امن و ملایم و بغل کردنی اندرون، شوخ و شر و شیطون از بیرون، این خونواده منه.
سوی عدم دری ز جهان وجود نیست..
این روزها از خودم چیزی ندارم که بگویم. همینقدر برایت بنویسم که حرفهای مادربزرگ پیش از مرگش و آن آخریها داخل سرم مدام تکرار و تکرار و تکرار میشود. درست یک سال قبل بود که قصههای آخرش را اینطور به یادم میسپرد ...
.. انگار بزرگِ عشیرهای باشم که تمام داروندارشان غم است.
رسم عشیره بر این است، آن زنی که روزهای زیادی به انتظار نشسته، جوانهای زیادی را به گورهای سرد و تاریک سپرده، حناهای زیادی بر دست مردانِ جوان و دختران تازهبالغ مالیده، کوچهای زیادی را بهچشم دیده، رفتن و نیامدن مردان قبیله را گریه کرده و دستآخر عمرش قد تمام سفیدی گیسهای زیر چارقدش به درازا کشیده، مادرِ عشیره میشود؛ حتی اگر طعم لالایی و پستانگذاشتن دهن کودکی را نچشیده باشد.
رسم عشیره ما بر این است که زنان را بهچشم کدخدایی و ریاست ببیند. آنها خوب میدانند که زنانشان با هر مویه و خراشیدن سروصورت چطور سوگوار غمهای ریز و درشتشان میشوند. آنها خوب میدانند که زنها بدون یادگرفتن و تمرین کردن صبوری تمام از دست دادنهایشان، چطور جگرآورتر از هر مردی، خون گریه میکنند، زیر لب آوای حزنانگیزی میخوانند، صورت میخراشند، خاک بر سر میریزند اما بهخدا قسم که لحظهای از زندگی و زندگیدادن تهی و خالی نمیشوند. من یک زنم و مادر چندین فرزند و رییس این عشیره بودم عزیزم. و تمام زنانی هم که میشناسم، بعد از من چشمهایشان را به این عشیره و اهالیاش سنجاق خواهند کرد.

مطلبی دیگر از این انتشارات
برگزاری لایو اینستاگرام با کامپیوتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
دسته بندی پست ها در اینستاگرام
مطلبی دیگر از این انتشارات
4 تا از بهترین فیلم های سال 2021 که دیدم!