« ماهیت هر حکومتی را در زندان‌هایش می‌توان شناخت. »

روایت جوانی که گیج می شود!


حقیقتن وقتی به اوضاع جامعه و آینده‌ی کثیری از افرادی که تحصیل کرده‌اند یا در حال تحصیل‌اند یا حتی همان تحصیل را هم ندارند فکر می‌کنم، گیج می‌شوم! به طور قطع آنان هم در این وضعیت و با این وضعیت دچار سردرگمیِ عجیبی شده‌اند.حقیقتن وقتی به اوضاع جامعه و آینده‌ی کثیری از افرادی که تحصیل کرده‌اند یا در حال تحصیل‌اند یا حتی همان تحصیل را هم ندارند فکر می‌کنم، گیج می‌شوم! به طور قطع آنان هم در این وضعیت و با این وضعیت دچار سردرگمیِ عجیبی شده‌اند.حقیقتن وقتی به اوضاع جامعه و آینده‌ی کثیری از افرادی که تحصیل کرده‌اند یا در حال تحصیل‌اند یا حتی همان تحصیل را هم ندارند فکر می‌کنم، گیج می‌شوم! به طور قطع آنان هم در این وضعیت و با این وضعیت دچار سردرگمیِ عجیبی شده‌اند.حقیقتن وقتی به اوضاع جامعه و آینده‌ی کثیری از افرادی که تحصیل کرده‌اند یا در حال تحصیل‌اند یا حتی همان تحصیل را هم ندارند فکر می‌کنم، گیج می‌شوم! به طور قطع آنان هم در این وضعیت و با این وضعیت دچار سردرگمیِ عجیبی شده‌اند.

لطفن به این مسئله خوب دقت کنید؛

اگر بخواهی از طریق درس و مشق و تحصیل به جایی برسی (یعنی نهایتن یک شغلی داشته باشی و یک بیمه‌ای و تمام!) می‌بایست که:

اولن)؛ اسکرین شات‌هایی که از تو در فضای مجازی گرفته شده در حدی نباشد که خطوط قرمزِ نامشخص را رده کرده باشی!

دومن)؛ یک پارتیِ گردن کلفت داشته باشی.

سومن)؛ به کلیشه‌هایی که در مصاحبه گفته می‌شود (که اغلب خود مصاحبه گر‌ها در خفا به آن‌ها می‌خندند) مطلقن باور داشته باشی و مطلقن هیچ نوع مخالفتی با سیاست‌های اتخاذ شده نداشته باشی.

چهارمن)؛ تواناییِ کنار آمدن با انبوهی از انسان‌های قالبی و پاچه‌خوار و مفت خور را داشته باشی و همچنین، بتوانی خوب تظاهر کنی یا به اصطلاح خوب ریا کنی خوب نقش بازی کنی، مثلن خودت هم می‌دانی که حجاب اجباری و یا دروغ گفتن به مردم و اخبار کذب دادن، اخلاقن و شرعن و... درست نیست اما انجام دهی.

یا مثلن خودت هم خوب می‌دانی که فلان عقیده، یک چیز کاملن مزخرف و مهملی‌ست اما به وقتش سر تکان دهی و تایید کنی.

یا اگر سخن از آرمان‌های خیالی شد هرگز «چرا» مطرح نکنی! و در اَلواقع خفه شوی و خودت نباشی و یک مهره‌ای در دستانِ دیگری بزرگ باشی تا او مثل عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی به تو بگوید که چه باید بکنی و چه باید بگویی تا چندرغاز حقوق برای نمردن به تو بدهد!

اگر هم بخواهی از طریق کار و بازار به یک موقعیتی دست پیدا کنی که روزگارت و حسابت با کرام‌الکاتبین است، یک سیستم فئودالیته‌ای را می‌بینی که نسل به نسل ارث‌های کلان به جا می‌گذارند و افرادی را به نام کارگر در نهایت خفت و خواری به بردگی و بیگاری می‌گیرند و یک دست مزد اندکی آن هم با تاخیر چند ماهه و با منت، بر سرشان پرت می‌کنند و آن ها کار می‌کنند و این‌ها می‌خورند! خلاص!

بهت زده و انگشت به دهان، می‌مانی!
جلل الگادد!

نه امنیت اقتصادی داری
نه امنیت اجتماعی
نه امنیت شغلی
نه امنیتِ حتی بهداشتی

و نه امنیتِ آزادی پس از دو پست و یادداشت نوشتن در فضای مجازی!

وحشتناک نیست؟
گیج کننده و یاس‌آور نیست؟
و عجیب‌تر از همه آن که در این سیاه-چال و با این وضعیتِ بغرنج، هنوز هستیم!

این بودن (این نحو از بودن و بدین شکل بودن) حقیقتن شرم آور است.

جالبه مجتبی برخی‌ها هم از دیکتاتور و دیکتاتوری می‌نویسند اما...

اما تهش به کجا می‌رسند؟ مخاطب را به کجا می‌برند؟

بله درست حدس زدید آن‌ها به‌جای نقد سیستم و ساختار و نظام دیکتاتوری، نوک پیکان را به سمت مردم گرفته و مضحکانه ادعا می‌کنند که ای مردم بیایید دیکتاتور درونمان را بکشیم!

بله این نصیحت کلیشه‌ای، فی‌نفسه بد نیست اما وقتی بد و مضحک و حتی آدرس غلط می‌شود که نویسنده به‌خوبی می‌داند که معضل جامعه اخلاق فردی و مفردات نیست بلکه اساسی‌ترین مشکل، خفقان سیستماتیک و تک‌رای و بی‌توجهی به مطالبات مردمی است.

در چنین وضعیتی سخن از دیکتاتور درون گفتن دقیقا مثل کسی می‌ماند که وسط فقر و بدبختی افرادی که به خاطر نداشتن حداقل مواد غذایی می‌میرند، توصیه می‌کند که گرسنگی برای تقویت روحیه و طهارت روان آدمی بسیار مفید است!

بله گاه، گرسنگی می‌تواند به مثابه‌ی یک رژیم یا تمرین باشد اما وقتی مردمی از گشنگی می‌میرند، دیگر توصیه به گرسنگی برای طهارت روح، دروغ است و دغل و تقلب.
آدرس غلط است و دریوزگی و پفیوزی
دودوزه‌بازی است و نان‌به‌نرخ‌روز خوری و ریاکاری برای داشتن خدا و خرما (خود را منتقد نشان دادن و در عین حال هیچ نقد جانسوزی به اصل ساختار وارد نکردن تا نه سیخ بسوزد و نه کباب)

- ابوذر شریعتی