#زندگی

همین طور که این نامه را می نویسم در حال گوش دادن به تعداد زیادی آهنگِ بی محتوا نیز هستم. آهنگ هایی که ارزش چندانی نداشته و صرفا برای گوش پر کردن ساخته شده اند. ساخته شده اند تا سکوت درون ما را بشکنند. آهنگ هایی که بارز ترین ویژگی آن ها فحش های فراوان آن است. فحش هایی که ساخته شده اند تا گاهی اوقات روح های بی قرار و زخمی مخاطبان را کمی نوازش کنند. باعث تخلیه خشم و شهوت ما برای نابودی همه چیزِ اطرافمان باشند. خواننده ای که هیچ چیزی برایش نمانده که بیان کند منهای لعن و بدگویی های فراوان.

که تا حدی این آهنگ ها شبیه روزگاریست که سپری می کنیم. بریده ایم از هر چه حرف های منطقی و محترمانه است، چرا که تنها راه باقی مانده فریادِ خشم است. فریادی که نه به صورت یک اعلام نارضایتی ساده باشد، بلکه به معنای قطع امیدِ کامل از سیستم است. به معنای این است که اگر دست نجنبانند چیز زیادی از میراث شان باقی نخواهد ماند جز عبرتی برای نفرات بعد.

علت اصلی این که باعث شد بعد از مدت های طولانی دست به قلم شوم را همه می دانید. همان باعث شد که مجددا کلید های تشنه لپتاپم را به حرکت در آورم و با این که می دانم نویسنده قابلی نیستم، اما تلاشی چند برای ابراز احساسات کنم چرا که کسی را محرم خود نمی بینم که کلامی با او هم صحبت شوم. منی که با محدودیت های فردی زیادی زندگی ام را گذراندم و همچنان هم محدودیت هایی دارم که مانع آن شده که به جای این که در خیابان ها کنار برادران و خواهرانم به سر ببرم پشت میزم نشسته و دست به قلم شده ام.

مدتی نگذشته که بعد از آن که به یکی از اهل مدرسه گفتم ای کاش که من هم می توانستم مانند تو اعتراضم را سر دهم با جواب جالبی رو به رو شدم. پاسخش این گونه بود که هر کسی را بهر کاری ساختند. من بازُوانی دارم که باید در این راه به کار گرفته شوند و تو نیز ذهن و قلمی داری که می توانی آن را به کار بگیری. هر چند که با همه بخش های پیامش موافق نبودم اما خب توانایی رد کردن آن را هم نداشتم.

سن زیادی ندارم اما کاملا به یاد دارم که دهه هشتادی ها را به سُخره می گرفتند و بچه های این نسل را با عناوین متفاوتی تحقیر می کردند. اکنون اما، این صحبت ها تغییر کردند و تقریبا همه در تلاش اند تا این نسل را بزرگ مجسم کنند و بُتی زیبا از آن ها بنا کنند. گویی چرخ روزگار برنامه جدیدی برای این نسل رو کرده است ولی همانند روزگاران قدیم، هشتادی ها همچنان انحراف ناپذیری خود را نشان دادند. کسانی که مرز های شجاعت و مطالبه گری را جا به جا کردند و با اراده خود تعجب دنیا را برانگیختند. کسانی که هر چیز کوچکی نمی تواند مانع آن ها برای دستیابی به اهدافشان شود. اهدافی که شاید کامل نباشند اما اشتباه هم نیستد. دهه هشتادی هایی که کمتر کسی روی آن ها حساب می کرد حالا پرچمداران این اعتراضات اند. اعتراضاتی که نه فقط مشکل خودشان، بلکه حرفِ دل همه مردمی است که عمری سکوت پیشه کردند. کسانی که الگوی والدینشان و نسل های پیشین خود نیز شده اند و کاری کردند تا قهرمان های خیالی بر آن ها سر تعظیم فرود آورند. کسانی که ای کاش وجدانم اجازه می داد خودم را جزوی از آن ها بدانم.

نکته قابل تامل این است که این ها جوانان و نوجوانانی مدرن هستند برعلیه مردان و پیرمردانی سنتی که سالیان سال است حکمِ خود را می رانند و دیدید که قدرتِ همین تعداد اندک از جوانان دنیا ندیده ولی آگاه چه کار ها که نمی تواند انجام دهد.

چرا باید نسلی پرتوان تر از هر آن چه که تا به حال بوده را به بند و زنجیرِ محدودیت کشید؟؟ محدودیت های بی موردی که با پافشاری های بی جا نه تنها کارآمد نیستند بلکه نتیجه عکس داده و می دهند. نسلی که آتش خشمش از خاکستر های تحقیر برخواسته و اکنون آماده است تا هر چیزی را که هم جنس خودش نیست به ورطه نابودی بکشاند یا حداقل آن را با خود به زیر بکشد. نسلی که بر خلاف نسل های معترضِ قبلی کمتر احترام و گذشت می شناسند و خواهان حُصول نتیجه اند، برای هر چیز بزرگ و کوچکی ارزش ذاتی قائل نیستند و آن طور هم که از ظاهر جریانات معلوم است به این راحتی ها تن به ظلم و استبداد نمی دهند. نسلی که با ترس و سختی های اجتماعی و اقتصادی بزرگ شده اند و از جنس آنند.

کاملا واقف هستم که نسل های قبلی نیز سختی های فراوانی را متحمل شده اند، به خصوص نسل هایی که زمان جنگ می زیستند، اما با این حال نمی توان کارها و فعالیت های این نسلِ جدید را نادیده گرفت. هر مقدار که استبداد بیشتر باشد اعتراض نیز سخت تر و به مراتب خطرناک تر خواهد بود و فکر می کنم که همه اتفاق نظر داریم که اکنون استبداد و خفقان از هر موقعی در داخل بیشتر است، پس همین قدم هایی که برداشته شده کار کمی نبوده اند... . سختی ها و خطراتی که انواع آن ها را این مدت دیده و شنیده ایم. ضرب و شتم، حمله، شلیک، سرکوب و کشتار های وحشیانه، تجاوز، شکنجه و بعد هم صحنه سازی و توجیه...

تنها چیزی که این اعتراضات ندارند اتحاد است. اتحادی که کمک می کند مردم، بزرگ و کوچک، پیر و جوان و نوجوان، زن و مرد، دوشا دوش یک دیگر بایستند و این بار سکوت را محکم تر از همیشه بشکنند. اگر خواهان نتیجه ای مطلوب هستیم نیاز به اتحاد و یکدلی داریم چرا که تا وقتی یکرنگ نباشیم تفرقه می اندازند و همچنان حکومت می کنند.

بیایید این بار برای خودمان، برای ایرانمان که روزی مهد علم و تاریخ و فرهنگ و پیشرفت بود تلاش کنیم. تلاش کنیم تا راه اشتباه خویش را اصلاح کنیم، اما هیچ کدام از این ها مُیَسر نمی شود تا زمانی که همه مردم جدا از هر سن و جنس و قِشر و قومیتی کنار یک دیگر بایستند. بیایید بیاموزیم از دانش آموزانی که یک عمر جنسیت زدگی به خوردشان داده شد اما با این حال از یک جنس اند. در ابتدای نوجوانی با یک دیگر متحد شده اند و ترس و واهمه ای از قدرت های زورگو ندارند حتی با این که شاید توان آن ها را نداشته باشند اما ذره ای از ارزش ها و عقایدشان نمی گذرند و همچنان زیر تمامی فشار ها و محدودیت ها شوق زندگی و آزادی را در ذهنشان می پرورانند. این است تفاوت این نسل با نسل های پیشین.


به امید روز های بهتر