وَأَن لَيسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعىٰ
جمعه خونین زاهدان
این یادداشت در همان روز حادثه نوشته شد ولی به دلایلی انتشار آن را تا امروز به تعویق انداختم .
در نوشتن این یادداشت تا جای ممکن سعی شده از مشاهدات خودم استفاده کنم و واقعیت را بازتاب دهم .
دو هفته قبل از این ماجرا در سراسر مردم مثل سال 98 اعتراضات گستردهای را شروع کرده بودند که آغاز آن دستگیری و مرگ دختری کرد به اسم مهسا امینی توسط گشت ارشاد بود که با جوسازی ها و تبلیغات شبکه های ماهوارهای مسئله خیلی بزرگ تر و گسترده شد تا جایی که الان مردم به اسم آزادی دارن با حجاب میجنگن و دولتی که هنوز نفهمیده یا خودشو زده به نفهمی که گشت ارشاد نه تنها کاربرد مثبتی نداره بلکه داره تیشه به ریشه اسلام میزنه . این جریانات به علاوه خبر تجاوز به دختر چابهاری فضای بلوچستان را نیز متشنج کرده بود طوری که همه مردم بلوچ منتظر جمعه و سخنرانی امام جمعه زاهدان ، مولانا عبدالحمید بودند . بلاخره روز موعود رسید 8 مهر 1401، شهر حکم انبار باروت را داشت و منتظر یک جرقه بود . من به همراه پدر نیم ساعت زودتر از هفته های قبل به سمت عیدگاه حرکت کردیم چون میدانستیم از روز های دیگر جمعیت بسیار بیشتری خواهد آمد . بخاطر ازدحام جمعیت انتظامات از چند خیابان دورتر راه ها را بسته بودند بخاطر همین دیر رسیدیم و مقداری از سخنرانی را از دست دادیم .
زاهدان دو عید گاه دارد یکی داخل شهر و نزدیک مسجد مکی که معروف به عیدگاه قدیم است و الان نماز جمعه در آنجا برگزار میشود و دیگری عیدگاه جدید که بیرون شهر است و نماز عید را آنجا میخوانند .
مولانا از اعتراضات حرف خاصی نزد فقط در اواخر سخنرانی گفت که اعتراض کردن حق هر شهروند است فقط به این شرط که مصالمت آمیز باشد و آنکه امنیت به خطر نیافتد در آخر هم اشاره ای به دختر چابهاری کرد و گفت در صورتی که این مطلب شایعه نباشد و حقیقت داشته باشد ما پیگیری میکنیم و آن افسر باید مجازات شود . با این اوصاف نماز جماعت تمام شد و نماز گزاران به خواندن نماز های سنت مشغول بودند که از پشت سر ما صدای الله اکبر الله اکبر شنیده شده و سپس صدای شلیک گلوله . ابتدا فکر کردیم کسی جوگیر شده و دارد الکی تیر هوایی میزند ( اینجا شلیک هوایی تیر در مراسم ها عادی است ) اما بعد که صدا بیشتر شد و متوجه شدیم صداها دقیقا از طرفی میآید که کلانتری 16 آنجاست نگران شدیم . دو رکعت آخر را نخواندم رفتم که پدرم را پیدا کنم که دیدم دود سفید رنگی در پشت عید گاه و نزدیک در اصلی دیده میشود . با سوختن چشم ها و سر صورت فهمیدم که آن دود گاز اشک آور است . در نزدیکی در خروجی پدرم را پیدا کردم چون ماشین خود را نزدیک کلانتری پارک کرده بودیم با هم به سمتی که صدا ها از آنجا میآمد رفتیم .چیزی که دیدیم از این قرار بود : جمعیت روبروی کلانتری استاده بود و الله اکبر میگفتند . تعدادی جوان کم سن در حال پرتاب سنگ به سمت کلانتری بودند . از داخل کلانتری دود به چشم میخورد به نظر میرسید چیزی در کلانتری در حال سوختن بود . بالای برجک کلانتری سه سرباز استاده بودند دو نفر با فشنگ مشقی مردم را دور نگه میداشتند و یکی دیگر که لباس بلوچی تنش بود با تنفگ ساچمه ای در حال شلیک بود که پای یکی از جوان ها را زخمی کرد . تا اینجا همه چیز در تحت کنترل بود . از آنجایی که آسم دارم و گاز اشک آور دیگری پرتاب شد دیگر نتوانستم بیشتر از این آنجا بمانم و سوار ماشین شده به خانه رفتیم . به نظر میرسد اصل ماجرا بعد رفتن ما اتفاق افتاده از منبعی که در صداقتش شک ندارم و در ادامه این ماجرا آنجا حضور داشته اینگونه شنیدم . حدود ربع ساعت بعد از روی ساختمان های مجاور پلیس شروع به تیر اندازی به معترضان میکند از آنجا که تعداد کشته ها که بعدا به مسجد مکی انتقال داده شدند( 40 کشته ) از تعداد زخمیها بیشتر است و طبق گزارشات گلوله ها بیشتر به سر و قفسه سینه برخورد کرده ، میشود گفت شلیک کنندگان با تک تیرانداز و فقط به ضرب کشت شلیک کرده اند . ناگفته نماند که 99 درصد نماز گزاران اصلا قصدی برای اعتراض نداشتند ولی برای خروج از مسجد 4 در وجود دارد و کلانتری دقیقا روبروی یکی از این چهار در قرار گرفته در نتیجه بسیاری از کشته ها در راه رفتن به خانه بوده اند یا صرفا تماشاچی واقعه بوده اند . این کار نیرو های دولتی نه تنها مفید واقع نشد بلکه آتش خشم و اعتراضات را در سراسر شهر پخش کرد . در سراسر نقاط شهر دود دیده میشد و صدای شلیک گلوله لحظه ای قطع نمیشد . بعد ظهر دو هیلکوپتر نظامی بالای شهر دیده میشدند که به تور منظم گشت میزدند . چند تا از کلانتری ها مثل کلانتری شیرآباد یا بازار مشترک برای مدتی از دست پلیس خارج شدند . تا یک هفته شهر ناامن بود و دانشگاه ها و مدارس و بانک ها و ادارات و بازار بسته بود . در این بین افراد سودجویی نیز به نفع خود دست به کار شده بودند . خرابی های این یک هفته را که به چشم خود دیده ام نام میبرم : خاکستر شدن دو پاساژ بزرگ ، دستبرد و خالی کردن 4 فروشگاه کوروش و 2 فروشگاه دیلی مارکت ، دستبرد به یک پارکینگ وسایل نقلیه توقیفی و بردن یا سوزاندن تمام موتورسیکلت ها و اتومبیل ها ،آتش زدن بیش از 10 بانک ،خراب کردن بیشتر عابربانک های شهر ، سوزاندن دو ایستگاه آتش نشانی ،سوزاندن یک ماشین حمل زباله ، سوزاندن کامل ساختمان یک کلینیک جراحی و ....
آرام تر شدن شهر در ادامه هفته به لطف مولانا عبدالحمید بود که با بیانیه ها و حرف های خود در شبکه های اجتماعی ضمن محکوم کردن مسبب های این حادثه تلخ از مردم خواست به خاطر حفظ امنیت ، آرامش خود را حفظ کنند .
یک نکته دیگری که وجود دارد حجم عظیم شایعات است . تقریبا از هر کس میتوانستی یک خبر کاملا جدید و جوگیرانه در حد فیلم های بالیوود شنید . یکی میگفت از روی هیلکوپتر با تک تیرانداز هرکس را ببینند میزنند . دیگری میگفت در فلان خیابان یک نفربر جنگی سربازان را پیاده کرده و دارند همه را قتل عام میکنند . دیگری میگفت منطقه شیرآباد (محل زندگی خدانور لجهای) را مردم آزاد کرده اند و ......
با وجود همه این اتفاقات مردم دوباره چشم به راه نماز جمعه و سخنان مولانا بودند . همه چی آنجا مشخص میشد . یا دعوت به آرامش و نصیحت مردم و یا دعوت به اعتراض ( اعتراضات در سیستان و بلوچستان چه خواسته و چه ناخواسته به درگیری مسلحانه کشیده میشود پس از شخص میانهرو و باتدبیری مانند ایشان بعید است خواستار کشته شدن ملت باشد)
در شهر اعلام شد در هیچ جای دیگری بجز عید گاه نماز جمعه برگزار نشود و همه به عیدگاه بیایند . با وجود اتفاقات هفته قبل چنان جمعیتی آمده بود که در عیدگاه جای کافی وجود نداشت . ما برای اینکه بموقع برسیم 2 ساعت قبل از نماز حرکت کردیم . مدیریت به نحو احسنت انجام شده بود هیچ خبری از نیرو های پلیس نبود فقط انتظامات خود مسجد مکی حضور داشتند . راه های منتهی به کلانتری را بسته بودند و مقابل درب های ورودی بازرسی بدنی انجام می شد تا کسی اسلحه نداشته باشد .
سخنرانی مولانا حساب شده و فکورانه بود از مسئولین تقاضای رسیدی به جنایت کشتار نمازگزاران کرد و از مردم قول گرفت بخاطر خودشان هم که شده امنیت را حفظ کنند .
این بود شرحی بر یک هفته ای که از جمعه خونین شروع شد . امیدوارم در این بلبشوی شایعات و دروغ ها و تحریفات ، واقعیت را آنطور که شایسه است بازگو کرده باشم یا حق .
پن : در مورد مرگ خدانور لجه ای نکته است که باید بگم (این بنده خدا رو قبل از معروفیتش میشناختم ) : ایشان به همراه چند تن از دوستانش در همان شلوغی های شهر اسلحه به دست میگیرد و با نیروی انتظامی درگیر میشوند . تا اینکه وقتی سه نفره و مسلح سوار موتورسیکلت هستند با یک ماشین نیروی انتظامی روبرو میشوند با شلیک گلوله توسط هر دو طرف یک گلوله به سر راننده موتور برخورد میکند گلوله دیگری از سمت پهلو به خدانور برخورد میکند ،کنترل موتورسیکت از دست راننده خارج شده و با دیوار برخورد میکنند . راننده درجا کشته شده ،خدانور زخمی شده و به بیمارستان تامین اجتماعی منتقل و سپس فوت میکند و نفر سوم که موفق به فرار میشود .
حالا سوال اینست که آیا اصلا کاری که ایشان و هم راهانش انجام میدهند درست است یا نه ؟ اگر درست است پس چرا بین آن همه کشته گیر داده اید به این یکی ؟ چون خوب میرقصید ؟ و اگر درگیری مسلحانه درست نیست پس این سانتی مانتال بازی ها چیست ؟
اگر عمری بود در نوشته بعدی کمی از مولانا عبدالحمید و جایگاه ایشان در بین بلوچ ها میگم .
مطلبی دیگر از این انتشارات
فیلم منتخب: بنیانگذار (The Founder)
مطلبی دیگر از این انتشارات
حذف قابلیت «بکش بالا» از استوری ها در اینستاگرام
مطلبی دیگر از این انتشارات
بکاپ گرفتن از اطلاعات در اینستاگرام