«جسد» (THE BODY)؛ یک فیلم با ایده ای خوب و بازی های بسیار قوی

El cuerpo 2012
El cuerpo 2012

#نمافیلم

The Body 2012
Director: Oriol Paulo
Screenplay: Oriol Paulo, Lara Sendim
Starring: José Coronado, Hugo Silva, Belén Rueda
Certificate: 15
Running time: 108 minutes


#نقدفیلم «جسد»

The Body (2012) 7.6
Letterboxd 3.6/5

یک #تریلر رموز در ژانر وحشت محصول کشور اسپانیاست.
ناپدید شدن جسدی از سردخانه آغاز ماجراجویی عجیب و غریب، این بار نه در آمریکا و هالیوود، بلکه در اروپاست.
حتی مهم‌ترین و پرفروش ترین فیلمهای هالیوودی هم نمی‌توانند در برابر پیچش‌های وحشتناک داستان برای تبدیل به روایت عملکرد درخشانی داشته باشند با این همه THE BODY یک پدیده منحصر به فرد و اتفاقی نو در این حوزه به حساب می‌آید.

کلیت داستان بسیار ساده اما مرموز است.

جایی که کارآگاه پلیس به نام جیمی پنیا با بازی José Coronado در حال تحقیق در مورد سرقت یک جسد است. جسدی که قبل از انجام کالبد شکافی به سرقت رفته است. جسد متعلق به زنی ثروتمند و قدرتمند به نام مایکا (بلن روئدا) است که در شرایط غیرعادی و به صورت ناگهانی جان خود را از دست داده است.

همانطور که جیمی تحقیقات خود را ادامه می دهد، به طور فزاینده ای برای او روشن می شود که الکس (هوگو سیلوا)، شوهر سابق مایکا، مسئول مرگ و ناپدید شدن است.

عمده ی روایت این فیلم، از دیدگاه الکس است و چیزی شبیه یک شمشیر دو لبه است.

اولاً، تماشای آن بسیار جذاب است زیرا در مدت زمان کوتاهی بیننده متوجه می شود که شوهر سابق مایکا مسبب مرگ اوست.

ثانیاً در ادامه روند فیلم به گونه ای به نمایش در می آید که همسر آلکس نمرده است و در حال بازی دادن او بوده و اینک آلکس با اتهام قتلی روبه روست که به نظر می رسد مرتکب آن نشده است.

این یک مقدمه عالی و ساده است برای روایت داستانی جذاب و مهیج. تنشی جدی از سوی آلکس برای پنهان کردن خود به عنوان قاتل و جیمی به عنوان کاراگاه پلیس.

این تنش به لطف کلاستروفوبیا در محیط مرکزی فیلم ( سردخانه ) و طراحی تقابل و درگیری های خوب بین این دو بالا نگه داشته می شود. جیمی کاراگاه فیلم به شکلی بسیار کنترل‌شده ای الکس را که به تدریج و در طول فیلم به‌طور فزاینده‌ای سرکش و مستاصل می‌شود به سمت اقرار بر گناه پیش می برد.

رویکرد فیلم برای پیشبرد داستان به نحوی است که نخست مخاطب را از دیدن قاتل منزجر می سازد اما در ادامه با ادله ای که آلکس در طول فیلم ارائه می نماید آرام آرام از سطح تنفر مخاطب نسبت به این قاتل کاسته می شود و حتی در بخش هایی با وی همذات پنداری هم داشته باشیم.

اما روایت مهیج داستان فیلم به گونه ای است که در طول فیلم قاتل که طبعاً با توجه به آگاهی نسبت به زوایای قتل باید مشرف بر کل فیلم باشد دچار استیصال و درماندگی در خصوص پیچش های داستان قتل همسرش می شود!

گذار او از عدم درک بسیاری از موضوعات مرتبط با قتل همسرش به سوی ناامیدی به‌خوبی در این اثر مشاهده می‌شود و قوس داستانی را در طول اثر به خوبی بازتاب می دهد.

خوزه کورونادو، که بازیگر برجسته ی اسپانیایی The Body در نقش کاراگاه جیمی پنیا است، با خلق شخصیتی سخت و در عین حال درهم و برهم، شخصیتی جذاب در کشاکش تضادهای فیلم را می سازد.

جیمی مردی است که آشفتگی درونی داردو نیازش به مدیریت و کنترل هیجانات اش که ناشی از مرگ همسرش در یک سانحه رانندگی است، هنوز تعادلی پیدا نکرده و تماشای نوسانات عاطفی او بین طغیان درونی و کنترل شخصیتی اش به شکلی کم نقص به نمایش درآمده است.

فیلمنامه به خوبی نوشته شده است، و به همه سرنخ‌ها، با شیوه‌هایی متفاوت و متمایز شکل می دهد که برا مخاطب دلچسب است.

به جز دو بازیگر اصلی فیلم، سایر بازیگران اثر نکته قابل توجهی برای ارائه مگر در زمان تقابل با دو شخصیت اصلی فیلم ندارند و پرداخت این شخصیت ها چندان گیرا نیست.

مایکا به عنوان مقتول فیلم در گذشته نمایی (فلش بک) هایی که در طول داستان به نمایش درمی آید به طرزی معقول قضاوت می شود. جایی که شخصیت اغواگر و طناز وی با منش غرور و از خود راضی بودن وی در می آمیزد. او شخصیتی آزاردهنده و سلطه‌جو به نظر می‌رسد، و در حالی که به وضوح علاقه زیادی به الکس دارد، این توانایی را دارد که می تواند بخش‌هایی از زندگی همسرش را کنترل و یا دستکاری کند تا حدی که آلکس برای جزئی ترین امور نیازمند هماهنگی و کسب تکلیف از همسر قدرتمند خود است. همین امر تحمل مایکا را به طور فزاینده‌ای دشوار می سازد و در ترکیب با شخصیت آرام آلکس، انگیزه برای قتل وی توسط شوهرش را فراهم می سازد.

The Body اساساً فیلمی است مبتنی بر بازی درخشان بازیگران و داستانی جذاب و گیرا اما کم افت و خیز!

به جز این دو محور کارگردانی اثر موضوع قابل ملاحظه ای از این حیث ندارد و بسیاری از صحنه ها با توجه به نوع داستان که مرموز و اکشن است می توانست غافلگیرکننده تر و مبدعانه تر باشد که این اتفاق رخ نمی دهد.

فیلمبرداری اثر نیز به تبع رویکرد کارگردان، آرام و در بخش هایی تکراری می‌شود و به‌نظر می‌رسد که با سستی و کاهلی فیلمبردار اثر در بسیاری از صحنه های اکشن به جای آنکه خود را درگیر آن کند تا هیجان و افت و خیز اثر افزون تر شود، تبدیل به ببینده می شود و اجازه می دهد اکشن به صورتی عادی به نمایش درآید.

مانند فیلمبرداری، روایت داستان بر رغم جذابیت پایانی اش در دو سوم فیلم، و در بخش هایی که سرنخ‌ها به طرز وحشتناکی به الکس پیوند داده می شودو تلاش‌های او برای پوشاندن آن‌ها، و در نتیجه رویارویی با کارآگاه فیلم آرام آرام قابل پیش‌بینی می‌شود.

البته مزیت فیلم این است که به رغم این تکرارها به دلیل بی پاسخ ماندن برخی سوالات در ذهن مخاطب در نهایت اثر کسالت آور نمی شود و مخاطب را نمی آزارد.

نقطه عزیمت اثر پایان آن است.

پایان بندی بسیار عالی است و واقعاً غافلگیرکننده است، به خصوص با توجه به اطلاعات نادرست اما ماهرانه ای که در طول فیلم به مخاطب ارائه شده است.

لحظه ای که بنای ساخته شده در اثر به ناگاه و در یک شوک قدرتمند فرو می ریزد و مخاطب حیران و مغشوش به قدرت نویسنده اثر و روایت داستانی که وی را تا پایان با خود همراه کرده است اقرار خواهد کرد.

فیلم هرگز شما را دچار تردید برای انتخاب خود نمی کند و به لطف درک هوشمندانه این واقعیت، که پیچ و تاب های بی پایان و سیال لزوماً به خوبی یک ایده ی قوی اما ساده نیستند و در بسیاری از موارد فیلم را به ورطه سقوط می کشانند آرام، متین و منطقی شما را با خود همراه می سازد و مخاطب را از دیدن یک فیلم خوب پشیمان نخواهد کرد.

#علی_کهن