فیلم حوض نقاشی
این اولین بار است که برای یک فیلم می نویسم و سوادی هم در عرصه فیلم و سینما ندارم اما این جا می نویسم شاید برای کسی متنی که می نویسم زیبا و مفید باشد.شاید هم نه.
حاوی لو رفتن داستان
داستان فیلم به زیبایی تمام زندگی یک زوج که عقب ماندگی ذهنی دارند را به تصویر کشیده است شاید قبل از دیدن فیلم پیش خودتان بگویید که داستان خیلی معمولی خواهد بود راست هم می گویید همه چیز معمولی می شد اگر بچه ای نبود. این جاست که داستان فیلم رنگ و بوی تازه ای می گیرد.سهیل پسر بچه ای که کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند و حالا بعد از یازده،دوازده سال زندگی کردن دیگر آن دنیا کودکانه سابق را ندارد و می فهمد که پدر و مادرش با بقیه فرق می کنند.می داند که زندگی عادی مثل زندگی دوست اش که از قضا مادر دوست اش ناظم مدرسه است ندارد.برعکس خانم ناظم که یک زنی است که دنیا آدم بزرگ ها را می شناسد در عوض مادر سهیل،مریم (نگار جواهریان) ،دنیایی کودکانه دارد و هنوز دوست دارد نقاشی های بچگانه بکشد.کاری که سهیل دیگر علاقه ای به آن ندارد.این جا جای است که زندگی سهیل عوض می شود می ماند در اینکه مادرش را بپذیرد یا نه. مادری که به نمره پانزده می گوید خوب است.در مقابل این خانواده، خانواده دوست سهیل را داریم که پدر خانواده خیلی وقت است بیکار شده است و آن محبت و عشقی که در خانه سهیل وجود دارد آن جا نیست درعوض غذای خوب جای راحت به لطف مادر خانواده وجود دارد که آن هم به لطف گرانی ها در شرف از بین رفتن است.
از همان ابتدا که سهیل درباره نامه به مادرش نمی گوید که او را در مدرسه خواسته اند باید فهمید که خجالتی که این بچه از مادرش می کشد چقدر زیاد است در حالی که مادر دوست داشتنی دارد و کادر مدرسه مادر را به عنوان یک فردی که مهربان است قبول دارند اما این کافی نیست. برای بزرگ کردن سهیل مثل باقی بچه ها نیاز است که چیزی بیشتر از یک مادر مهربان بود.مادری که سهیل آن را در آغوش مامان امیر علی یعنی خانم ناظرم می بیند و از او درخواست می کند که مادرش شود. درست است که خانم ناظم دیکته می گوید غذای خوب می پزد اما هر کاری هم کند مادر سهیل نیست. آن عشق علاقه در بین او و سهیل نیست. آن حس مسؤلیت پذیری در سهیل نسبت به او وجود ندارد حتی اگر هم سهیل سعی کند آخر نگران مادرش است که آیا از خیابان درست رد شده است و اتفاقی برایش افتاده است یا نه.
داستان مریم و رضا جداست این دو شیفته ی هم هستند در کنار هم خوشحال اند و به قول خودشان با همدیگر می سازند.یکی را که از دیگری بگیری انگار هر دو ناقص می شوند. در کارخانه هر دو چون با هم کار میکنند از کارشان لذت می برند.با هم از اتوبوس جا می مانند باهم سوار می شوند و با هم بسته های دارو را پر می کنند. حتی در زندگی اشان هم در کنار هم فیلم می بینند و می خندند.علاقه ای که شاید اگر در خانواده مامان امیرعلی دوست سهیل بود سهیل هیچ وقت بر نمی گشت.
هر چند که مریم و رضا درآمد خوبی ندارند اما حاظر به دزدی نشده اند. رضا با این که می توانست مانند همکارش قرص در جیبش بگذارد این کار را نکرد حتی برای خرمالو چیدن هم از صاحبخانه اجازه گرفت.اما این جامعه بود که برای او کاری نداشت.نه می توانست پیک موتوری برود نه توان استفاده از موتور را داشت درست است که سعی کرد اما جامعه و اوضاع اقتصادی کاری به تلاش های آدم ندارد نتیجه را می خواهد. کاری به تحصیل شما وضع اقتصادی شما ندارد اگر شما را نخواهد چیزی دست اتان را نمی گیرد مثل پدر امیرعلی که سال ها درس خوانده است و کارش به روزنامه های نیازمندی افتاده است. یا خود رضا که با این که خوب کار می کرده باز هم به علت گرانی اخراج شده است و به علت تحریم ها دیگر کاری هم نمی تواند پیدا کند در جایی رضا می گوید:
- +این ترحیم (تحریم)چیز مضخرفیه
- -کاش تحریم واقعی بود این دودش فقط توی چشم من و تو میره
- + کار برای مرده خوبه مرد اگه کار نکنه که ... شیر گرون شده دوتا شیر چهار هزار تومن
اما رضا حاظر نیست کمکی از خواهرش بگیرد و وقتی می فهمد خواهرش فهمیده است عصبی می شود و به مریم پرخاش می کند.این زن و شوهر تمام تلاش خود را برای بهتر کردن زندگی خود می کنند مریم با یادگرفتن پیتزا که دستورش را از رضا گرفته است و غلبه بر ترسش از ارتفاع عوض می شود تا شاید بتواند زندگی اش را نگه دارد رضا هم با یادگرفتن موتور سعی در عوض کردن خودش دارد هر چند که در آخر هم یاد نمی گیرد.
در آخر داستان جایی که دیگر رضا از برگشت سهیل ناامید شده است و از پشت پنجره به سهیل می گوید:
ببخشید که بابات شدم سهیل خدا تو رو یهویی داد اولش که مثل بچه قورباغه بودی می گفتن شبیه باباش شده اما خوب شد شبیه مریم شدی قشنگ. خوب شد که مرد شدی بابا... مامان بابا خیلی خوبن سهیل بخدا وقتی نیستن می فهمی باور کن .به خاک آقام.... گریه نکنی سهیل بابا، نه گریه مال مرده، فقط سرت بالا بگیر گریه کن.خوب کاری کردی بابا و مامان تازه پیدا کردی برای خودت منم بودم ... خداحافظ
این قسمت فیلم اوج فیلم است بازی شهاب حسینی در نقش رضا در پشت پنجره اوج درماندگی یک پدر رو در جلوی پسرش نشون میده.برای رضا دیگه اون پدر مرده اون شکست خورده و حالا نوبت این است که گریه کنه اما او مثل یک مرد به قول خودش هم نمی تواند گریه کند ترجیح می دهد در زیر دوش جایی که کسی نمی تواند شرمش را ببیند گریه کند
اما چه می شود که سهیل پیش خانواده اش جایی که دیگر حتی مریم و رضا هم باور ندارند مثل قبل شود بر می گردد.آن زمانی است که مامان امیر علی دوست سهیل برای سهیل کتلت می پزد غذایی که مریم تنها آن را بلد است بپزد و این جاست که سهیل می فهمد که مادرش چقدر کتلت را خوب می پزد و وقتی معنای اسمش را که به معنای ستاره ای است که اگر دیده شود خیلی زیباست می فهمد دیگر هوس خانه را می کند. آخر چه جوری میتواند آن شادی و شعف که در خانه مریم و رضا هست را فراموش کند. مریم به خاطر سهیل عوض شد و سهیل حالا می فهمد که مادرش چقدر دوستش داشته است که حاظر شده است به خاطر او از خیابان که می ترسید رد شود. درآخر هم این سه عضو خانواده در کنار هم در خانه ای که به پای خانه ی امیر علی نمی رسد با شوق و عشق فراوان موتور سواری میکنند. چیزی که سهیل در میان آن ماندن چند روزه اش آن را نیافت
در باره عقب ماندگی ذهنی فیلم های خوبی دیده ام اما این اولین فیلم ایرانی است که در این باره دیدم. اگر قرار بر مقایسه باشد فیلم i am sam2001 فیلم خوش ساخت تری برای من بود چرا که هم بازیگران زیباتر بازی کردند و هم داستان منسجم تری داشت. داستان هم درون مایه ای مثل همین فیلم داشت اگر این فیلم را دوست داشتید حتما فیلم i am sam رو ببینید
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم ارتش مردگان (Army of the dead)
مطلبی دیگر از این انتشارات
برنامه نویسی فانکشنال چیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
کسب درآمد با سایت teaserfast.ru و دریافت روبل رایگان+ویدیوی آموزشی