Personality type : INTF*CK
خشونت شاهکار بشریت! - Violence is a masterpiece of humanity
شاهکار Mozart Requiem In D Minor, K.626-3. Sequentia Lacrimosa از
Amadeus wolfgang mozart
روگوش کنید و لذت ببرید!
از نظر فروید خشونت یه ابزار غریزی برای بقاء و تولید مثله و وقتی که تمایلات انسان سرکوب میشه ، انسان دست به خشونت میزنه!
محتوای ژنتیکیمون بهمون این قابلیت رو میده که از خشونت به عنوان یه ابزار برای حل مسئله یا کنترل بقیه استفاده کنیم!
ژنتیک اینجا نقش مهم رو بازی میکنه! در اصل استعداد خشونتی که ما داریم از اونجا میاد یعنی تو دی ان ای لعنتیمونه ، تو خونمونه! (!I mean blood not house)
اینطوری بگم که میل به بقا و ادامه ی حیات باعث میشه ما رفتارای متنوعی رو تو کنش های اجتماعی با گونه ی خودمون یا بقیه گونه ها داشته باشیم!
زیست دوازدهم فصل رفتاری شناسی هست! به مولا!
اونجا که یه ژن خاصی رو تو موش مادر غیر فعال میکنن بعد دیگه موشه بچه هاشرو به کتفشم نمی گیره!
- میخوام بگم که خیلی از رفتار هایی که ما داریم ریشه تو ژن هامون داره!
- اصلا ما یه چیزی داریم تحت عنوان ژن قاتل سریالی! محققا اومدن دیدن وات د هل (!what the hell) خیلی از اونایی که این ژن خاص رو دارن مستعد اینن که قاتل سریالی بشن!
البته که بجز ژنتیک چیزای دیگه ای هم هستن که تو خشونت تاثیر میزارن مثل عوامل محیط و اجتماعی!
مثلا از بچه ای مورد خشونت قرار بگیره حالا از طرف والدین یا دوستاش! به احتمال زیاد تو بزرگسالی آدم ل*اشی ای میشه! منظورم اینه که خشن میشه!
فروید و چهار نظریه درباره ی خشونت!
از این جا به بعد یکم تخصصی و علمی شر و ور بگیم!?
- خشونت و خودشیفتگی
در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آنچه بیرون از خود ادراک میکند (Object) ناشی از «لیبیدوی شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر میانگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگشناس و سوگشناس بزرگ میبینیم که اولین واکنش انسانها به مرگ قریبالوقوعاشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه میشویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کردهاست.
اینجاست که دیدگاه «آلبرت باندورا» اهمیت خود را نشان میدهد: «غرایز خمیرهای خامی هستند که با قالب یادگیری اجتماعی شکل میگیرند.» شاید این تئوری فروید بهترین پاسخ به این پرسش باشد که چرا دیکتاتورها دست به خشونتهای وحشتناک میزنند. خودشیفتگی مهمترین ویژگی دیکتاتورها در «درون» است پس جای تعجب ندارد که «خشونت» مهمترین ویژگی بیرونی آنها باشد.
یک وقت از عکس بالا برداشت بد نکنیدا ؛ فقط سمت راستی دیکتاتوره!
- خشونت و صیانت نفس
فروید در دومین نظریهاش، پای «ایگو» را بهمیان کشید. گرچه «لیبیدو» با «اصل لذت» هدایت میشود، «ایگو» با «اصل واقعیت» سروکار دارد. اصل واقعیت به ارگانیزم یادآوری میکند که اگر صدمه، جراحت و دردی وجود داشته باشد لذتبردن و کامجویی و کامروایی غیرممکن است لذا آن سوی سکه «شهوت»، «خشونت» قرار دارد. خشونت همچون میدان مینی است که دورتادور حرمسرای شهوت کشیده شدهاست تا اصل لذت بدون پشتوانه نباشد.
بر اساس این نظریه فروید، خشونت دیکتاتور را باید محصول «ترس» او دانست تا «خشم» او. فاصلهای که «نظام استبدادی» و «ساختار هرمی قدرت» بین حاکم و ملت ایجاد میکند، باعث میشود تا او نه عضوی از ملت، که واقعیتی در مقابل ملت باشد. دیکتاتور تلاش میکند تا با «گریم پدربزرگ مهربان و محترم» این فاصله را پرکند اما از آنجاکه «دیالوگی» بین او و ملت برقرار نیست و هر چه هست «منولوگ» است این «بازی» هم، ترس او را برطرف نمیکند. او همچنان از ملتی که صامت و ساکت در مقابل او قرار دارد میترسد و بر مبنای « الانسان ُ عدُو بما جهل » ملت را دشمن خود میداند.
بازم سمت راست!
- خشونت و غریزه مرگ
جنگ جهانی اول نظام فکری فروید را بههم ریخت. فروید نیز همانند بسیاری از مردم که با «مارش جنگ» مست میشوند و داستانهای حماسی کهن را در فضای جنگ باز پیدا میکنند، ابتدا از جنگ خشنود بود! او در 1917 (یکسال پیش از پایان جنگ) به پیروزیهای شوالیههای امپراطوری پروس (آلمان – اتریش – مجارستان) افتخار میکرد! شکست «رایش» مارش حماسههای باستانی را در فروید خاموشکرد و او با دیدن خرابههای پس از جنگ بهخود و به انسان بدبین شد. فروید زندگی را بارقهای میان دو مرگ دید که انسان به حکم قاعده «وسواس تکرار» (Repetition Compulsion) همین بارقه کوتاه را نیز بر نمیتابد و «مرگ» را جستجو میکند.
این «جستجوی مرگ» را فروید «غریزه مرگ» یا «تاناتو» نامید که در مقابل «لیبیدو» (عشق به زندگی) قرار دارد.
«اریک فروم» در آخرین فصل کتاب «بحران روانکاوی» به تفضیل به ویژگیهای «تاناتو» میپردازد.
- خشونت و تون عضلانی
واپسین سالهای عمر فروید در درد و تنهایی گذشت. سرطان حنجره درد را بر او تحمیل میکرد و او به ناچار درد را با داروهای مخدر از سر میگذراند. حکومت نازیها که دوباره مارش جنگ را بر فراز خرابههای جنگ جهانی اول به صدا در آورده بودند و «یهودی ستیزی» آدولف هیتلر و یارانش ( هملر، گوبلز، گورینگ ) فروید را همچون «آلبرت انشتین» به «تبعیدی خود خواسته» دچار کرده بود. تنهایی و درد نگاه فروید را بسیار شبیه نگاه «نیچه» کرد.
از نظر من یهودی ستیزی کار درستیه!
او با تاملاتی اگزیستانسیالیستی، زندگی را یکپارچه رنج میدید و روح انسان را زندانی رنجورِ قلعه جسم، تصور میکرد. اینجا بود که فروید به جبرگرایی زیستی (Biological Determinism) رسید و نظریات استعارهای (Metaphoric) خود را بسیار سادهسازی کرد.
او که با دلمشغولی راجع به «فلسفه هنر» بیشتر وقت خود را میگذراند در این اوضاع و احوال خشونت را محصول طبیعی (رفلکسی) تونیسیته عضلانی میدانست. انرژی محبوس در عضلات برای آزاد شدن (تخلیه) خشونت را میآفریند.
من، آخرین نظریات فروید را بیشتر برای درک درد و رنج این امپراطور تبعیدی قلمرو ناخودآگاه مرور میکنم و در این نظریهها شعله آتش نبوغ او را کمرنگتر از قبل میبینم. شاید هم در این روزها نبوغی بزرگتر از قدرت درک من در فروید طلوع کرده بود……..
عکس زیر رو هم از دست ندید!
پایان ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
برنامه نویس ها، منطقی ترین ها بعد از وکلا!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه ی فیلم خوب دانلود کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
توصیههایی به برنامهنویسهای تازهکار، به مناسبت روز برنامهنویس