دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست؟


نمایی کلی از یک حکومت دیکتاتوری
نمایی کلی از یک حکومت دیکتاتوری

برای آن‌که بتوانیم گفته‌های سیاسی امروز کشور را درک کنیم، ابتدا باید با مفهوم دیکتاتوری آشنا شویم و بدانیم که چرا این نام آشنا، همواره با تاریکی و خباثت و ترس و فساد همراه است، و هر بار که بیان می‌شود، ذهن‌ها همگی یک تصویر تاریک و خشن را در ذهن می‌بینند. و باید ببینیم که آیا دیکتاتوری، فقط با ریختن خون معنا پیدا می‌کند؟ و یا فقط نکات منفی را در خود دارد؟ در این مقاله، به بررسی چند سؤال خواهیم پرداخت تا وجوه این مسأله برای همه ما روشن شود.

فرهنگ‌ها و دانش‌نامه‌ها درباره معنای لغوی دیکتاتور چه می‌گویند؟

این بخش کمی طولانی است، اما قطعا می‌تواند پیش‌زمینه خوب و مختصری برای درک کلمه دیکتاتور و عناوین و واژه‌های مرتبط با آن باشد! می‌توانید با استفاده از لینک تیترها، به منابع مورد استفاده من مراجعه کنید.

ساختار قدرت در دو شیوه حکومت دیکتاتوری و دموکراسی
ساختار قدرت در دو شیوه حکومت دیکتاتوری و دموکراسی

فرهنگ فارسی عمید

فرمانروای خودسر

شخصی که به عنوان رهبر یک حزب، یا از طریق شورش و کودتا، زمام امور را در دست گیرد و خودسرانه بر مردم حکومت کند.

لغت‌نامه دهخدا

خودکامه / خودرأی / مستبد / مطلق‌العنان

عنوان هر یک از قضاتی که در روم قدیم، در مواقع خطیر و بحرانی، برای اداره امور کشور از طرف کنسول‌ها برای مدت ۶ ماه با اختیارات فوق‌العاده انتخاب می‌شدند. او، معاونی با عنوان ماگیستر اکویتوم (به معنی ارباب سواران) انتخاب می‌کرد. انتخاب دیکتاتور، از 430 ق.م. معمول شد و در اواخر قرن 3 ق.م. منسوخ شد. «لوکیوس کورنلیوس سولا» دوباره آن را بدون قید مدت برقرار کرد. پس از قتل یولیوس قیصر، دیکتاتوری رسماً ملغی شد.

دیکتاتوری‌های معاصر، اغلب یا به عنوان رهبر یک حزب و به کمک پیروان خود از طریق شورش یا کودتا حکومت را به دست می‌گیرند، و یا از طریق قانون اساسی بر سر کار می‌آیند و به تدریج حکومت دیکتاتوری به وجود می‌آورند.

دیکتاتورها نوعاً به اتکاء یک حزب رسمی و کمک پلیس مخفی و تبلیغات شدید، به حکومت ادامه می‌دهند.

دانش‌نامه گوگل با همکاری Oxford Languages

A ruler with total power over a country, typically one who has obtained control by force
حاکمی با قدرت کامل بر یک کشور، معمولاً آن‌که کنترل را با زور به دست آورده است
A person who behaves in an autocratic way.
فردی که رفتاری مستبدانه دارد.
(In ancient Rome)
A chief magistrate with absolute power, appointed in an emergency.
(در روم باستان)
قاضی ارشد با قدرت مطلق، که در مواقع اضطراری منصوب می‌شود

ویکی‌پدیا

دیکتاتور
دیکتاتور به فرمانروا و در بیش‌تر موارد، پایه‌گذار یک نظام حکومتی استبدادی اطلاق می‌شود. معنای این واژه در تعاریف جدید خود، در بسیاری از مواقع، با بی‌رحمی و ستم همراه می‌گردد.
دیکتاتور در واژه به معنی «کسی که دیکته می‌کند» و در اصطلاح، در ابتدا با رویکردی نامنفی، به مجری یک سازوکار خاصّ حکومتی در روم باستان اشاره داشت؛ اما معنای جدید آن با رویکردی منفی، به معنی «خودرأی» و «مطلق‌العنان» است.
باید توجّه داشت که اگرچه نام‌های مستبد، تمامیّت‌خواه، خودکامه، جبّار و یکّه‌سالار، و مترادفات هر یک از آن‌ها در ادبیّات و بحث‌های سیاسی، اغلب به یک معنا به کار می‌روند، در اصل هم‌معنا نبوده و در علم سیاست، هر یک تعریف جداگانه‌ای دارند.

دیکتاتوری
طبق برخی تعریف‌ها، یک حکومت دیکتاتوری باید ویژگی‌های زیر را داشته باشد:

- در کار نبودن هیچ قانون یا سنتی که کردار فرمانروا (یا فرمانروایان) را محدود کند؛ یا آن‌که فرمانروا با قدرت نامحدود خود آن‌ها را زیر پا بگذارد
- به دست آوردن قدرت دولت با شکستن قوانین پیشین
- نبودن قاعده و قانونی برای جانشینی
- به کار بردن قدرت در جهت منافع گروه اندک
- فرمان‌برداری مردم از قدرت دولت، تنها به سبب ترس از آن
- انحصار قدرت در دست یک نفر
- به‌کار بردن ترور به عنوان وسیله اصلی کاربستِ قدرت
- نداشتن مردم‌سالاری
- عدم وجود آزادی بیان در بین مردم

برخی از این ویژگی‌ها همگانی‌ترند. چنان‌که می‌توان صفات دیکتاتوری را در مطلق بودن قدرت، به زور به دست آوردن آن و نبود قواعد منظم برای جانشینی خلاصه کرد.

اکثر کشورهای جهان اسلام، آمار پایینی در مردم‌سالاری، و آمار بالایی در استبداد، تمامیّت‌خواهی، یکّه‌سالاری و خودکامگی دارند.

فرهنگ سیاسی (داریوش آشوری | چاپ یازدهم | ۱۳۵۷ | انتشارات مروارید)

توجه: در صورتی که نخواهید مشروح لغات ذکرشده در این بخش را مطالعه کنید، می‌توانید از توضیحات طولانی این قسمت بگذرید. چرا که در این بخش، کلمات مرتبط با دیکتاتور و دیکتاتوری، که در کتاب آقای داریوش آشوری ذکر شده‌اند را به همراه توضیح کلماتی که در طول توضیحات دیگر کلمات به آن‌ها ارجاع داده شده است، آورده‌ام، و ندانستن آن‌ها شما را در خوانش متن مقاله دچار اشکال نخواهد کرد، اما قطعا اطلاعات بسیار مفید و جالبی در این‌جا جمع‌آوری شده است. (در صورتی که در چاپ‌های جدیدتر این کتاب، تغییراتی در توضیحات ایجاد شده، لطفا آن‌ها را با من به اشتراک بگذارید تا مطلب را ویرایش و تصحیح کنم.)

توجه: کلمات به ترتیب حروف الفبا آورده شده‌اند.

توجه: «ر.ک.» به معنای «رجوع کنید» است و شما می‌توانید کلماتی را که این ترکیب در مقابل آن‌ها به کار رفته و یا در پایان توضیحات کلمه‌ای ارجاعی به کلمات دیگر داده شده را در همین بخش پیدا کرده و مطالعه کنید.

اتوکراسی (و اتوکرات و اتوکراتیک)
[از autokrateia در زبان یونانی، به معنای «قدرت مطلق»]
نوعی بنیاد قدرت که دارای این مختصات است:
(الف) تفوق آشکار یک فرد در رأس یک سلسله‌مراتب اداری؛
(ب) نبودن قوانین یا سنت‌هایی که بر عمل فرمانروا نظارت کند؛
(پ) نامحدود بودن قدرت فرمانروا در عمل.
اتوکراسی ممکن است بر وفاداری اتباع یا بر ترس آن‌ها از مجازات متکی باشد. فرد صاحب قدرت (اتوکرات) ممکن است که قدرت خود را از طریق قراردادها و سنت‌های اجتماعی کسب کرده باشد یا آن را به زور به دست آورده باشد، که در صورت اول، اتوکراسی مشروع از طریق وراثت یا همکاری، و در صورت دوم، دیکتاتوری (ر.ک.) است. سلطنت‌های مطلقه از نوع حکومت‌های اتوکراتیک هستند.

استبداد
مراد از آن بنیاد سیاسی‌ای است که دارای این مشخصات باشد:
(الف) نبودن حدود سنتی یا قانونی برای قدرت دولت؛
(ب) وسعت دامنه قدرتی که عملا به کار برده می‌شود.
معیار دوم مستلزم آن است که دستگاه اداری متمرکزی وجود داشته باشد.
استبداد، اتوکراسی، و دسپوتیزم، مفاهیم مشترکی هستند، اما بر هم منطبق نیستند؛ هم‌چنان‌که توتالیتریزم مستلزم استبداد است، اما هر استبدادی توتالیتر نیست.
در دنیای باستان، حکومت‌های تمدن‌های کهن، مانند آشور، بابل، مصر، ایران و غیره، مستبدانه بود، و تنها یونان و روم از این قاعده کلی برکنار بودند و آن‌ها تنها دیکتاتوری‌های موقت داشته‌اند.
از قرن شانزدهم به بعد، استبداد در اروپا صورتی تازه یافت و این زمان بود که دولت‌های ملی و شاهان در برابر قدرت پاپ قد بر افراشتند و استبداد به صورت یک آرمان سیاسی در آمد و این آرمان -که در اساس بر نظریه قدرت مطلق شاه، که ناشی از حاکمیت شاهانه و قدرت اعلای دولت است، قرار دارد- دولت‌های ملی را متحد کرد و به صورت تازه‌ای سازمان داد. جمله معروف لویی چهاردهم که گفت «من دولت هستم» نشانه استبداد سلطنتی کلاسیک است. استبداد سده‌های ۱۷ و ۱۸ از لحاظ نظری بر حق قدرت نامحدود زمامدار متکی بود، و هیچ‌چیز، حتی «حقوق طبیعی» مردم نیز، آن را محدود نمی‌کرد. در قرن هجدهم، انقلاب‌های آمریکا و فرانسه با استبداد به مبارزه برخاستند، و این مبارزه در طول سده‌های نوزدهم و بیستم، منجر به بسط حکومت‌های قانونی در سراسر جهان شد، و در عین حال در قرن بیستم، نوع تازه‌ای از استبداد، که توتالیتریزم (ر.ک.) باشد، پدید آمد.

نیز: ر.ک.: اتوکراسی؛ تیرانی؛ دسپوتیزم

پرولتاریا (Proletariat)
[از proletarius در زبان لاتینی، به معنای فرد فاقد مالکیت که تنها از راه فرزند آوردن به دولت خدمت می‌کند]
در روم باستان به معنای پایین‌ترین طبقات جامعه که فاقد مالکیت بودند، به کار می‌رفت و گاهی به معنای طبقات پست هر جامعه به کار می‌رود و در این استعمال، تحقیرآمیز است. در مفهوم جدید، بر طبقه کارگران صنعتی اطلاق می‌شود. این مفهوم را بیش‌تر مارکسیزم اشاعه داد و این طبقه در فلسفه تاریخی آن، دارای اهمیت خاص است. مارکس و انگلس مقصود خود را از این اصطلاح در «مانیفست کمونیست» چنین توضیح می‌دهند: «مقصود از پرولتاریا طبقه کارگران مزدبگیر جدید است که مالک هیچ وسیله تولیدی نیستند و نیروی کار خود را به خاطر تأمین زندگی می‌فروشند.» رسالت تاریخی پرولتاریا در مارکسیزم این است که با اکثریت یافتن در جامعه، از راه انقلاب، قدرت سیاسی را به دست می‌گیرد و مالکیت وسایل تولید را اجتماعی می‌کند. بدین ترتیب، جامعه بدون طبقه و سوسیالیزم مستقر می‌شود.

توتالیتریزم (و توتالیتر)
در لغت به معنای «جامع» و «فراگیر» است و به عنوان صفت بر رژیم‌های سیاسی‌ای اطلاق می‌شود که دارای این مشخصات باشند:
نظارت دولت بر کلیه شئون فعالیت اقتصادی و اجتماعی و انحصار قدرت سیاسی در دست یک حزب حاکم و حذف کلیه اشکال نظارت دموکراتیک جامعه (و غالبا در داخل خود حزب نیز) و توسل به ترور برای سرکوبی هر نوع مخالفت و تسلط یک فرد در رأس حزب و دولت و تلاش برای شکل دادن به جامعه بر اساس ایدئولوژی حزبی و تجهیز مجموع قوای جامعه در راه هدف‌های حزب و دولت و از مین بردن استقلال فرد.
در دولت توتالیتر حدود قانونی‌ای برای مداخلات دولت در حیات جامعه موجود نیست و دولت با یکسان کردن تعلیم و تربیت (و حتی نظارت بر فعالیت‌های ادبی و هنری) و در دست گرفتن تمام وسایل ارتباط عمومی و تبلیغ، مجموع قوای جامعه را در خدمت می‌گیرد و هدایت می‌کند. دولت توتالیتر وجود گروه‌ها یا افرادی را که بخواهند از حوزه قضاوت و نظارت آن خارج باشند یا در جهت هدف‌هایش وظیفه معینی نداشته باشند، تحمل نمی‌کند. البته حدود نظارت دولت نمی‌تواند مطلق باشد و توتالیتریزم اساسا مفهومی نسبی است.
دولت‌های توتالیتر را غالبا جنبش‌های ضددموکراتیکی به وجود می‌آورند که در ابتدا به صورت حزب در داخل یک سیستم دموکراتیک متشکل می‌شوند و پس از به قدرت رسیدن دموکراسی را بر می‌اندازند. بارزترین نمونه این نوع جنبش اجتماعی و حزبی، حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان به رهبری هیتلر بود که پس از به قدرت رسیدن از راه دموکراسی، آن را بر انداخت.
ایتالیای فاشیست و آلمان نازی مهم‌ترین نمونه‌های حکومت توتالیتر هستند. غالبا اتحاد شوروی و کشورهای کمونیست را نیز در این شمار می‌آورند، اما تفاوت‌های اساسی میان این دو سیستم موجود است و آن این‌که اگرچه در شوروی، به خصوص در دوره استالین، روش‌های تروریستی و حکومت مطلقه فردی به شدت وجود داشت، ولی کمونیزم از نظر بنیاد ایدئولوژیک اساسا دموکراتیک است و ضدیت آن با دموکراسی بورژوایی از جهت محدودیت دامنه آن به حقوق سیاسی است، ولی نازیزم و فاشیزم از نظر بنیاد ایدئولوژیک، اساسا ضد دموکراسی و هوادار حکومت «الیت» هستند و بنابراین مداومت سلطه پلیسی، جزء ذاتی حکومت‌های فاشیستی است و در حکومت‌های کمونیست می‌توان آن را عرضی دانست.

تیرانی (Tyranny)
در یونان باستان این کلمه مترادف «دیکتاتوری» بود، و تیرانوس کسی بود که در یک شهر، قدرت شاهانه داشت. نویسندگان یونانی گاهی از «تیرانوس خوب» سخن می‌راندند. اما در مفهوم جدید، این اصطلاح معادل «ستم‌گری» و «جباریت» است، و بر حکومت‌هایی اطلاق می‌شود که با روش استبدادی مبتنی بر ترور حکومت می‌کنند، اعم از آن‌که انقلابی باشند (مانند حکومت روبسپیر) یا سنت‌گرا (مانند حکومت ایوان مخوف) یا اولیگارشیانه باشند (مانند اسپارت) و حتی دموکراتیک. دموکراسی را زمانی «جبار» می‌خوانند که بر اقلیتی ستم راند.
دسپوتیزم (ر.ک.) مستلزم «جباریت» نیست، اگرچه غالبا با آن همراه است. دسپوتیزم بدون جباریت، هنگامی است که فرمانروا خیرخواه و بی‌منازع باشد. مانند حکومت مارکوس اورلیوس در روم.

نیز: ر.ک.: اتوکراسی؛ استبداد؛ توتالیتریزم؛ دسپوتیزم؛ دیکتاتوری

دسپوتیزم
[از despotes در زبان یونانی، به معنای «ارباب»، «خداوندگار»]
بر اقتداری اطلاق می‌شود که هیچ حد قانونی و سنتی ندارد و خودسرانه اعمال می‌شود. دسپوتیزم غالبا معنای بد دارد و معادل استبداد بی‌بندوبار است، اما گاه از «دسپوتیزم روشن‌فکرانه» سخن می‌رود که مقصود از آن، نوعی حکومت ایدآل است، که افلاطون و بعضی از متفکران عصر جدید خواهان آن بوده‌اند.
کارل ویتفوگل (K. A. Witfogel)، جامعه‌شناس آلمانی، مفهوم تازه‌ای از دسپوتیزم را تحت عنوان «دسپوتیزم شرقی» عرضه کرده است و مقصود او از این اصطلاح جامعه‌ای است که دارای این مشخصات باشد:
(الف) حکومت فردی (اتوکراسی)؛
(ب) اداره کشور با سازمان اداری متمرکز؛
(پ) نبودن یک اشرافیت ثابت؛
(ت) پست بودن موقعیت بازرگانان در جامعه؛
(ث) کم‌اهمیتی برده‌داری؛
(ج) کشاورزی مبتنی بر آبیاری وسیع.
به عقیده ویتفوگل، عامل آخری اساس مشخصات دیگر است. این نوع سازمان اجتماعی و سیاسی، علاوه بر تعدادی از ملت‌های آسیایی، تمدن‌های سرخ‌پوستان آمریکایی را نیز در بر می‌گیرد.
دسپوتیزم، با اتوکراسی (ر.ک.)، استبداد (ر.ک.)، و دیکتاتوری (ر.ک.) مترادف است.

دیکتاتوری (و دیکتاتور)
عنوان دیکتاتور در روم باستان به کسانی اطلاق می‌شد که در مواقع بحرانی، برای مدت شش ماه با اختیارات فوق‌العاده حکومت می‌کردند. بنابراین، دیکتاتوری رومی نوعی قدرت قانونی بود.ولی در اواخر دوره جمهوری، سردارانی که قدرت حکومت را به وسایل غیرقانونی تصاحب می‌کردند، این عنوان را به خود بستند و دیکتاتوری صورت غیرقانونی یافت. سولا و یولیوس قیصر، محدودیت‌های دیکتاتوری را برداشتند و غیرقانونی حکومت کردند.
مقصود از دیکتاتوری نوع قدرتی است که چند تا از این مشخصات را دارا باشد:
(الف) نبودن قوانین یا سنت‌هایی که فرمانروا (یا فرمانروایان) آن‌ها را در اعمال خود در نظر داشته باشند؛
(ب) نامحدود بودن قدرت؛
(پ) به دست آوردن قدرت عالی با نقض قوانین قبلی؛
(ت) نبودن مقررات منظم برای جانشینی؛
(ث) به کار بردن قدرت در جهت منافع گروه اندک؛
(ج) اطاعت اتباع تنها به سبب ترس از قدرت دولت؛
(چ) تمرکز قدرت در دست یک نفر؛
(ح) به کار بردن ترور.
بعضی از این معیارها را می‌توان عمومی‌تر و شاخص‌تر دانست، چنان‌که می‌توان صفات دیکتاتوری را در مطلق بودن قدرت، به زور به دست آوردن قدرت عالی دولت، و نبودن قواعدی منظم برای جانشینی، خلاصه کرد.
لفظ دیکتاتور بر فرمانروایان هر نوع حکومت مطلقه و فردی اطلاق می‌شود.

نیز: ر.ک.: اتوکراسی؛ استبداد؛ توتالیتریزم؛ دسپوتیزم

دیکتاتوری پرولتاریا
ظاهرا اول بار لویی اگوست بلانکی، انقلابی معروف فرانسوی، این اصطلاح را به کار برده است، ولی اهمیت خاص آن در فلسفه سیاسی مارکسیزم است. مارکس در طرح خود برای انتقال جامعه از حالت سرمایه‌داری به سوسیالیستی، یک مرحله عبور موقت را در نظر می‌گیرد که آن را دیکتاتوری پرولتاریا می‌نامد. به نظر مارکس، پس از آن‌که طبقه پرولتاریا (ر.ک.) قدرت سیاسی را از طریق انقلاب به دست گرفت، یک حکومت طبقه‌ای از آن خود تشکیل می‌دهد. چنین حکومتی مزدها را به نسبت کار پرداخت می‌کند و مالکیت وسایل تولید، توزیع، و مصرف را به خود منتقل کرده و سلطه محکمی بر سایر طبقات برقرار می‌کند. ولی در صفوف پرولتاریا بعضی از اشکال دموکراسی، مانند رأی عمومی، استقرار به نوبت در مشاغل دولتی، محدودیت حقوق کارمندان به اندازه کارگران، باید محفوظ باشد. این حکومت با از میان بردن تفاوت کار دستی و فکری و اختلاف طبقه‌ای، راه را برای ظهور کمونیزم، یعنی جامعه بدون طبقه، باز خواهد کرد. در این مرحله پرولتاریا نیز به عنوان طبقه از میان می‌رود و جای خود را به مجامع تعاونی اداره وسایل تولید می‌دهد.

مکتب‌های سیاسی و فرهنگ مختصر عقاید و مرام‌های سیاسی به ترتیب حروف الفبا (بهاءالدّین پازارگاد | چاپ سوم | ۱۳۴۳ | انتشارات اقبال)

توجه: در صورتی که نخواهید مشروح لغات ذکرشده در این بخش را مطالعه کنید، می‌توانید از توضیحات طولانی این قسمت نیز مثل قسمت قبلی بگذرید. چرا که در این بخش، کلمات مرتبط با دیکتاتور و دیکتاتوری، که در کتاب آقای بهاءالدین پازارگاد ذکر شده‌اند را به همراه توضیح کلماتی که در طول توضیحات دیگر کلمات به آن‌ها ارجاع داده شده است، آورده‌ام، و ندانستن آن‌ها شما را در خوانش متن مقاله دچار اشکال نخواهد کرد، اما اطلاعات بسیار مفید و جالبی در این‌جا وجود دارد که خواندن‌شان خالی از لطف نیست. (در صورتی که در چاپ‌های جدیدتر این کتاب، تغییراتی در توضیحات ایجاد شده، لطفا آن‌ها را با من به اشتراک بگذارید تا مطلب را ویرایش و تصحیح کنم.)

توجه: کلمات به ترتیب حروف الفبا آورده شده‌اند.

توجه: شما می‌توانید کلماتی را که در متن‌ها به آن‌ها ارجاع داده شده است، در همین بخش یافته و مطالعه کنید.

ابسولوتیسم (Absolutism)
ابسولو به معنی مطلق، و مقصود از آن، حکومت مطلقه و ریاست یک نفر شخص مطلق‌العنان است بر جامعه.
(۱) ابسولوتیسم یک آیین سیاسی است که طبق آن، حقوق و قدرت زمامدار نامحدود است و حتی حقوق طبیعت یا حقوق طبیعی هم آن را محدود نمی‌سازد. زمامدار فعال مایشاء است و حاکم بر اموال و حیات و همه‌چیز مردم. در قرون ۱۷ و ۱۸، قدرت زمامدار در حکومت مطلقه بر امپراطوری مقدس روم و کلیسا و اشراف هم تسلط داشت؛ یعنی طبق این آیین، قدرت‌های مزبور هم نمی‌توانستند اختیارات زمامدار را محدود نمایند. در قرن پانزدهم، پاپ خود را در رأس اولین سلطنت مقتدر سیاسی و روحانی قرار داده و فرضیه ابسولوتیسم شکل گرفت، و بعدها سرمشق کامل و نمونه اصلی برای ابسولوتیسم مانرشیک (Absolutism Monarchial)، یعنی قدرت مطلقه سلطنت قرار گرفت. طرفداران سلطنت پاپ حقوق وی را به سلطنت روحانی و سیاسی بر مردم، حقوق الهی و آسمانی پنداشته و چنین استدلال می‌کردند که: «محال است بتوان قدرت اعظم و سلطه‌ای را که برای حکومت بر جامعه لازم است، به خود جامعه واگذار کرد، و باید به شخصی سپرد که در رأس جامعه قرار دارد.»
(۲) و نیز گاهی ابسولوتیسم بر حکومتی اطلاق می‌شود که آن حکومت دارای قدرت مطلقه و نامحدود باشد، اعم از این‌که حکومت در دست یک نفر باشد یا چند نفر، و یا شامل تشکیلاتی باشد ثابت، که در تحت دستور یک زمامدار اداره شود.
گاهی این اصطلاح را مرادف با دسپوتیسم (استبداد)، اتوکراسی، دیکتاتوری، ماکیاولیسم و اتوریتاریانیسم هم استعمال می‌کنند. (رجوع شود به اصطلاحات مزبور)

اتوریتاریانیسم (Authoritarianism)
می‌توان گفت که این فلسفه در نقطه مقابل اندیویدوالیسم، یعنی فلسفه اصالت فرد قرار دارد، و عبارت از فلسفه و سیستم حکومتی است که در آن آزادی فردی هم از حیث تئوری و هم از حیث عمل، هم در ظاهر و هم در باطن، کاملا تحت‌الشعاع اتوریته و قدرت دولت قرار گرفته؛ و در این نوع حکومت، معمولا قدرت، متمرکز در یک گروه معدود و کوچک پیشوایان است. رژیم دیکتاتوری، یکی از اشکال افراطی حکومت‌های اتوریتاریان است.
خلاصه تاریخچه نمو و سیر فلسفه مزبور به شرح زیر است:
(۱) واضع اولیه آن، فلاسفه قدیم یونان مانند فیثاغورث، دموکریتوس، سقراط، افلاطون و ارسطو بوده‌اند، و ارسطو چنین استدلال کرد که کل مقدم بر جزء است پس دولت مقدم بر فرد است.
(۲) استائیک‌ها یا رواقیون، دولت ملی را مردود دانسته، برای دولت جهانی اتوریته مطلق قائل گردیدند.
(۳) فلاسفه قرون وسطای مسیحی (از ۴۰۰ میلادی تا آغاز رنسانس، یعنی قرون ۱۳ و ۱۴) به خصوص شعبه‌ای از فلاسفه اسکالستیک موسوم به رئالیست‌ها، طرفدار این عقیده بودند.
(۴) (الف) ژان بودن فرانسوی (قرن ۱۶)، واضع فرضیه حق حاکمیت و قدرت مطلقه سلطنت، که آن را دولت نیز می‌خواند، این فلسفه را تقویت نموده.
(ب) ماکیاولی طرفدار قدرت مطلقه زمامدار است.
(۵) در قرن ۱۷، توماس هابز طرفدار اتوریته زمامدار گردید.
در قرن ۱۸ که به قرن فردیت موسوم است، اتوریتاریانیسم طرفدار چندانی نداشت.
(۶) در قرن ۱۹، هگل، کارل مارکس، انگلس، لاسال و نیچه طرفدار اتوریته مطلق دولت گردیدند.
(۷) در قرن ۲۰، لنین و استالین (در مرام کمونیسم)، هیتلر و موسولینی (در مرام فاشیسم)، قدرت مطلقه دولت و پیشوا را حمایت نموده‌اند.

اتوکراسی (Autocracy)
نام سیستم حکومتی است که در آن کلیه قدرت‌ها عملا در دست زمامدار قرار گرفته است.
فرق این اصطلاح با اصطلاح اتوریتاریانیسم این است که در اتوکراسی، تنها یک نفر مالک قدرت نامحدود و سیاسی است، که از منبع خارجی مانند ملت یا غیر آن ناشی نشده، و بیشتر اطلاق بر پادشاه می‌شود. اما در اتوریتاریانیسم ممکن است قدرت در دست یک پیشوا باشد، یا چند الیگارش. ابسولوتیسم و اتوریتاریانیسم از این حیث مشترک‌اند که هر دو هم شامل شاه، و هم دیکتاتور پیشوا می‌گردد.

الیگارشی (Oligarchy)
(۱) رژیم حکومتی که به وسیله چند نفر معدود اداره شود و کلیه قدرت حکومت متمرکز در تعداد قلیلی از افراد باشد.
(۲) هیئت حاکمه مزبور را نیز گاهی الیگارشی می‌نامند.

توتالیتاریانیسم (Totalitarianism)
توتالیتاریانیسم یا حکومت جمعی، نام فلسفه و حکومتی است که در کلیه شئون زندگی فرد دخالت کرده و آن را تنظیم، و برای آن وضع مقررات می‌کند، و ممکن است این دخالت به نفع یک گروه کوچک، یا یک طبقه یا کل جمعیت باشد. دولت توتالیتر، وجود دسته‌جات یا افرادی را که از حوزه قضاوت و نظارت آن خارج باشند و یا وظیفه مشخصی در پیشرفت هدف دولت نداشته باشند، تجویز و تحمل نمی‌کند. ناچار، حکومت‌های توتالیتر، وجود و استمرار خود را به وسیله تشکیل یک دستگاه مجهز و مبسوط پلیس سری و به کار بردن روش‌های تروریستیک (قتل نفس سری) و از میان بردن هر نوع انتقاد و بحث راجع به طبیعت حکومت و روش دولت و سنجش شایستگی پیشوایان حکومت تأمین می‌کنند. این شیوه بالطبع متضمن ممنوع داشتن آزادی نطق و مطبوعات و اجتماعات می‌گردد.
از خواص بارز و اساسی توتالیتاریانیسم، ایجاد فرهنگ دستوری و آموزشگاه‌های دولتی تابع نقشه و طرح دولت است، تا جوانان را از سنین کودکی به منظور ایجاد یک نظر متحدالشکل سیاسی یا تعصب مذهبی متحدالشکل در جامعه، به نفع حکومت، تحت تلقین قرار دهند. ضعف نفوذ کلیساها در افراد در اروپا و ظهور فنون و تکنیک‌های نوین در تجهیز توده‌ها برای نیل به هدف‌های سیاسی، پیشرفت سیستم توتالیتاریانیسم را در قرن بیستم تسهیل کرده است. حکومت‌های توتالیتر درجه‌اول و مشهور در زمان معاصر، یکی آلمان نازی، دیگر ایتالی فاشیست و دیگر روسیه شوروی است. اما حکومت ژاپن در زمان جنگ جهانی دوم و ماقبل آن، اگرچه یک حکومت میلیتاریست و دیکتاتوری خشن و ستمگر بود، ولی قادر نبود که در کلیه شئون زندگی اتباع کشور خود به نحو کامل دخالت نماید.
از جمله اصطلاحاتی که غالبا مترادف با این اصطلاح به کار می‌رود، عبارت است از کولکتیویسم، ابسولوتیسم، اتوکراسی، اتوریتاریانیسم، دیکتاتوری و دسپوتیسم (استبداد).
اگرچه دو اصطلاح توتالیتاریانیسم و کولکتیویسم غالبا به جای یک‌دیگر استعمال می‌شوند، اما توتالیتاریانیسم اصطلاحی عام‌تر از کولکتیویسم است. اولی یعنی اعتقاد به وجود دولتی با قدرت دیکتاتوری یا هر نوع حکومت دیکتاتوری که قانون اساسی و هم استعمال و عادت، بدان قدرت کنترل کلیه اعمال و افعال و طرز فکر و مناطق امور بشری و تشکیلات انسانی را داده باشد، اعم از اقتصادی و سیاسی و مذهبی و قریحه‌ای و علمی و اخلاقی، ولی اصطلاح دوم بیشتر شامل امور اقتصادی و کنترل و حق دخالت دولت و مؤسسه دیگر است در اموال اعضای یک جامعه، و در هنگام استعمال اصطلاح ثانی، بیشتر نظر متوجه اقتصادیات است.
اما فرق این اصطلاح با اصطلاحات دیگر، به اجمال آن است که در اتوکراسی تنها یک نفر مالک قدرت نامحدود سیاسی است، که از منبع بیرونی، مانند ملت یا غیر آن ناشی نشده، و بیشتر اطلاق بر زمامداری غیر از شاه می‌شود. اما ابسولوتیسم اعم است و هم شامل شاه یا پیشوای دیکتاتور از نوع دیگر می‌گردد. در اتوریتاریانیسم قدرت و اتوریته در دست یک پیشواست یا چند الیگارش، معهذا این اصطلاحات چون هر یک برای مردم درست تعریف نشده‌اند، غالبا در تحریرات به جای یک‌دیگر استعمال می‌شوند.
خلاصه تاریخ سیر فلسفه توتالیتاریانیسم و کولکتیویسم به شرح زیر است:
(۱) در یونان قدیم: واضع اولیه این عقیده در باخترزمین بنا به احتمال قوی فیثاغورث، فیلسوف یونانی (۵۸۰ ق.م.) و طرفداران دموکریتوس (۴۶۰ ق.م.) و سقراط (۴۶۹ ق.م.) و افلاطون (۴۲۷ ق.م.) و ارسوط (۳۸۴ ق.م.) می‌باشند که شرح آن در تحریرات و آثار منسوب به هر یک از ایشان دیده می‌شود.
(۲) قرن ۳ ق.م.: بعد از فلاسفه فوق، رواقیون (استائیک‌ها) به پیشوایی زنون، از این فلسفه حمایت کرده‌اند، ولی این جامعه را جامعه جهانی و دولت واجب‌الاطاعه را دولت جهانی دانسته، دولت ملی را مردود شمرده و قبول ندارند.
(۳) قرن ۱۶: ماکیاولی، فیلسوف ایتالیایی، زنده‌کننده این فلسفه در قرون جدیده است، و دیگر ژان بودن فرانسوی، که عقاید ماکیاولی را تأیید نموده، فرد را محکوم به حکم زمامدار و زمامدار را مظهر مطلق جامعه می‌داند.
(۴) قرن ۱۷: توماس هابز حامی قدرت مطلقه زمامدار و سلطنت مطلقه است، ولی طرز استدلال و بحث وی، بر خلاف، موجب بیداری افکار و باعث نمو لیبرالیسم (آزادی‌طلبی) در انگلیس گردید.
قرن ۱۸: قرن رواج فلسفه اصالت فرد است، چنان‌چه به «قرن فردیت» معروف شده. در این قرن، فلاسفه معروف و مهمی که طرفدار فلسفه اصالت جمع باشند، به وجود نیامده. فیخته و شلینگ آلمانی تا درجه‌ای جامعه را مقدم بر فرد شمرده‌اند.
(۵) قرن ۱۹: هگل، مارکس، انگلس، لاسال، نیچه (آلمانی) از این فلسفه طرفداری کرده و آن را در فلسفه‌های خود گنجانیده‌اند.
(۶) قرن ۲۰: لنین، استالین (روسی - در فلسفه کمونیستی)، هیتلر (آلمانی - در مرام نازیسم) و موسولینی (ایتالیایی - در فلسفه فاشیسم) این فلسفه را وارد کرده، عموما طرفدار کولکتیویسم و انحلال فرد در جامعه هستند.
(رجوع شود به دیکتاتوری، ابسولوتیسم، کولکتیویسم، اتوکراسی، اتوریتاریانیسم و دسپوتیسم).

دسپوتیسم (Despotism)
Despot به معنی مستبد، و دسپوتیسم سیستم حکومتی را گویند که تابع حکومت مطلقه و استبدادی، و به دست زمامدار مستبد باشد.
این اصطلاح غالبا مرادف با ابسولوتیسم، اتوکراسی، اتوریتاریانیسم و دیکتاتوری به کار می‌رود.
افلاطون حامی یک نوع استبداد روشن‌فکر بوده. Intellectual Despotism، یعنی حکومتی که به دست چند نفر مستبد روشن‌فکر اداره شود، و بر اساس فهم و ادراک و هوش و ذکاوت و عقل استوار باشد.
(رجوع شود به ابسولوتیسم، اتوکراسی، اتوریتاریانیسم و دیکتاتوری).

دیکتاتوری (Dictator)
دیکتاتور اسم فاعل کلمه دیکته و مقصود از آن، دیکته‌کننده احکام و قوانین است به مردم، بدون آن‌که حق چون و چرا داشته باشند؛ و دیکتاتوری سیستم حکومتی است مطلقه، که به فرمان و امر مستبدانه و بی‌چون‌وچرای یک فرد موسوم به دیکتاتور اداره شود؛ و این اصطلاح نیز معمولا به عنوان صفت سایر مکاتب سیاسی و روش‌های حکومتی به کار می‌رود. و هم این اصطلاح غالبا مرادف با ابسولوتیسم، اتوکراسی، اتوریتاریانیسم، دسپوتیسم، کولکتیویسم، توتالیتاریانیسم یا به جای آن‌ها استعمال می‌شود. (رجوع شود به اصطلاحات مزبور)
دیکتاتوری پرولتاریا اصطلاحی است که مارکس آن را به کار برده، و آن را یکی از مراحل ساختن سیستم کاپیتالیسم می‌داند؛ و عبارت است از مرحله‌ای که پس از انقلاب کمونیستی، دولت سرمایه‌داری ساقط شده، حکومت به دست کارگران مزدبگیر می‌افتد، و اولین هدف حزب سوسیالیست یا کمونیست پس از موفقیت انقلاب، تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا یا طبقه کارگر است، که طبق این فرضیه باید تا مدتی که لازم است به منظور از میان برداشتن مخالفین و عوامل سرمایه‌داری و بورژوازی که مانع پیشرفت کمونیسم هستند، و برای تحکیم و تثبیت موقعیت کمونیسم، این دیکتاتوری یا حکومت مطبقه کارگران برقرار باشد. اما در عمل به فرضیه فوق در روسیه، مشاهده شد که این دیکتاتوری در دست اقلیت یا طبقه نخبه حزب کمونیسم است. هرچند که حزب خود را منتخب پرولتاریا معرفی می‌کند، ولی قدر مسلم آن است که دیکتاتوری مزبور، دیکتاتوری مستقیم و مشخص پرولتاریا نیست، و دیکتاتوری رهبران حزب است.

کولکتیویسم (Collectivism)
عبارت از آن سیستم اجتماعی یا عقیده‌ای‌ست که سعی دارد جامعه را به وسیله مساعی جمعی یا همکاری اداره نماید. اصطلاح کولکتیویسم در برابر اندیویدوالیسم (اصالت فرد) به کار می‌رود، و هم‌چنین شامل سیستم‌های اقتصادی و اجتماعی دسته‌جمعی مانند سوسیالیسم و کمونیسم و سندیکالیسم و حتی فاشیسم نیز می‌شود. کولکتیویسم به انجام امور اجتماعی به صورت جمعی و اشتراکی، و ترکیب مساعی افراد با یک‌دیگر تحت رژیم اتوریتاریان و استبدادی، کم و بیش اهمیت می‌دهد. در منطقه امور اقتصادی با لسه‌فر و کاپیتالیسم و سوداگری آزاد مخالف است.
این اصطلاح غالبا مرادف با توتالیتاریانیسم استعمال می‌شود، ولی اصطلاح ثانی مفهومی وسیع‌تر دارد و اصطلاح کولکتیویسم بیشتر در مسائل اقتصادی به کار می‌رود. (رجوع شود به توتالیتاریانیسم)

ماکیاولیسم (Machiavellianism) (در کتاب به اشتباه Machiavellism آمده است)
مکتب ماکیاولیسم که آن را «فلسفه استبداد جدید» نیز می‌خوانند، عبارت از مجموعه و اصول روش و دستوری است که ماکیاولی فیلسوف و سیاستمدار ایتالیایی قرن ۱۵ (۱۴۶۹-۱۵۲۷) برای زمامداری و حکومت بر مردم می‌دهد، و اولین مرتبه در تاریخ باخترزمین، افکاری را برای روش حکومت استبدادی به روی کاغذ می‌آورد که سابقه نداشته، و لااقل تا آن تاریخ این نوع با صراحت تحریر نشده بود؛ لذا آن را استبداد جدید نام گذاشتند. عقاید ماکیاولی را می‌توان در سطور زیر خلاصه نمود:
خلاصه و اصول عقاید ماکیاولی یا مکتب ماکیاولیسم:
(۱) هدف فلسفه ماکیاولی: تأسیس دولت‌های متحده و قوی و متمرکز ایتالی است، که تابع کلیسا نباشد و در اروپا صاحب تفوق سیاسی گردد.
(۲) مرام کلی ماکیاولیسم: بدبینی (پسی‌میسم) و طرفداری از ظلم و استبداد و حکومت مطلقه نامحدود.
(۳) طبیعت انسان: گوید «انسان موجود سیاسی است و ذاتا فاسد و فطرتا شرور و خودخواه خلق شده، لذا علاج دفع شرور انسانی و شرط برقراری نظم در جامعه، همانا تشکیل حکومت مطلقه و مقتدر است!»
(۴) زمامدار و فن زمامداری: «چون مردم طبعا بد و خودخواه خلق شده‌اند، لذا محرک زمامدار و اعمال وی، باید:
(اولا) طبیعت خودپرستی (اگوئیسم) باشد
و (ثانیا) روش خود را بر اساس بدبینی قرار دهد، و اعمال و افعالش شدید و سخت و ظالمانه باشد، و حدی نداشته باشد، و چون طبیعت آدمی متجاوز و منفعت‌جوست، و طمع وی را حدی و سرحدی نیست، و مدام می‌خواهد بر موجودی مال و مقام و موقعیت و قدرت خود بیفزاید، و چون قدرت و تملک اموال به واسطه کم‌یابی طبیعی محدود است، لذا کشمکش و رقابت بین افراد، جامعه را به هرج‌ومرج (آنارشیسم) تهدید می‌کند، مگر آن‌که قدرتی مافوق ایشان جلوشان را بگیرد، و مطامع آن‌ها را زنجیر کند. زمامدار نه تنها معمار کشور و دولت است، بلکه معمار اخلاق و مذهب و اقتصاد و همه‌چیز است. اگر زمامدار بخواهد بماند و موفق باشد، نباید از بد کردن بهراسد و مبادا از شرارت احتراز جوید؛ زیرا بدون انجام شرارت و بدی، حفظ دولت محال است. بعضی تقواها موجب خرابی و بردباری است و بعضی شرارت‌ها باعث بقا و سلامتی. تنها دولت متکی به زور موفق است و بس. هیچ ترازو و مقیاسی برای قضاوت عمل زمامدار در دست نیست به جز موفقیت سیاسی و ازدیاد قدرت.»
(۵) اخلاق و مذهب: و سایر پندارهای اجتماعی عموما آلت دست زمامدار است برای نیل به قدرت، و آن را نباید در سیاست و اداره امور حکومت و زمامداری دخالت دهد یا رعایت نماید.
(۶) حقوق و قانون: ناشی از اداره زمامدار است. زمامدار خود به منزله قانون است؛ و قانون موضوعه وی، واجب‌الاطاعه. ولی خودش از رعایت قانون و اخلاق مستثنی است و قانون بر حسب اراده زمامدار قابل نسخ و تغییر است. زمامدار مافوق قانون است و هرچه که بخواهد می‌تواند بکند. اخلاق، مخلوق قانون موضوعه زمامدار است.
(۷) حکومت: «بر پایه ضعف افراد بنا شد، و افراد برای حفظ خویشتن از خطر افراد دیگر، محتاج به کمک دولت‌اند.»
(۸) روش حکومت: «زمامدار برای نیل به قدرت و ازدیاد قدرت برای حفظ آن، مجاز است به هر عملی از زور و حیله و تزویر و غدر و جنایت و تقلب و نقض قول و پیمان‌شکنی و نقض مقررات اخلاقی متوسل شود؛ و هیچ نوع عملی برای نیل به قدرت و حفظ آن برای زمامدار ممنوع نیست. به شرط آن‌که با مهارت و زیرکی، و در صورت لزوم محرمانه و سری انجام گردد، تا نتیجه منظور را بدهد. اگر عمل ظلم و جنایت، زمامدار را متهم می‌کند، در عوض نتیجه عمل که همان موفقیت است، وی را تبرئه می‌نماید.»
(۹) سپاه و نظام اجباری: «دولت باید سپاه کامل و مجهز داشته باشد که از سربازان ملی تشکیل شده باشد، نه افراد روزمزد (به طوری که در قرون وسطی معمول بوده). خدمت نظام باید از هفده‌سالگی تا چهل‌سالگی انجام شود.»
اصل نظام اجباری ماکیاولی بعدها پایه نظام وظیفه یا نظام ملی یا اجباری و طریقه سربازگیری معمول در قرون جدیده و معاصر گردید.

چرا دیکتاتوری حول محور یک ایدئولوژی شکل می‌گیرد؟

ایدئولوژی واحد در قالب پنج ایده‌پرداز (از چپ به راست: مارکس، انگلس، لنین، استالین، مائو)
ایدئولوژی واحد در قالب پنج ایده‌پرداز (از چپ به راست: مارکس، انگلس، لنین، استالین، مائو)

باید توجه کنیم که حکومت‌های دیکتاتوری، غالبا با استفاده از یک ایدئولوژی مرکزی، توده مردم را با خود همراه می‌کنند. این ایدئولوژی می‌تواند دینی یا غیردینی باشد. اما لازم است تا جامعه حول محور یک ایده و سخن و تفکر واحد جمع شود، تا دیکتاتور بتواند آن‌ها را به جهت دلخواه خود حرکت دهد. وقتی جامعه همچون یک ارکستر عظیم، به هم‌سازی و هم‌خوانی با ایدئولوژی واحد برسد، رهبر یا حاکم، هر آنچه را که امر کند و با حرکت دست خود نشان دهد، فی‌الفور اجرا کرده و به گوش او خواهد رساند.

این هم‌صدایی و اتحاد، در نگاه اول، چیزی بسیار دل‌پسند و مناسب است. چرا که می‌تواند سرمایه‌ای برای انجام کارهای سخت و طاقت‌فرسا باشد و بزرگ‌ترین امور را به انجام برساند. اما باید توجه کرد، که اغلب دیکتاتورها، هنگامی که در صدر قدرت باقی مانده‌اند، شروع به سوءاستفاده از قدرت بی‌حدوحصر خود کرده‌اند؛ و یکی از سخت‌ترین اموری که این قدرت لایتناهی در آن به کار رفته است، کشتار و شکنجه مردمی است که با او مخالفت کرده‌اند. از آن‌جا که افراد حول محور یک ایدئولوژی جمع شده‌اند، هیچ مخالفتی با اعمال این‌چنینی نخواهند کرد، چرا که آن‌ها را لازمه پیش‌برد اهداف والای آرمان و ایده ملی خواهند دانست.

به بیان ساده‌تر، هم‌صدایی ایدئولوژیک مردم جامعه یک حکومت دیکتاتوری، در نهایت به تک‌صدایی در جامعه منجر خواهد شد. صداهای ضعیف‌تر و مخالف با هم‌نوازی و هم‌خوانی، به کلی از بین خواهند رفت و حقوق آن گروه‌ها پایمال خواهد شد.

هم‌چنین باید در نظر گرفت که وجود ایدئولوژی منجر به یک‌دست شدن فکری جامعه و در نتیجه محدودسازی تخیل و ایده‌پردازی می‌شود؛ چرا که ایده‌های خارج از دایره ایدئولوژی حاکم، افکار و ایده‌های سمی و مضر معرفی خواهند شد. آنچه این عمل پدید می‌آورد، اتفاقی ویران‌گر خواهد بود: توسعه متکی بر یک ذهن و ذهنیت واحد، توانایی توسعه سریع و پایدار را نخواهد داشت و جامعه مجبور است به توسعه از طریق یک مسیر اکتفا کند. در حالی که در یک سیستم توسعه‌خواه، ایده‌پردازی و تغییر شکل نظام و قوانین، باید امکان‌پذیر باشد، تا هر کس از طریق ارائه اصلاحات خاص، در شکل‌دهی جامعه برای رسیدن به یک طرح متعالی بتواند نقش خود را ایفا کند.

چرا حکومت‌های دیکتاتوری در اغلب مواقع با اصلاحات مخالفت می‌کنند؟

نامداران عرصه دیکتاتوری جهان در یک قاب کوچک
نامداران عرصه دیکتاتوری جهان در یک قاب کوچک

نظام دیکتاتوری، هر گونه مخالفت و درخواست اصلاح و اعتراض را سرکوب می‌کند، چون همواره خودش را در جایگاه ضعف حس می‌کند و حس می‌کند هر ذره‌ای که از جایگاه تعیین‌شده خود خارج شود، دارد وجود او را نفی می‌کند و باید یا به آن‌جا برگردد و یا شکسته و نابود شود. پس هیچ‌گاه خودش را اصلاح نمی‌کند و با اصلاح موافقت هم نمی‌کند، چرا که با این کار از خود ضعف نشان داده است. به طور کلی‌تر، دیکتاتور، از احساس «عدم کفایت» بیزار است.

این عدم اصلاحات، در نهایت منجر به مردم‌ستیزی و دشمن‌تراشی خواهد شد. چرا که اصلاح قوانین، همیشه برای برقراری حق و ایجاد عدالت در جامعه انجام می‌شود، تا مردم بیش‌ترین حقوق ممکن را دریافت کنند و حقی از کسی پایمال نشود و آزادی کسی خدشه‌دار نشود. پس وقتی اصلاحات صورت نگیرند، ناعدالتی در جامعه رشد خواهد کرد، و از آن‌جا که تمرکز قدرت در قالب یک شخص یا گروه یا حزب، فساد ایجاد خواهد کرد، دیکتاتور مجبور به نادیده گرفتن فساد و جنایت خواهد شد، تا موضع خود را مستحکم و ناشکستنی نشان دهد.

این عمل، باعث ایجاد نارضایتی در مردم نسبت به حاکمان جامعه خواهد شد. این نارضایتی می‌تواند دو رویکرد متفاوت را در مردم ایجاد کند: ۱) نادیده گرفتن نارضایتی به علت ایمان به ایدئولوژی قدرتمند حکومت، که مایه حرکت و تلاش خود شخص شده است، و این‌طور فرض خواهد کرد که حکومت نیز با تمام توان در تلاش است تا ناعدالتی را در جامعه حل کند، اما دشمنان و منافقین اجازه این کار را نمی‌دهند؛ ۲) اعتراض به قوانین، امور و مشکلات ناعادلانه، جستجو برای راه‌حل مشکلات، تلاش برای اصلاحات، تردید در اصل ایدئولوژی، مخالفت با ایدئولوژی، و سعی در یافتن جایگزین مناسب.

چرا در یک حکومت دیکتاتوری جرم و جنایت امکان جولان بیش‌تری دارد؟

پروپاگاندای استالین، رهبر دیکتاتور حذب کمونیست شوروی، که شاید بتوان به یقین دوران حکومت او را تاریک‌ترین و خشن‌ترین و پرکشتارترین دوران شوروی دانست
پروپاگاندای استالین، رهبر دیکتاتور حذب کمونیست شوروی، که شاید بتوان به یقین دوران حکومت او را تاریک‌ترین و خشن‌ترین و پرکشتارترین دوران شوروی دانست

در راستای بخش قبل، اگر افراد زیرمجموعه دیکتاتوری تصمیم اشتباهی بگیرند، مالی را بدزدند یا خطایی کنند، دیکتاتور خود را موظف می‌داند که از ایدئولوژی خود دفاع کند و همه‌چیز را مخفی کند و در مرحله دوم مخدوش نماید و در مرحله سوم کسانی را که از افرادش شکایت می‌کنند سرکوب و نابود کند. به همین خاطر، فساد در تمام زیرمجموعه نفوذ می‌کند و هر کسی را در حداکثر دسترسی خودش به یک انگل بدل می‌کند که از جان اجتماع تغذیه می‌کند تا چاق‌تر و بزرگ‌تر شود. (باید به خاطر داشت که هر زالویی که از خوردن خون سیراب می‌شود، بر زمین خواهد افتاد و مرگش نزدیک خواهد بود. همان‌طور که هر انگل دیگری که زیاده‌روی می‌کند.)

البته باید به این نکته هم توجه کرد که ممکن است دیکتاتور در مسیر خود، نیازمند استفاده از برخی جرم‌ها، مثل ترور، قتل، شکنجه، دزدی، آسیب به اموال عمومی و... بشود و به همین خاطر، همیشه قوانین خود را طوری تنظیم می‌کند که هیچ‌گاه در جایگاه متهم قرار نگیرد. و در صورتی هم که در آن جایگاه قرار بگیرد، مقصر را طرف شاکی عنوان خواهد کرد، تا به هیچ‌وجه خودش و جایگاهش زیر سؤال نرود. از آن‌جا که طرف شاکی نیز قدرتی در دست ندارد، نتیجه مثبتی نخواهد گرفت، و حتی ممکن است که خودش محکوم به جریمه و تعلیق و... شود، تا یا خودش از شکایتش دست بکشد، یا جامعه او را از یاد ببرد، و یا تا همیشه از او به عنوان یک مجرم و منافق و... یاد شود.

چرا شکنجه و قتل دو عنصر همیشگی یک نظام دیکتاتوری هستند؟

پوسترهای تبلیغاتی (پروپاگاندا) استالین و هیتلر برای نمایش قدرت و عظمت: دیکتاتورهای بزرگ تاریخ که دستان‌شان به خون‌های بسیاری آغشته بود، که نه فقط از دشمنان، بلکه از مردم خودشان نیز در میان آن‌ها کم نبودند
پوسترهای تبلیغاتی (پروپاگاندا) استالین و هیتلر برای نمایش قدرت و عظمت: دیکتاتورهای بزرگ تاریخ که دستان‌شان به خون‌های بسیاری آغشته بود، که نه فقط از دشمنان، بلکه از مردم خودشان نیز در میان آن‌ها کم نبودند

به طور کلی، دیکتاتورها به علت ضعیف دیدن خود و امکان حمله افراد و گروه‌ها به خودشان، توان عظیمی از منابع خود را در راستای ایجاد قدرت نظامی فوق‌العاده هزینه می‌کنند. این کار موجب می‌شود که آن‌ها بتوانند سرکوب قدرتمندتری را ایجاد کنند، اما از دیگر مسیرهای پیشرفت و توسعه جا خواهند ماند که از بزرگ‌ترین مشکلات جامعه دیکتاتوری‌ست. هم‌چنین که اغلب نظام‌های دیکتاتوری، برای حفظ خود، نیازمند دو چیز هستند: دشمن‌تراشی و ایجاد ترس.

اولی آسان به دست می‌آید و کافی‌ست هر کسی را که مخالف ایدئولوژی صحبت کرد، موافق سیستم قبلی و یا یک پادآرمان‌شهر یا ویران‌شهر فرضی معرفی کند، تا همه از نزدیک شدن به او خودداری کنند و از شنیدن حرف‌های او منصرف شوند. این درست همان چیزی‌ست که استالین در رابطه با لئون تروتسکی انجام داد. وقتی که او از شوروی خارج شد، همواره از او به عنوان شیطان و دشمن ملت و دشمن توسعه شوروی و... یاد می‌شد و مردم نسبت به او احساس تنفر می‌کردند، چرا که وجود او و صحبت‌هایش را ویران‌گر تلاش‌های خودشان می‌دیدند.

این شیوه بیان، اصول فکری و تحقیقاتی را زیر پا می‌گذارد و مردم را وا می‌دارد تا به نوعی، از عقل خود استفاده نکنند و فقط به ذهن و کلام دیکتاتور متکی باشند.

پس می‌توان فهمید که چرا وقتی دیکتاتوری دچار تهدیداتی می‌شود که ممکن است جایگاهش را متزلزل کند، یک سری افراد ناگهان احساس می‌کنند که دچار پوچی شده‌اند و دادشان در می‌آید که حتما دیکتاتور جایگاه درستی داشته و دارد. چرا که آن‌ها نیز در دیکتاتوری سهیم شده‌اند و ذهن خود را از تحلیل مسائل بازداشته‌اند و حالا نمی‌توانند جایگاه درست خود را پیدا کنند، و در نتیجه مثل خود دیکتاتور، احساس می‌کنند که به کلی نفی شده‌اند.

این موضوع نظام دیکتاتوری را مثل یک سازه عظیم شیشه‌ای ضعیف می‌کند. سازه‌ای که در ظاهر عظیم و قدرتمند است، اما با برخورد اولین سنگ به بدنه آن، تماما فرو خواهد ریخت.

در رابطه با موضوع ایجاد ترس نیز، کشتار و شکنجه بخش اصلی و عمده کار او هستند. پس هر گونه ترسی را که موجب ایجاد خفقان در مردم و وا داشتن آن‌ها به سکوت بشود را حمایت خواهد کرد و یا لااقل طوری از وحشت‌آفرینی‌های خود دفاع خواهد کرد، که به بسیاری از جنایت‌کاران نیز اجازه سوءاستفاده از شرایط را خواهد داد. به همین خاطر او در اکثر مواقع، در کنار جنایت‌کاران و مجرمان و قاتلان و... قرار می‌گیرد، که در نتیجه مجبور است به دفاع از همگی آن‌ها، وگرنه باز هم خودش را در جایگاه ضعف و نفی خواهد دید.

البته باید به این نکته هم توجه کنیم که دیکتاتورها، اکثر مواقع، برای خوب نشان دادن خود و نمایش عدالت‌خواهی‌شان، مجرمین پایین‌دست را محکوم خواهند کرد و با آن‌ها به سختی برخورد خواهند کرد. اما به این دلیل که با اشتباهات اعضای داخلی خود نمی‌خواهند و نمی‌توانند مقابله‌ای کنند و آن‌ها را محکوم کنند، و به نوعی برای آن‌ها امکان خطا را آزاد می‌گذارند، نمی‌توان به آن‌ها اعتماد کرد و رفتار آن‌ها در زمینه جرم‌ستیزی را صادقانه و عادلانه دانست. به بیان دیگر، دیکتاتورها قانون را در مقابل افراد مختلف، مجبور به رفتارهای مختلف خواهند کرد، و این یعنی همه در برابر قانون با هم برابر نخواهند بود.

چرا دیکتاتورها از رسانه آزاد می‌ترسند؟

مفهوم و استفاده رسانه در حکومت دیکتاتوری: همه همان چیزی را دنبال می‌کنند که دیکتاتور تصمیم بگیرد، و همگی اندک‌اندک به یک محصول فرآوری‌شده یک‌شکل و یک‌دست با اندیشه برآمده از نظر و ایدئولوژی مورد قبول دیکتاتور می‌شوند
مفهوم و استفاده رسانه در حکومت دیکتاتوری: همه همان چیزی را دنبال می‌کنند که دیکتاتور تصمیم بگیرد، و همگی اندک‌اندک به یک محصول فرآوری‌شده یک‌شکل و یک‌دست با اندیشه برآمده از نظر و ایدئولوژی مورد قبول دیکتاتور می‌شوند

در راستای تشریح دیکتاتوری، باید اشاره کرد که این حکومت‌ها همیشه دشمنانی دارند که نباید به آن‌ها اجازه صحبت بدهند. چرا که همان‌طور که ذکر شد، همواره خود را در موضع ضعف حس می‌کنند و می‌دانند که اگر نتوانند پاسخگو باشند، باید تغییری ایجاد کنند یا مطلبی را ضد ارزش‌های خود قبول کنند؛ و این به نوعی نفی آن‌ها خواهد بود. پس دیکتاتور رسانه‌ها را در بند می‌کشد تا همچون سگان سورتمه، همه را درست همان‌جایی ببرند که او می‌خواهد. در نتیجه، هر سخنی که مطرح شود، او رد کرده و لقب «اغتشاش» و «دشمنی» و «نفاق» را به آن می‌دهد، تا آنان که هنوز همراهیش می‌کنند یا دودل هستند، هم‌راستای خواسته او حرکت کنند.

هم‌چنین که جدا از کنترل رسانه‌ها، دیکتاتورها معمولا کنترل تعلیم و تربیت فرزندان را نیز به کلی در دست می‌گیرند و عملیات یکسان‌سازی آموزش را در پیش می‌گیرند. به همین خاطر، استعدادها سرکوب می‌شوند و تفکر و رفتار ماشینی جایگزین آن‌ها می‌شوند. این فرآیند آموزشی نیز مطابق با پیشبرد اهداف دیکتاتوری و فقط در جریان خواسته‌های او پیش خواهد رفت، و معمولا به جای آموزش درست و منطقی و بی‌طرفانه، آموزش‌های جهت‌دار و اغلب دارای بار سیاسی (البته تحت شرایط گوناگون و متناسب با سن دانش‌آموزان) به کودکان داده خواهد شد.

در صورتی که ناگهان افراد جامعه یک حکومت دیکتاتوری به بینشی برسند که بتوانند خود را خارج از این فوق‌نرمال‌سازی (Hyper-Normalization) تصور کنند و بفهمند زندگی عادی و آزاد چه مزایایی دارد و چه چیزهایی تا به حال از آن‌ها دریغ شده است؛ که بعید است...

چرا اکثر دیکتاتوری‌ها خود را وابسته به ادیان جلوه می‌دادند؟

ژنرال فرانسیسکو فرانکو، دیکتاتور از یاد رفته اسپانیا
ژنرال فرانسیسکو فرانکو، دیکتاتور از یاد رفته اسپانیا

همواره، ادیان، به عنوان مسیرهای مقدسی که می‌توانند بهترین نتایج را برای مردم و تابعین خود به همراه داشته باشند معرفی می‌شوند. اما نکته مهم‌تر این است که همگی آن‌ها از سوی قدرتی عظیم‌تر به نام «خدا» آمده‌اند و به همین خاطر مقدس هستند. پس نظام دیکتاتوری با معرفی یک دین مرجع برای خودش، به خود یک ارجحیت و صلاحیت «مقدس» می‌دهد، که به آسانی نمی‌تواند زیر سؤال برود. چرا که اکثر طرفداران حکومت دیکتاتوری، با زیر سؤال رفتن رفتار و بیانات حاکم کشور، احساس می‌کنند که ضربات مهلکی به دین‌شان وارد خواهد شد؛ و این همان چیزی‌ست که دیکتاتور همواره خطر آن را از طریق رسانه‌ها و پروپاگاندای خود گوشزد می‌کند.

از آن‌جا که همگی ادیان ادعا می‌کنند که خداوند آن‌ها را فرستاده و علم آن را در اختیار برخی افراد قرار داده است و مسیر یادگیری آن بسیار سخت و دشوار است و خیلی اوقات نمی‌شود آن را به صورت همه‌فهم و واضح و مختصر توضیح داد، پس همیشه هر سؤالی می‌تواند موجب خدشه‌دار شدن آن عنوان شود.

نظام دیکتاتوری با همین بهانه، می‌تواند هر عملی را به طریقی به دین مورد نظر خود مرتبط کند و از سران دینی حکومت خود، برای توجیه و تفسیر و توضیح آن استفاده کند. از آن‌جا که جامعه دسترسی به آن دانش لازم را ندارد و در خود نمی‌بیند که بتواند آن را به سادگی کسب کند، پس همین توضیحات را قبول می‌کند و اعتراضات خود را به سکوت وا می‌دارد. این سکوت نیز منجر به افزایش باورها و اعتقادات غلط و توجیه‌شده در ذهن افراد و محیط جامعه می‌گردد، که در نتیجه جامعه را دچار اختلافات گسترده (و گاها شدید) خواهد کرد. هم‌چنین که همین فرآیند، منجر به افزایش خرافات در مناطق کم‌سوادتر نیز خواهد شد، که بعدتر ممکن است به دیگر نقاط کشور نیز کشیده شوند و مسیر توسعه را کند و دچار اختلالات بی‌شمار خواهند کرد.

چه‌طور نظام دیکتاتوری دچار ایرادات اقتصادی می‌شود؟

توجه: در این بخش، بیش‌تر از یک نظام دیکتاتوری کلی، ایران را به عنوان یک مثال مد نظر داشته‌ام. اما به طور کلی، باورهای غلط یک نظام دیکتاتوری در رابطه با مسائل، در اکثر مواقع او را به انتخاب‌های غلط و پرضرر سوق می‌دهند، که یکی از نتایج آن‌ها، ایرادات و مشکلات بزرگ اقتصادی است.

دیکتاتوری، بدون بهره‌گیری از نظری جز نظر دیکتاتور به پیش می‌رود
دیکتاتوری، بدون بهره‌گیری از نظری جز نظر دیکتاتور به پیش می‌رود

نظام غلط بانک‌داری فقط جزئی از مشکلات اقتصادی است.

در اولین بخش از علل مشکلات اقتصادی، باید «مخالفت با کار زنان و سخت کردن شرایط کاری آن‌ها» را ذکر کنیم. نیمی از جامعه زنانی هستند که از کار منع می‌شوند. این افراد نمی‌توانند در چرخه اقتصادی حضور فعال داشته باشند و این یعنی همه‌چیز بر عهده مردانی‌ست که متعصبانه درباره جامعه نظر می‌دهند و نمی‌توانند از خلاقیت و هوش و سواد کافی و لازم بهره ببرند. حتی خیلی اوقات مشتریان خود را هم نمی‌شناسند و نمی‌دانند چه چیزهایی لازم دارند. شاید حکومت به صراحت این مانع را بر سر راه زنان قرار ندهد، اما با استفاده از پروپاگاندا و تبلیغات و جهت‌دهی اطلاعات و اخبار، زنان را ترغیب به خانه‌نشینی و انفعال در زمینه امور کلان و سیاسی می‌کند.

جدا از این، بودجه‌بندی‌های غلط و پر از اشکال دولت‌ها نیز هر روز ضربه بزرگ‌تری به این کشور وارد کرده است و منابع مالی را از بین برده است. این مشکل، سال به سال، درون حکومت را خالی‌تر و در نتیجه آن را ضربه‌پذیرتر می‌کند. به همین خاطر، برای تأمین پول، مجبور به استفاده از راه‌هایی مثل افزایش مالیات و افزایش کارمزدها و افزایش قیمت‌ها و... خواهد بود.

بانکداری غلط و بی‌اعتمادی مردم به بانک‌ها به هر دلیل (از جمله آن‌ها می‌توان به افزایش هزینه‌ها و کارمزدها اشاره کرد) هم باعث شده تا سرمایه‌ها در چرخش نیفتند و اقتصاد تا حدودی فلج شود.

از طرفی هم اصرار به یک سری مسائل و باقی ماندن تحریم‌ها، باعث شده تا هزینه مصرفی و رفاهی در کشور افزایش پیدا کند، و این یعنی خروج ارز از کشور در قبال کالای کمتر. از جمله این اصرارها، می‌توانیم به فشار زیاد بر کارخانه‌های فولاد کشور اشاره کنیم، که موجب از دست رفتن منابع آبی در اصفهان شدند و هنوز هم راهکار قابل‌قبول و مناسبی ایجاد نشده است تا بتواند معضلات ایجادشده را حل کند. حال آن‌که می‌توانستیم به جای این هزینه بسیار سرسام‌آور، اجناس مختلف را از کارخانه‌های خارجی دریافت کنیم و تولیدات داخلی را با مهندسی دقیق و خلاقانه و نوآورانه، طراحی کرده و بسازیم.


توجه: از آن‌جا که من تحلیل‌گر اقتصادی حرفه‌ای‌ای نیستم، باقی تشریحات را به دوستان خبره‌تر و نخبه‌تر و عاقل‌تر در این زمینه می‌سپارم، و در صورتی که نظرات منطقی و درستی ارائه کنند، مقاله را ویرایش خواهم کرد.

چرا دیکتاتوری با تمام تلاش خود، باز هم حکومت نامناسبی است؟

هیچ‌کس دوست ندارد قدرت و آزادی‌ها و امکاناتی را که دیکتاتوری به او می‌دهد ترک کند، حتی اگر چاپلین باشد
هیچ‌کس دوست ندارد قدرت و آزادی‌ها و امکاناتی را که دیکتاتوری به او می‌دهد ترک کند، حتی اگر چاپلین باشد

نحوه اداره کشور هم وابسته به انتخاب‌های دیکتاتور خواهد بود. از آن‌جا که دیکتاتور نمی‌تواند به هیچ‌کس اعتماد صددرصد داشته باشد و در عین حال، اغلب، دچار توتالیتریسم یا تمامیت‌خواهی است، پس باید خودش به تمام زیرمجموعه‌ها سر بزند و نمی‌تواند آن‌ها را به افراد متخصص بسپارد. در نتیجه این انتخاب، پیشرفت بسیار کند و گاها در مسیرهای اشتباه رخ خواهد داد، که این اتفاق منجر به عقب‌ماندگی کشور خواهد شد. هم‌چنین که نخبگانی که در مملکت نمی‌توانند کار مناسبی پیدا کنند، مجبور به ترک آن می‌شوند یا به کارهای پست‌تر و غیرعلمی‌تر رو می‌آورند.

در این بخش هم نمی‌توان از اکثریت مردم جامعه در یک حکومت دیکتاتوری، انتظار درک شرایط را داشت. چرا که آن‌ها قادر به فرض یک سیستم خوب نیستند، و بزرگ‌ترین مشکل در این راه، این است که گوش‌شان به شنیدن بدی‌های نظام‌های دیگر عادت کرده و نمی‌توانند تصور کنند که چه خوبی‌هایی ممکن است در آن نظام‌ها بوده باشد که از آن‌ها دریغ شده است.

بزرگ‌ترین رذالت دیکتاتوری چیست و چرا؟

رودولف هوس، از وظیفه‌شناس‌ترین و وفادارترین فرماندهان هیتلر، که ۲.۵ میلیون نفر را اعدام کرد و به قتل رساند. او در محاکمه نهایی خود پیش از اعدام، هنگامی که پرسیده شد «آیا به قتل ۳.۵ میلیون نفر اعتراف می‌کنید؟»، پاسخ داد: «نه. فقط ۲.۵ میلیون نفر. بقیه از گرسنگی و بیماری مردند.» به راستی که باید از خود بپرسیم که چه چیزی نگاه و اندیشه او را تار کرده بود، تا در هنگام محاکمه خود، به تمام کارهایش اعتراف کند، بدون آن‌که لحظه‌ای فکر کند که امر اشتباه و هولناکی را به انجام رسانده است؟
رودولف هوس، از وظیفه‌شناس‌ترین و وفادارترین فرماندهان هیتلر، که ۲.۵ میلیون نفر را اعدام کرد و به قتل رساند. او در محاکمه نهایی خود پیش از اعدام، هنگامی که پرسیده شد «آیا به قتل ۳.۵ میلیون نفر اعتراف می‌کنید؟»، پاسخ داد: «نه. فقط ۲.۵ میلیون نفر. بقیه از گرسنگی و بیماری مردند.» به راستی که باید از خود بپرسیم که چه چیزی نگاه و اندیشه او را تار کرده بود، تا در هنگام محاکمه خود، به تمام کارهایش اعتراف کند، بدون آن‌که لحظه‌ای فکر کند که امر اشتباه و هولناکی را به انجام رسانده است؟

بزرگ‌ترین رذالت دیکتاتوری، در ایجاد همراهی گسترده بین مردم و خواسته‌های خودش، از طریق سوءاستفاده از عقاید، باورها و احساسات آن‌ها است.

از آن‌جا که در یک حکومت دیکتاتوری، افراد دید یک‌طرفه، ناقص و محدودی نسبت به مسائل دارند، و حکومت خود را همواره هم‌جهت با عقاید آن‌ها معرفی کرده و می‌کند، افراد زیادی از جامعه ترغیب به همراهی با آن می‌شوند. این همراهی، در اکثر مواقع، به یک تقلید کورکورانه تبدیل می‌شود. علت این تقلید هم، نبود امکان انتخاب است. هیچ طرف و حزبی وجود ندارد، و اگر هم هست، معمولا همگی به یک جهت حرکت می‌کنند، اما با چند بیان متفاوت.

در عین حال که افراد زیادی به همراهی و تقلید برمی‌خیزند، حکومت دیکتاتوری، انتخاب و گزینشی صورت می‌دهد تا در آن، وفادارترین و مقلدترین افراد جدا شده، و در طبقات و گروه‌های مختلف دسته‌بندی شوند. اما این دسته‌بندی چه فوایدی را برای آن به دنبال دارد؟

این دسته‌بندی مناسب استفاده در زمان‌های خاص و هنگام ایجاد بحران‌ها به کار خواهد آمد. زمانی که دیکتاتور نیاز به انجام کارهای کوچک داشته باشد (ایجاد یک محیط برای مخاطبان سخنرانی حکومتی (چیزی شبیه به نماز جمعه))، دسته «الف» را انتخاب خواهد کرد که بهترین عملکرد بدون‌پرسش را در آن زمان از خود نشان می‌دهند؛ زمانی که دیکتاتور به انجام کارهای نسبتا بزرگ نیاز داشته باشد (خراب کردن خانه‌های ساحلی تا فاصله ۶۰ متری از دریا)، دسته «ب» را اعزام خواهد کرد؛ زمانی که دیکتاتور بخواهد دست به کارهای بزرگ بزند (بازجویی از متهمین سیاسی و شکنجه آن‌ها)، دسته «پ» را اعزام خواهد کرد؛ و در نهایت، زمانی که دیکتاتور نیازمند نابود کردن افراد خاصی باشد که گناه آن‌ها شاید هنوز برای کسی هویدا هم نشده باشد و دادگاه (عمومی) برای‌شان برگزار نشده باشد (اعدام‌های دسته‌جمعی و کشتارهای خیابانی و شلیک به کودکان و نوجوانان)، از دسته فوق‌وفادار «ت» استفاده می‌کند که کاملا چشم خود را بر روی افکار و انسانیت خود بسته‌اند و مثل یک ماشین برنامه‌ریزی‌شده برای سیستم عمل می‌کنند.

این تقلید کورکورانه، نتیجه رذالت عظیم دیکتاتوری است. چیزی که موجب می‌شود افراد مقلد، بدون فکر کردن به دستوری که به آن‌ها می‌رسد، آن را انجام دهند. چیزی که آن‌ها را وا می‌دارد همواره برای هر چیزی، به جای فکر کردن و تحقیق درست و بر اساس اصول علمی، صرفا به گفته‌ها و بیانات دیکتاتور خود و سخن‌گوهای او رجوع کنند. چیزی که باعث می‌شود آن‌ها پیش و بیش از آن‌که به خانواده و کوچک‌ترین بنیاد جامعه اعتماد داشته باشند، به حکومت و گفته‌های او اعتماد کنند. (و از این طریق، شکننده‌ترین روابط خانوادگی پدید می‌آید که هیچ‌کس نقد را در آن نمی‌پذیرد و هر کسی ممکن است به اعضای خانواده خود خیانت کند تا به جایگاه بالاتری در سیستم دست پیدا کند. اتفاقی که بر اساس اسناد و مدارک، گفته می‌شود در شوروی دیکتاتوری، و به خصوص در زمان استالین، رخ می‌داد.) چیزی که موجب می‌شود افراد معتقد به حکومت، همواره به جای زیر سؤال بردن مسائل و پرسیدن علل چیزها و خواستن اسناد و مدارک از حکومت، به هر طریقی، اعم از منطقی (با اطلاعات ناقص) یا غیرمنطقی (با تصورات صرف و ایده مرکزی «شاید خیانت و خباثتی از طرف دشمن در کار بوده») شروع به توجیه رفتار و گفتار حکومت خود کنند.

و این همان چیزی‌ست که باعث می‌شود بسیاری از افراد، جنایات دیکتاتوری را تا آخرین لحظه زندگی حکومت، اموری در راستای منافع ملی بدانند و نفهمند که دقیقا چه چیزی در جریان است. و بدترین زمان زندگی این افراد، هنگامی‌ست که دیکتاتوری با شکست و فروپاشی مواجه می‌شود. چرا که آن‌ها هویت و باور خود را شکسته و مخدوش خواهند یافت و حتی اگر به طریقی آگاهی لازم را کسب کنند، باید عمری را با عذاب وجدان آنچه به انجام رسانده بودند بگذرانند. رنج و عذابی که تا سال‌ها با سربازان آمریکایی در جنگ ویتنام و با سربازان روسی در جنگ افغانستان، و حتی با مردم چرنوبیل که به دردناک‌ترین و تراژیک‌ترین مرگ‌ها زندگی کرده بودند، همراه خواهد بود؛ و آن‌ها همواره از خود خواهند پرسید: «چه چیز را اشتباه کرده بودیم؟»، «چرا این وفاداری نتیجه درست نداده بود؟»، «چه کسی به ما خیانت کرده بود؟»، «چرا این عذاب باید سهم ما باشد؟» و...

دیکتاتوری: غده بدخیم سرطان در جوامع

دستانی که برای دفاع از دیکتاتوری بالا می‌روند، روزی در مقابل ویرانی‌هایی که او به بار آورده، به مشت بدل خواهند شد
دستانی که برای دفاع از دیکتاتوری بالا می‌روند، روزی در مقابل ویرانی‌هایی که او به بار آورده، به مشت بدل خواهند شد

در نهایت، دیکتاتوری مثل یک غده سرطانی در کشور رشد می‌کند و بخش عظیمی از جامعه و نیروها و منابع آن را درگیر خود می‌کند. وقتی که بخواهیم او را حذف کنیم، بی‌شک، سیستم به کلی به هم خواهد ریخت. اما در صورتی که جلوی رشد و پیشرفت آن گرفته نشود، می‌تواند همه‌چیز را از کار بیندازد و ویرانی‌های گسترده‌تری را رقم بزند. این ویرانی تا آن‌جا پیش خواهد رفت که عملا فرهنگ، توانایی، ایمان و در بالاترین سطح، جامعه، به قتل برسند.

از آن‌جا که معمولا این غده در بالاترین نقطه سیستم قدرت در حکومت دیکتاتوری (یا همان مغز) قرار دارد، پس ممکن است هنگام جراحی، با استفاده از آخرین توان خود، ضربات سنگینی به بدن بزند، که بدترین آن‌ها، مرگ بدن خواهد بود. هرچند که مرگ کامل ممکن نیست و به هر حال، در بدترین شرایط، اجزائی از بدن هستند که می‌توانند برای زندگی مجدد نسل بعدی و ایجاد یک بدن تازه به کار روند.

استفاده از نیروهای نظامی بر علیه مردم و اعتراضات و درخواست‌های آن‌ها، نشان می‌دهد که دیکتاتوری دچار آشفتگی است و ترجیح می‌دهد که دیگران را نیز همراه با مرگ خود، به مرگ سوق دهد. و متأسفانه در این راه، از همان مردمی استفاده می‌کند که تا آخرین لحظه، چشم و گوش خود را بسته‌اند، و از ایدئولوژی و خواسته‌های او حمایت می‌کنند. افرادی که تحت تأثیر پروپاگاندای رسانه‌ها، کاملا خود را تجزیه و ترکیب شده در وجود دیکتاتوری می‌بینند، و نمی‌توانند دید واضح و روشنی از محیط‌های خارجی و رفاه و آزادی دیگر سیستم‌ها داشته باشند.

پایان دیکتاتوری: ویرانی عظیم یا انقلاب ناگزیر

مشت‌های سرخ خشم‌آلود، نشانه‌های واضح یک انقلاب
مشت‌های سرخ خشم‌آلود، نشانه‌های واضح یک انقلاب

انقلاب در یک دیکتاتوری طولانی‌مدت، ناگزیر خواهد بود. چرا که هدف از دیکتاتوری، همراه کردن منابع و عناصر برای ساخت یک پایه محکم برای ایجاد محیط سالم، در سریع‌ترین زمان ممکن است. به این علت که دیکتاتوری تمام قدرت را در نوک هرم تجمیع می‌کند، بسیار فسادخیز است و می‌تواند به سرعت دچار فساد و آلودگی‌های بزرگ شود. درست به همین خاطر بود که در روم، دیکتاتوری فقط در زمان‌های خاص و به مدت شش ماه، تشکیل می‌شد، و مدیریت و نظارت بسیار دقیقی بر روی آن صورت می‌گرفت.

به همین خاطر، یا به کل باید از آن پرهیز کرد و سعی کرد با استفاده از هم‌فکری جامعه پایه‌های حکومت را ایجاد کرد؛ و یا باید آن را در کمترین زمان ممکن استفاده کرد تا افسارگسیختگی جامعه جدید، پس از انقلاب یا کودتا یا هر شکل دیگری از تغییر رژیم، منجر به بیهودگی نشود و پایه‌های محکم ایجاد شوند، و سپس کنار گذاشته شود تا جامعه بتواند با استفاده از خلاقیت و توانایی خود و به صورت کاملا آزاد، مسیر پیشرفت را در پیش بگیرد.

وقتی که دیکتاتوری برای زمان طولانی در جایگاه خود باقی بماند، و جلوی فساد را نگیرد، و وجود آن را نقطه ضعف و شکست خود بداند و به مخفی کردن آن مشغول شود، و منابع را به سرعت استفاده کند و نتایج بسیار کمی را تحویل جامعه بدهد، و اخبار را مخدوش کند و دسترسی به آن را محدود کند (به خصوص در جامعه و قرن حاضر، که اینترنت موجب ارتباطات گسترده شده است)، و رفاه مردم خود را در تأمین نکند و همواره آن‌ها را به مقاومت ترغیب و تشویق کند، انقلاب، یک راه ناگزیر خواهد بود.

دیکتاتوری به طور معمول، به هر علت و با هر هدفی که ایجاد شده باشد، و در هر شرایط و موقعیتی که قرار گرفته باشد، همواره رو به فساد و آلودگی و ویرانی دارد. پس در هر بازه زمانی، در حال رقم زدن بدترین شرایط ممکن است، حتی اگر در ابتدای کار، این موضوع احساس نشود. چرا که در مقایسه با دموکراسی و بیان همه نظرات و انتخاب بهترین گزینه‌ها (یا امری که در گروه‌های کوچک با نام «طوفان فکری» از آن یاد می‌شود)، همیشه دچار ضعف و محدودیت است و نمی‌تواند بهترین انتخاب‌های ممکن را داشته باشد. چه بسا که در بسیاری از مواقع، همیشه احساسی و احمقانه تصمیم می‌گیرد و اولین ایده را قبول و اجرا می‌کند. (و همه می‌دانیم که عقل جمعی همیشه بهتر از یک اندیشه تنهاست.)


پس حتی اگر دیکتاتوری به سان حکومت ضحاک، هزار سال به طول انجامد، باز هم کاوه و فریدونی هستند که از جا برخیزند و او را به زمین بکوبند و به همراه سرکردگان و وحشت‌آفرینانش به اسارت در آورند و در پای نماد عظمت و استواری وطن خویش (دماوند باشکوه) به زنجیر کشند، تا یک‌دیگر را در تاریکی خود نابود کنند و جهان را از فساد و تاریکی آن‌ها پاک سازند...


منابع (برای مطالعه بیشتر)

برای مطالعه بیشتر در خصوص حواشی و نظرات شخصی من در رابطه با آن‌ها، می‌توانید به مطلب «دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست؟ : مباحثه کامنتی» رجوع کنید.

کتاب

  • فرهنگ سیاسی (دانش‌نامه سیاسی) | داریوش آشوری | انتشارات مروارید
  • مکتب‌های سیاسی (و فرهنگ مختصر عقاید و مرام‌های سیاسی (به ترتیب حروف الفبا)) | بهاءالدّین پازارگاد | انتشارات اقبال
  • بردگی تکنولوژیکی | تئودور جان کازینسکی | شاهو صالح | نشر روزنه
  • فاشیسم و دموکراسی | جورج اورول | سودابه قیصری | نشر کتاب پارسه
  • آرمانشهر (یوتوپیا) | تامس مور | داریوش آشوری، نادر افشار نادری | انتشارات خوارزمی (توسط نشرهای روزگار و آگه نیز چاپ شده است)
  • لویاتان | توماس هابز | حسین بشیریه | نشر نی
  • گاندی چه می‌گوید (در باب خشونت‌پرهیزی، مقاومت و شجاعت) | نورمن فینکلشتاین | محمد واعظی‌نژاد | نشر ماهی
  • صداهایی از چرنوبیل | سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ | سمانه پرهیزکاری | انتشارات میلکان (توسط نشرهای چشمه، مروارید و نیستان نیز چاپ شده است)
  • مزرعه حیوانات | جورج اورول | امیر امیرشاهی | انتشارات علمی و فرهنگی (توسط نشرهای ماهی، چشمه، امیرکبیر، افق، عطر کاج، مجید و وال نیز چاپ شده است)
  • ۱۹۸۴ | جورج اورول | کاوه میرعباسی | انتشارات چشمه (توسط نشرهای مجید، نیلوفر و ماهی نیز چاپ شده است)

فیلم و سریال

  • موج | ۲۰۰۸ | دنیس گانزل | آلمان
  • مرگ استالین | ۲۰۱۷ | آرماندو یانوچی | انگلستان، فرانسه، بلژیک
  • سالو یا ۱۲۰ روز در سودوم | ۱۹۷۵ | پیر پائولو پازولینی | ایتالیا، فرانسه
  • کوه مقدس | ۱۹۷۳ | آلخاندرو خودوروفسکی | مکزیک، آمریکا
  • چرنوبیل | ۲۰۱۹ | یوهان رنک | آمریکا، انگلستان
  • در چشم باد | ۲۰۰۹-۲۰۱۰ | مسعود جعفری جوزانی | ایران

وب‌گردی


تاریخچه ویرایشات

ویراست اول: ۱۴ مهر ۱۴۰۱

  • نوشتن مقاله
  • چند ویرایش جزئی

ویراست دوم: ۱۶ مهر ۱۴۰۱

  • افزودن بخش «بزرگ‌ترین رذالت دیکتاتوری چیست و چرا؟»
  • بهبود توضیحات تصاویر و نام آن‌ها

ویراست سوم: ۱۷ مهر ۱۴۰۱

  • افزودن بخش «فرهنگ‌ها و دانش‌نامه‌ها درباره معنای لغوی دیکتاتور چه می‌گویند؟»

ویراست چهارم: ۲۹ آبان ۱۴۰۱

  • بازبینی کامل و تصحیح اشتباهات جزئی و بهبود نگارش
  • تکمیل توضیحات برخی بخش‌ها برای درک بهتر مطالب
  • افزودن «چرا دیکتاتوری حول محور یک ایدئولوژی شکل می‌گیرد؟»
  • جابه‌جایی «چرا شکنجه و قتل دو عنصر همیشگی یک نظام دیکتاتوری هستند؟» برای یک‌دست شدن مطلب
  • افزودن زیربخش تازه به «فرهنگ‌ها و دانش‌نامه‌ها درباره معنای لغوی دیکتاتور چه می‌گویند؟» با عنوان «فرهنگ سیاسی (داریوش آشوری | چاپ یازدهم | ۱۳۵۷ | انتشارات مروارید)»
  • بهبود زیربخش توضیحات برگرفته از «ویکی‌پدیا» در «فرهنگ‌ها و دانش‌نامه‌ها درباره معنای لغوی دیکتاتور چه می‌گویند؟»
  • سانسور صورت‌های ناقض قوانین ویرگول از تصویر بخش «چرا حکومت‌های دیکتاتوری در اغلب مواقع با اصلاحات مخالفت می‌کنند؟»

ویراست پنجم: ۳۰ آبان ۱۴۰۱

  • افزودن «منابع (برای مطالعه بیشتر)»
  • تصحیح خلاصه پست در «پیش‌نمایش پست»

ویراست ششم: ۲۹ آذر ۱۴۰۱ (جزئی)

  • افزودن یک لینک تازه به «منابع (برای مطالعه بیشتر)»

ویراست هفتم: ۱ دی ۱۴۰۱ (جزئی)

  • افزودن لینک «دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست؟ : مباحثه کامنتی» به ابتدای «منابع (برای مطالعه بیشتر)»

ویراست هشتم: ۲۷ بهمن ۱۴۰۱

  • افزودن زیربخش تازه به «فرهنگ‌ها و دانش‌نامه‌ها درباره معنای لغوی دیکتاتور چه می‌گویند؟» با عنوان «مکتب‌های سیاسی و فرهنگ مختصر عقاید و مرام‌های سیاسی به ترتیب حروف الفبا (بهاءالدّین پازارگاد | چاپ سوم | ۱۳۴۳ | انتشارات اقبال)»
  • ویرایش جزئی بخش «فرهنگ‌ها و دانش‌نامه‌ها درباره معنای لغوی دیکتاتور چه می‌گویند؟»

ویراست نهم: ۱۶ دی ۱۴۰۲ (جزئی)

  • افزودن فهرست مطالب


(این مقاله قابل‌ویرایش است، چرا که قرار است اطلاعات مفید و مناسب را در اختیار همه قرار دهد و برای این کار کمک‌ها و اندیشه‌های بسیاری لازم است.)


پروانه انتشار مطلب: CC BY-NC-SA