت‌هایی مانند مرد بی‌نام (شخصیت کلینت ایست‌وود در سه فیلم سرجیو لئونه) به قدرت و سرعت و دقت خودشان در تیراندازی مطمئن بودند، اما همچنین می‌دانستند که اگر یک تیر به اشتباه شلیک شود امکان دارد که آن‌ها را به کشتن دهد. این نکته با اکران فیلم آن‌ها مرا ترینیتی صدا می‌کنند و ورود سینمای وسترن اسپاگتی به دوره‌ی دوم و دهه‌ی 70 میلادی بسیار کمرنگ‌تر شد. حال شخصیت‌هایی که خلق می‌شدند بیش از هرچیزی هدفشان خلق موقعیت‌های طنز بیشتر بود و به این دلیل از عمد خود را در معرض خطر قرار می‌دادند، زیرا می‌دانستند که امکان ندارد در دنیای فیلم برای آنان مشکلی ایجاد شود. آن‌ها شوخ‌طبع‌تر از قهرمانان قبلی خود بودند و در هر موقعیتی سعی می‌کردند که بیش‌تر این شوخ‌طبعی خود را به نمایش بگذارند تا آن‌که به دنبال یک هدف خاص باشند.

در نام من هیچکس است، شخصیت جک بورگارد قهرمانی است که دقیقاً بر اساس شخصیت‌های وسترن اسپاگتی جدی دهه‌ی 60 میلادی نوشته شده. او با وجود آن‌که شخصیتی بسیار قدرتمند است، اما همچنان از میرا بودن خودش می‌ترسد، تا جایی که انگیزه و هدف او در فیلم فرار از غرب وحشی و بازنشسته شدن است. جک بورگارد در فیلم نماینده‌ی تمامی قهرمانانی است که سرجیو لئونه و سرجیو کوربوچی و سرجیو سولیما خلق کرده‌اند، و او پیرتر از آن شده که بتواند با قهرمانان جوان و شخصیت‌های تازه‌نفس مقابله کند. در مقابل او، هیچکس کاملاً بر اساس شخصیت‌های کمیک وسترن اسپاگتی کمدی دهه‌ی 70 میلادی نوشته شده. او بدون فکر کردن عمل می‌کند، خودش را در معرض خطر قرار می‌دهد و بیش از هرچیزی به دنبال تصرف نقطه‌ی توجه صحنه است. در قسمت‌های مختلف فیلم، این دو شخصیت بارها با یکدیگر برخورد می‌کنند و دیالوگ‌هایی که بین آن‌ها برقرار می‌شود حاکی از تفاوت دیدگاه عمیق این دو شخصیت است و در عین‌حال شباهت‌های آن‌ها را به تصویر می‌کشد.

شخصیت‌های وسترن اسپاگتی کمدی دهه‌ی 70 میلادی، با وجود آن‌که شخصیت‌های خودخواهی بودند که به دنبال امیال شخصی خود به راه می‌افتادند، اما فضای فیلم برای آن‌ها به طرزی جلو می‌رفت که آن‌ها هیچ‌گاه لازم نبود علیه اخلاقیات انسانی عمل کنند. اعمال آن‌ها معمولاً توسط شخصیت‌های منفی اغراق شده یا وابستگی به یک عقیده‌ی کلاسیک توجیه می‌شد. هیچکس در فیلم بارها این نکته را نمایان می‌کند. زمانی که فیلم در حال دنبال کردن هیچکس است، اعمال او که ناشی از خودخواهی است در دنیایی قرار می‌گیرد که به او اجازه می‌دهد از مردم دزدی کند و یا به وسایل آن‌ها شلیک کند. شاید بزرگ‌ترین نکته‌ای که در بخش فیلم که مختص به هیچکس است وجود دارد در این نکته خلاصه شود که معمولاً دشمنان او از طریق راه‌های کمیک و یا بخاطر اعمال اغراق‌شده‌ی او خلع سلاح می‌شوند و او به ندرت مجبور به کشتن آن‌ها می‌شود، برای مثال صحنه‌ی رویارویی او با هفت‌تیرکشان در کارناوال مملو از صحنه‌های طنز دعوا است که در آن بیشتر هدف گیج کردن دشمنان است تا کشتن آن‌ها. اما در مقابل او هرگاه فیلم با جک بورگارد همراه می‌شود، همه‌چیز تا حد زیادی جدی می‌شود. تیراندازی‌های ممتد، خونریزی‌های فراوان و حتی چند نمونه مرگ شخصیت‌های همراه با جک بورگارد به این نکته اشاره می‌کند که چقدر فضای وسترن‌های اسپاگتی جدی دهه‌ی 60 میلادی خشن‌تر و دراماتیک‌تر بوده است.

اما تنها تفاوت‌هایی که فیلم میان وسترن‌های اسپاگتی جدی دهه‌ی 60 و وسترن‌های اسپاگتی کمدی دهه‌ی 70 میلادی نمایش می‌دهد، در شخصیت‌پردازی نیست. وسترن‌های اسپاگتی رسماً عمر خود را با سرجیو لئونه آغاز کردند و توسط او به ثبات رسیدند و به این دلیل دیدگاه تدوینی و قاب‌بندی خاص لئونه مانند سایه‌ای غیرقابل فرار بر روی این ساب‌ژانر باقی مانده و باقی خواهد ماند. لانگ‌شات‌های طولانی، اکستریم کلوزآپ‌های فراوان و تدوین در حال سرعت یافتن او برای نمایش تنش بیشتر توسط بسیاری از کارگردان‌های هم‌دوره و پس از لئونه برای نمایش یک وسترن اسپاگتی استفاده شد. فیلم نام من هیچکس است نیز در ابتدا با همین استراتژی آغاز می‌کند. صحنه‌ی آغازین فیلم (که از نظر داستانی شباهت زیادی به صحنه‌ی آغازین و ورود هارمونیکا[19]در فیلم روزی روزگاری در غرب دارد) مانند آثار لئونه بسیار آرام آغاز می‌شود. ورود جک بورگارد به آرایشگاه برای تراشیدن ریشش بدون کات‌های فراوان و مملو از سکوت صحنه است، و مانند آثار لئونه خیلی زود تنش میان شخصیت‌های حاضر در صحنه که برای کشتن جک بورگارد به آن محل آمده‌اند و خود جک بورگارد به قدری بالا می‌رود که مخاطب را به طور ناخودآگاه به صحنه‌ی ابتدایی خوب، بد و زشت می‌برد و او را برای کشیدن اسلحه و شلیک گلوله مجبور به لحظه‌شماری می‌کند.

اما با پیشروی فیلم، به آرامی این صحنه‌های پرتنش جای خود را به صحنه‌های کمیک‌تر می‌دهند. در وسترن‌های اسپاگتی دهه‌ی 70 میلادی، با وجود آن‌که همچنان از لانگ‌شات‌های طولانی و اکستریم کلوزآپ‌های فراوان استفاده می‌شد، اما به دلیل فضای طنزآلود فیلم و اصرار شخصیت‌ها برای قرار گرفتن در جلوی خطر دیگر تنش و یا استرسی در صحنه وجود نداشت. در نام من هیچکس است نیز این اتفاق به آرامی رخ می‌دهد. صحنه‌ها تنش خود را از دست می‌دهند و بیشتر تلاش می‌کنند تا مخاطب را به خنده وادارند. حتی در دوئل انتهایی فیلم که قرار است هیچکس در مقابل جک بورگارد قرار بگیرد، و از نظر داستانی قرار است که یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین صحنه‌های فیلم باشد، فیلم به جای آن‌که تلاش کند خود را به دوئل‌های پر از تعلیق خوب، بد و زشت یا روزی روزگاری در غرب نزدیک کند، بیشتر به سمت دوئل‌های کمیک و بدون تعلیق آن‌ها مرا ترینیتی صدا می‌کنند می‌رود؛ زیرا روند فیلم به این سمت رفته که با گذر زمان خود را از فیلم‌های وسترن اسپاگتی دهه‌ی 60 میلادی جدا کند و به سمت فیلم‌های دهه‌ی 70 میلادی نزدیک شود. بنابراین فیلم با یک صحنه که بسیار یادآور تنش و تعلیق آثار سرجیو لئونه است آغاز می‌شود و به صحنه‌ای ختم می‌شود که در آن هدف خنداندن مخاطب و یادآوری صحنه‌های کمیک آثار انزو باربونی است.

سینمای وسترن برای آن‌که جزو یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین ژانرهای سینمایی بشود و بتواند همچنان در سال 2017 با فیلم‌هایی مانند «لوگان» مخاطب‌ را به جلوی پرده‌ی نقره‌ای بیاورد، از تغییرات زیادی گذر کرده؛ اما شاید هیچ تغییری در آن به قدرتمندی و اهمیت کاری که سرجیو لئونه با معرفی وسترن اسپاگتی کرد نباشد. اما مانند ژانر مادر خود، وسترن اسپاگتی نیز دچار تغییراتی شد که باعث شد خیلی زود از یک ژانر جدی که برای فضای خشن و واقع‌گرایانه‌اش معروف بود تبدیل به یک ژانر کمدی پر از اسلپ‌استیک و کمدین‌های فراوان شود. فیلمی که تونینو والری در سال 1973 می‌سازد، مانند یک کتاب تاریخ به خوبی این روند را از یک سینمای پر تنش و پر از تعلیق به یک ژانر کمدی نمایش می‌دهد و این نوید را می‌دهد که با وجود این تغییرات، همچنان ژانر وسترن می‌تواند با قدرت به حرکت خود ادامه دهد. وسترن‌های اسپاگتی دهه‌ی 60 میلادی پس از گذشت نیم قرن همچنان برای مخاطبان جذابیت دارند و همچنین وسترن‌های اسپاگتی دهه‌ی 70 میلادی نیز همچنان می‌توانند بر روی لب هر مخاطبی از هر سنی یک لبخند بیاورند.