رویای نامیرای من

در میان هاله ای از رازها

هر کدام شان راویِ بادهایِ جهان پیمایِ متفاوتی است. بعضی هاشان، شرمگین رسم و طریق عاشقی می آموزند و بعضی دیگر، تابشِ فروزندهِ امید اند و زندگی.

کتاب را می گویم؛ همان دشتِ لاله هایِ وحشیِ آموختن ها در زیر نور مهتابی ماه.

کتاب را می گویم؛ همان که یادآمدِ روح بی باکِ شهرزاد در هزار و یک شبانِ شهریار است.

یاد آمدِ حیلت های کلیله و سیاست های دمنه.

یاد آمدِ شیطنت هایِ مجید، خیالاتِ شیرینِ آنه شرلی، شجاعت های هری، دوستی متیو و لنی، مهربانیِ روث، قدرتِ دست کم گرفته شدهِ میشل، جسارت های سوفی و لیو، استقلال های اِما، باشکوهی جو.

آری کتاب را می گویم؛ همان زرورقِ اندیشه ها، میوه های نور و گلزارهای عطر آگین.

حدیثِ عشق گو

کتاب عشق بر طاق بلند است
ورای دست هر کوته پسند است

فرو گیر این کتاب از گوشه طاق
که نگشودش کس و فرسودش اوراق

ورق نوساز این دیرین رقم را
ولی نازک تراشی ده قلم را

اگر حرفت نزاکت بار باید
قلم را نازکی بسیار باید

چو مطرب نازکی خواهد در آهنگ
زند مضراب نازک بر رگ چنگ

قلم بردار و نوک خامه کن تیز
به شیرین نغمه‌های رغبت آمیز

نوای عشق را کن پرده‌ای ساز
که در طاق سپهرش پیچد آواز

فلک هنگامه کن حرف وفا را
برآر از چنگ ناهید این نوا را

حدیث عشق گو کز جمله آن به
ز هر جا قصه آن داستان به

محبت‌نامه‌ای از خود برون آر
تو خود دانی نمی‌گویم که چون آر

وحشی بافقی

( چی قشنگ تر از این که عشق رو مثل یک کتاب با کاغذهای کاهی پیدا کنیم؟..)


مست کننده جذاب

با دختری دوست شو که کتاب بخواند.
با دختری دوست شو که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند.
دختری که فضای کمد لباس‌هایش تنگ باشد. نه از زیادی لباس. از نگهداری کتاب.
دختری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است.
دختری که کارت کتابخانه سالهای کودکیش را هنوز با خود دارد.

دختری را پیدا کن که اهل خواندن باشد.
تشخیص‌اش سخت نیست.
حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد.
کسی که به کتابفروشی، عاشقانه نگاه کند
و پس از یافتن کتابی که مدت ها در جستجویش بوده،
اشک شوق در چشمانش حلقه زند.
کسی که بوی کاغذ کاهی یک کتاب قدیمی، برانگیخته‌اش کند.

با دختری دوست شو که اگر در کافه منتظرت ماند،
انتظارش را با خواندن کتاب پر کند.
کسی که وقتی وارد کافه شدی،
نتواند نگاهش را از کتاب به سوی تو برگیرد.

اگر روبرویش نشستی و دیدی قهوه‌اش سرد شده،
قهوه‌ی دیگری برایش بگیر.
هر چند دومی هم در انتظار توجه او، سرد شود.

حتی اگر به دروغ، از خاطره مطالعه کتاب‌های بزرگی نام برد که هرگز نخوانده است، تشویقش کن. چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه می‌کند و نه زیبایی.

با دختری دوست شو که کتاب بخواند.
و برای تولدش و سالگرد آشنایی، و همه‌ی اتفاق‌های خوب،
به او کتاب هدیه بده.
به او نشان بده که «عشق به کلمات» را می‌فهمی و درک می‌کنی.
به او نشان بده که می‌فهمی که او فرق واقعیت و خیال را می‌فهمد
و اگر رمانی خیال انگیز را می‌خواند، با این رویاست که دنیایش را کمی به خیال‌هایش نزدیک‌تر کند.

به او، حتی اگر دروغ بگویی، دروغ‌ گفتن‌ات را درک می‌کند.
او کتاب خوانده است.
او می‌داند که انسانها فراتر از واژه‌ها هستند و در رفتارشان،
هزار انگیزه و ارزش و گریز ناگزیر پنهان است.
او لغزش و خطای تو را بهتر از دیگران درک خواهد کرد.

با او، حتی اگر خطا کنی، بهتر می‌فهمد.
او کتاب خوانده است و می‌داند که انسانها هرگز کامل نیستند.

در کنار او اگر شکست بخوری، او می‌فهمد.
او زیاد خوانده است و می‌داند که راه موفقیت،‌ با شکست سنگفرش شده.
او رویا پرداز نیست و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند.

اگر با دختری دوست شدی که اهل خواندن بود،
کنارش باش.
اگر دیدی نیمه شب، برخاسته و کتابی در دست، گریه می‌کند،
در آغوشش بگیر.
برایش فنجانی چای بیاور.
بگذار در دنیای خودش بماند.
شاید چند ساعتی برای تو و با تو نباشد،
اما وقتی به حال خود برگشت، کنار تو خواهد نشست و برای تو خواهد گفت.
بفهم که برای او،‌ شخصیت‌های داخل کتاب‌ها، واقعی هستند و وجود دارند.

با دختری دوست شو که اهل خواندن باشد.
او برایت حرف‌های متفاوت خواهد زد.
و دنیایی متفاوت خواهد ساخت.

با دختری دوست شو که اهل خواندن باشد.
چون تو لیاقت چنین دختری را داری.
تو لیاقت داری با کسی دوست شوی که زندگیت را با تصویر‌های زیبا رنگ زند.
اگر چیزی فراتر از دنیا را می‌خواهی،
با دختری دوست شو که اهل خواندن باشد.

و چه بهتر که اهل نوشتن هم باشد…

روزماری اورکویکو