شرایط دشوار؛ راه حل آسان

در میان مطالب روزانه ویرگول، چشمم به چالش «یک روز جای من» خورد. یاد خاطره ای از چند سال قبل افتادم. برنامه سخنرانی و رونمایی از کتاب در یکی از مراکز مهم فرهنگی - مذهبی تهران داشتیم. یکی از مهمانان برنامه، از میان کارگردانان شهیر و صاحب سبک کشور بود. همین جا یادآور می شوم، ممکن است با اندک اشاره ای، اهل فضل مصداق یابی کنند و او را بشناسند، لذا به ذکر کلیات بسنده می کنم!

مثل همه برنامه های کشور، روده درازی گل کرد و برنامه به طول انجامید. در میانه سخنرانی ها، کارگردان عزیز کشور ما، از سن پایین آمد. به سمتش رفتم؛ با چشمانی مضطرب، سراغ دستشویی را گرفت. گفتم باید مسافت طولانی رو طی کنید تا به دستشویی خارج از ساختمان برسید (مثل خیلی از جاهای دیگر کشور، آنجا هم خبری از آینده نگری برای این فعل واجب نبود!).

پیرمرد عصا به دست و غمگین گفت: «پله ها را چه کنم»؟!

قبل از برنامه با دشواری از پله ها بالا آمده بود؛ حالا در این شرایط سخت که هر لحظه امکان از کنترل خارج شدن اوضاع وجود داشت، با ناراحتی تمام در حالی که سرش را به چپ و راست می چرخاند، گفت: «به اون دستشویی نمی رسم»!

یک لحظه یخ زدم! مانده بودم چه کنم! میزبان بودم، حفظ حرمت چنین انسان بزرگی در میان آن همه فرهیخته، کمترین وظیفه من بود! پیرمرد این پا و اون پا می کرد، هر لحظه بی قرارتر! ناگهان راه حل عجیبی به ذهنم خطور کرد. استادِ بی تاب را به اطاق خودم دعوت کردم. به سرعت یک بطری آب معدنی را خالی کردم، پیرمردِ آشفته را به همراه دستمال کاغذی و بطری تنها گذاشتم. لحظاتی بعد در حالی که رنگ رخساره اش عوض شده بود، از اطاق خارج شد. آنقدر شکرگزار بود که من خجالت زده شدم.

گفتم ممکن است #یک_روز_جای_من و شما عوض شود! لازم به تشکر نیست به قول عربها «لا شكر على الواجب».


امیر نوعی عضو تیم #پارت لوکس

عکس تزئینی ست!
عکس تزئینی ست!