تو دیگری نیستی خواهرم! نمی‌گذارم که دیگری باشی!


رفیق نازنینی دارم دانش‌آموخته دکتری دانشگاه شهید بهشتی. او پوشش چادر را برگزیده اما قائل به حجاب اختیاری. این‌ها را گفتم تا به روایت ماجرا از چشم‌انداز او بپردازم.

تعریف می‌کرد کافه‌ای در حوالی میدان انقلاب، و از قضا، کافه‌ای که وقت‌های زیادی با دوستانم قرار دیدار داشته‌ام، در صفحه‌اش اعلام کرده که به زنان محجبه ۳۰ درصد تخفیف می‌دهد. پایین این خبر هم، حدیثی از امام علی (ع) نوشته است.

لازم نیست فکر کنم، لازم نیست چشم بدوزم به آن عدد ۳۰ یا کلمه زنِ محجبه که بفهمم چه احساسی دارم. برای خودم واضح و مبرهن است که ترسیده‌ام. من در این لحظه مواجهه و چنین لحظه‌های مشابهی قبل از تجربه خشم، به شدت ترسیده‌ام. راحت‌ترش را بگویم؟ خوف برم داشته است. آدم‌های زیادی پایِ این نوشته مبتذل، خوشحالی کرده‌اند؛ من اما از همین آدم‌ها و از خشونت مستتر در این پیغام و همه آن سیاست‌ها در ظاهر ارزشی که به یک گزاره دینی برای رسمیت‌یافتن سنجاق شده‌اند، ترسیده‌ام.

گزاره ۳۰ درصد تخفیف برای زنان محجبه، همان‌قدر خشونت دارد که گزاره ۳۰ درصد تخفیف برای زنانی که حجاب ندارند. فرقی ندارد «با حجاب» باشد یا «بی‌حجاب»؛ مسئله، دیگری‌پنداشتنِ انسانی است که همچون ما شهروند است، اما سیاست‌ها و قوانین، با اختصاصِ امتیاز به گروهی که به آن‌ها نزدیک است، او را از «انسان بودن» به «غیر/دیگری» تقلیل داده‌اند.

بعد یادم آمد، کم نبودند لحظه‌های مواجهه با آدم‌هایی که این خشونت مستتر طوری به گزاره‌ها ورفتارهایشان سنجاق شده است که دیگر نمی‌توانی از آن‌ها جدایشان کنی.

عصر یکی از همین روزهای اخیر خرداد بود که می‌گفت با دخترخاله‌ام حوالی یکی از میدان‌های پررفت‌وآمد پایتخت پیگیر کاری بودیم. به‌قدرِ نفس‌تازه‌کردنی، گوشه پیاده‌رو ایستاده بودیم که مردی با عصبانیت نزدیکم ایستاد و خواست که به «این زن» تذکر بدهم تا حجابش را رعایت کند. «این زن» دخترخاله‌ام بود با موهای تُنُک کوتاه که وعده شکست سرطان و نتیجه شیمی‌درمانی‌ها بود.

مرد که رفت، نگاه کردم به «این زن» و فکر کردم چرا از من خواست به که کنارم ایستاده و معلوم است با من نسبتی دارد، تذکر بدهم؟ چطور در ذهن و روانِ او آن‌قدر جاری و ساری است که این‌طور خودش را سرِ بزنگاه‌ها نشان می‌دهد؟
او «دیگری» است و من که تنها زنِ محجبه یک خانواده پرجمعیت هستم، باید «مقابل» او باشم.

پروژه حجاب در این نظام فکری و سیاسی «اویِ از ما» و «اویِ دیگری» یک پروژه تماما شکست‌خورده‌ است و در آن شکی نیست؛ چرا که تمام ایده و قوایِ اجرایی آن با نام‌های دهن‌پرکنی مثل کار فرهنگی، جهاد فلان و ... بیش از هر چیزی با استواری بر دو ستون «امتیاز دادن به خودی» و «محرومیت دیگری»، به نوعی خشونت و ترویج «دیگری/غیرپنداریِ» کسی که همچون من نیست، دامن می‌زند.

گفت ناگفته نماند که کم نبودند لحظه‌هایی که من نیز به‌خاطر «داشتن حجاب» دیگری پنداشته شدم، اما اگر چنین تجربه‌هایی برای من به اندازه انگشت‌های دست‌اند، برای او که انتخاب دیگری جز من دارد، مکرر و پرتعداد است.

چه کاری از دستم برمی‌آید؟ گاهی هیچ‌چیز و حالا تنها کاری که از دستم برمی‌آمد، این بود:

برای کافه کامنت گذاشتم؛ چرا که نه‌تنها این ایده زشت و مبتذل‌شان من را برای حضور مجدد ترغیب نکرد، بلکه من را مصمم‌تر از قبل کرد که دیگر پایم را توی آن خراب‌شده نگذارم...

??لطفا نقطه نظرتان را درباره این ماجرا به اشتراک بگذارید تا با دیدگاه‌های متفاوت آشنا و گفت‌وگو کنیم.