روایتی فیلم نامه ای از یک گفتگوی جذاب و نسبتا مرتبط با شوهر کردن، در یک تاکسی

در یک مجلس دورهمی که در یک ماشین برگزار شد، بحث جالبی در گرفت و ما به دلیل داشتن حافظه تصویری خوب آن را بصورت یک فیلمنامه برای مخاطبین بازگو می کنیم. البته چون زیاد حوصله پرداختن به جزئیات را نداریم خود مخاطبین باید از تجسم خود استفاده کنند و رنگ و لعاب فیلم را در ذهن خودشان اضافه کنند و اگر قدرت تجسم خوبی ندارن دیگه این موضوع تقصیر خودشونه و فیلم آنها بصورت سیاه و سفید یا برفکی خواهد بود.

تصویر فیلم ما در ذهن افراد بدون خلاقیت و تجسم
تصویر فیلم ما در ذهن افراد بدون خلاقیت و تجسم


و حالا شرح ماجرا ....
در مسیری به شهر سنندج در داخل یک تاکسی زرد رنگ چهار نفر مسافر به همراه راننده که جمعا پنج نفر میشوند عازم شهر نامبرده هستند. مبدا حرکت هم احتمالا از شهر سقز بوده و در مسیر به شهر زیاد مهمی برنمیخوریم یک تعدادی روستا و شهرک کوچک, مزرعه , کوه و دشت , تیر برق های بزرگ انتقال نیرو و ... را میشود در طول مسیر دید و جاذبه طبیعی خاصی در مسیر وجود ندارد پس در فیلم ما دوربین بیشتر خود ماشین را میگیرد یک دوربین از جلو ماشین انگار چسبیده به شیشه جلو و نمای داخلی رو میده و یک دوربین دیگه که از صندلی عقب ماشین پس کله راننده و سرنشین جلو رو به ما میده و همین دیگه خودتون تجسم کنید.
راننده, یک شخص میانسال و کمی تپل هستش که موهای کم پشت جوگندمی داره, پس کلش داره طاس میشه و پوست گندمی صورت گرد و ریش و سبیلش هم انگار با وقت اصلاحش رسیده و انگار با تیغ هم همیشه میزنه چون موهای صورتش خشن و تیز به نظر میرسه , سیگاری و لب هاش سیاه شده به مرور زمان و ساعد های پشمالو و یک ساعت زرد رنگ پریده و سنگین در دستش.

به دلیل نقصان در گوگل تصویر متناسب با توصیفات فیلم نامه پیدا نشد?
به دلیل نقصان در گوگل تصویر متناسب با توصیفات فیلم نامه پیدا نشد?


سرنشین جلو یک پسر جوان هستش که انگار که دانشجو هستش و گوشی هوشمندش دستشه و مشغوله پیام نوشتنه یک کیف هم با خودش آورده که احتمالا کیف تبلت یا چیزی شبیه اینه و این کیف کوچکتر از کیف لپ تاپ و با یک بند از شانه سمت راستش آویزونه و کیف رو در ماشین گذاشته روی پاهاش
سه نفر پشتی هم یکیشون یک جوان حدود بیست سال یا کمتره که موهای کوتاه و صورت آفتاب سوخته ای دارد و یک کلاه روی سرشه و متوجه میشیم که سربازه و برای مرخصی میره خونه در ماشین هم در حال حاضر خوابیده نفر بعدی هم که وسط نشسته یک یک مرد حدود ۳۰ ساله هستش که چند موی سفید در کناره های پیشانیش دیده میشه و یک مدل ریش و سبیل شبیه پروفسوری داره ولی کمی فرق میکنه چشمان زیاد هوشیاری نداره و یک پیشانی بلند و صورت کشیده و تا حدی هم شکل ظاهری بامزه ای داره نفر بعدی هم که پشت راننده نشسته زیاد مهم نیست شما خودتون یک صورت براش تجسم کنید دیالوگ هم نداره یارو
فضای ماشین آرام و ضبط صوت ماشین هم خیلی داغونه انگار خرابه

ضبط ماشین در حال تعمیر است
ضبط ماشین در حال تعمیر است


دانشجوه مشغول تایپ کردن با گوشیه و هر از گاهی یه خنده کوتاهی هم میکنه و
راننده : چیه میخندی رو کیفی انگار, با کی داری چت میکنی؟ دختره ؟ ای شیطون
دانشجو با لبخند : نه بابا هیشکی نیست همکلاسیمه
راننده : حالتو میفهمم منم همین طوری بودم ، یه مدت خاطر خواه یک دختره شدم بگو خب
دانشجو: خب!
راننده : به پدرم گفتم یا این دخترو برام میگیری یا میرم خارج پدرم خدا بیامرز , گفت که
دانشجو: خدا رحمتش کنه
راننده: با رفتگان شما ـ گفتش که باشه الحکم و لِله برات میگیریم ولی عجله نکن تا برادرش از اردبیل برگرده، رفته برای کار, وقتی اومد میریم خواستگاری. یه ماه بعدش رفتیم خواستگاری و دختره خودش خاطرخواهم شده بود بله رو گرفتم و الان ۲۰ ساله داریم باهم زندگی میکنیم دو تا بچه دارم.
پروفسورِ پشت ماشین : خدا نگهشون داره ولی الان ازدواج به همین آسونیا نیست خیلی سخت شده دخترا بهونه گیر شدن، ازدواج نمیکنن. اصلا از آدم طلب خون سیاوش رو میکنن، نمیدونم چرا اینقدر پر توقع شدن؟ من چندین بار خواستگاری رفتم هر کدوم یه بهونه ای میگیرن
دانشجو: راست میگه این آقا , آقای راننده الان مثل زمان شما نیست دیگه زمونه فرق کرده
راننده که کاملا نقطش باز شده بود گفت : حالا که اینطوری شد بزارید یک قضیه ای رو براتون تعریف کنم.
دانشجو و پروفسور : بفرما
راننده : وقتی من در توپخانه مراغه سرباز بودم ، حدود ۲۳- ۲۴ سال پیش بود. یادش بخیر سربازی هم خاطرات خودش رو داره، درست میگم سرباز؟
سرباز پشت ماشین که تازه بیدار شده بود : نه بابا چه خاطراتی ما که پدرمون در اومده.
پروفسور : کجا خدمت می کنید شما؟
سرباز: پادگان ارتش سقز
دانشجو: میگن سقز خیلی سخته
سرباز : کار از سختی گذشته داداش، پوست مونو کندن دو شب نگهبانیم یک شب استراحت و فلان و فلان و فیسار , خلاصه همین طور ادامه داد تا راننده حرف رو ازش گرفت
راننده : حالا گوش کنید داشتم میگفتم، در توپخانه مراغه اون زمان به من درجه گروهبان یکمی دادن، سرباز صفر نبودم مثل شما. بعدش بعضی روزا که میرفتیم پیاده روی و ورزش صبحگاهی و امثال اینها هر کدوم میرفتیم یک سلاح میگرفتیم و میرفتیم برای پیاده روی ولی یکی از سربازان گردان، همیشه به جای ژ۳ یک چیز عجیبی میگرفت شبیه دودکش بخاری و خیلی هم سنگین بود، اسم سربازه ممد بود. من یک روز بهش گفتم ابله این چیه تو از اسلحه خونه میگیری تو که داره جونت زیر این در میاد چرا اینو به تو میدن همش؟
ممد هم گفتش که «والا قبلا به من آر پی جی میدادن ولی از شانس فلان من، یه روز جلوی سرهنگ فلانی از دستم سر خورد، بدنه چوبی آر پی جی, مو برداشت . سرهنگ اومد با اون لهجه ترکی که داشت و خودتون میدونید چطوریه گفتش: ممد میدونی بلیطت رو همین الان سوزوندی؟ بی عرضه بودنتو ثابت کردی، یه آرپی جی نمیتونی نگه داری کَپه اوغلی؟بعدش از اون روز به بعد این شبیه ساز سهند ۳ رو به من میدن»

یک چیزی شبیه سهند 3 یرای اینکه بفهمید چیه حدودا
یک چیزی شبیه سهند 3 یرای اینکه بفهمید چیه حدودا



راننده ادامه داد که: سهند۳ یک سلاح ساخت ایرانه که مثل آر پی جیه ولی سنگین تر و شبیه سازی که میدادن به اون سربازه، اون خود سلاح سهند نبود بلکه ماکتش بود و از خود سلاح سنگین تر بود. حالا قصدم از این داستان این بود که فرصت یک بار برای آدم پیش میاد اگه خرابش کنی دیگه تا آخر عمر مثل همون ممدِ سرباز, روی آر پی جی واقعی رو نمیبینی و ماکتش رو بهت میدن قضیه دخترایی هم که شوهر نمیکنن مثل همینه, فرصتشون رو از دست میدن و دیگه معلوم نیست کِی آر پی جی واقعی گیرشون بیاد یانه
همه حضار داخل ماشین زدن زیر خنده : ها ها ها
پروفسور انگار قند تو دلش آب شده بود : آره والا بعدش باید برن میدون تره بار, کدو بادمجان بخرن خخخخ
بعد دوباره همگی : خخخخ
که ناگهان صحنه عوض شد و شخصیت دیگری به فیلم اضافه شد که همون فیلمبردار بود ایشون, یک ژست بی اطلاعی با صورت و دستاش گرفت و گفت : ما که نفهمیدیم منظور اینا چی بود, امیدوارم که فیلم ما به کسی برنخورده باشه . بعد با یک قیافه مضحکِ شرم حضور دار, کادر دوربین رو ترک کرد

اعلام بی اطلاعی فیلم بردار از محتوای فیلم نامه
اعلام بی اطلاعی فیلم بردار از محتوای فیلم نامه


صدای شخص ناشناس : کات .. آقا دستتون درد نکنه. تموم شد کارمون ، خسته نباشید عرض میکنم .خدا نگه دار
بعد از پایان فیلم، بسیاری از مخاطبان به دنبال پی بردن به هویت بازیگر نقش پروفسور بودند و گویا این کاراکتر طرفداران زیادی خصوصا در بین خانم پیدا کرده است و خانم ها, در به در دنبال این فرد میگردند تا او را پیدا کنند و با وی ازدواج کنند.
بعد ها حقیقت های متحیر کننده ای در فضای مجازی پخش شد که گویا مغز متفکر فیلم, کارگردان و فیلمنامه نویس, فیلم بردار و حتی راوی فیلم و نویسنده این مطلبی هم که شما میخوانید همگی همان شخص پروفسور است!

هیچ تصویری از پروفسور و ریش وی در دست نیست،سعی کنید با همین تصویر خیالپردازی کنید
هیچ تصویری از پروفسور و ریش وی در دست نیست،سعی کنید با همین تصویر خیالپردازی کنید