دل کَندَن سخت است

♥️?
♥️?

نه نفس می‌توان کشید

نه می‌شود جان داد

نه آرزویی برای برآورده شدن هست

و نه آرزوی دوباره دیدن او را داری!

می‌توانی نفس بکشی اما، قلبت جای دیگریست و ۱۱۰ مایل دورتر از تو می‌تپد.

می‌تواند آنجا جان بدهد و آسوده خاطر ایست کند.

آنجا هم سنجاقک‌ها برای آرزو کردن فراوانند و هم او.

میدانی، با او آرزو‌ها رنگ می‌گیرند، اصلا او با خودش هزار هزار آرزو می‌آورد...

این را بگویم که همه‌ شنیده‌ها درست بود.

قلب ذره ذره دل می‌کَنَد و روح به آرامی شروع به جدایی می‌کند.

و زمان در این میان مانند ضمادی هر چه بیشتر بگذرد بیشتر اثر می‌کند.

اتفاق دیگری که در درون تو می‌افتد، شکنجه‌گری یا تزکیه درون است؛ اتفاقی که تو را به مرور از فکر او پاک می‌کند اما، بهایی برای آن پرداخت می‌شود!

اگر بخواهم خودم را مثال بزنم:

حس می‌کنم بر روی چاقویی عقب‌گرد در حال برگشت هستم و هر میلی متر آن همراه با بُرش دردناک تیغه‌ی آن است و خونی که از من می‌چکد به مرور همه‌جا را لَک کرده و حال چشمانم هم نمی‌تواند درست ‌بیند!

می‌خواهم خودم را نجات دهم ولی، نه چاقو مثل قبل می‌بُرد و نه من نایی برای دست و پا زدن دارم!

خواستم اندکی بنویسم تا بگویم دل کندن سخت است. فکر به او نیست که شما را آزار می‌دهد، این روح و جان شماست که او را خواهان است و این یعنی بی‌دلیل هنوز خونریزی بینی دارم و بی‌دلیل تپش قلب دارم و هزار درد بی‌درمان دیگر.

به گمانم هنوز این بی‌قراری‌ها دلیل دارد...

نوشته‌ای برای تسکین تپش قلب از

سید‌صدرا مبینی‌پور

۱۴۰۱/۰۶/۰۴