نیمنویسندهای که میکوشد اثری داشته باشد | قانونی که در برابر زندگی خم نشود، شکسته خواهد شد
لباس و جنسیت : مباحثه کامنتی
چند ماه پیشتر، مقاله «لباس و جنسیت» را در ویرگول منتشر کردم، که در آن به این موضوع پرداخته بودم که چهطور و از طریق چه فرآیندی، دو مفهوم لباس و جنسیت با هم عجین شدند و لباسها چگونه عرف و مفهوم کسب کردند. این مقاله آنچنان برایم حائز اهمیت بود، که بعدها چند بار آن را ویرایش کردم تا کاملتر و دقیقتر شود.
میدانستم که این محتوا میتواند بسیار بحثبرانگیز باشد و پرسشهای زیادی ایجاد کند. اما به نظرم میرسید که باید چنین محتوایی وجود داشته باشد، و نمیتوانستم از خیر آن بگذرم. در عین حال، خودم را آماده کرده بودم که پاسخ دوستانی را که سؤال و اشکالی برایشان وجود داشته یا به وجود آمده را بدهم.
در همین راستا، اکثر افرادی که خودم را میشناختند، به جای کامنت گذاشتن، یا با خودم تماس گرفتند و یا در تلگرام و واتساپ با من صحبتهایی کردند. اما یک نفر در همان قسمت کامنت ویژهای گذاشت که یک مباحثه طولانی را پیش آورد. از آنجا که این مباحثه، مطالب بسیار جالب و مفیدی داشت، و در آنجا کامل و خوب دیده نمیشد، تصمیم گرفتم تا مطلب تازهای برای آن درست کنم و دسترسی به آن را سادهتر کنم.
از همین رو در ادامه میتوانید شاهد این بحث (با اندکی ویرایش و افزودن علائم نگارشی برای خوانش بهتر، اما بدون تغییر هیچیک از گفتهها) باشید. البته من از آوردن اسم صاحب کامنتها خودداری کردم، چرا که ممکن بود رضایتی بر این مبنا نداشته باشد، اما میتوانید با مراجعه به اصل مقاله، پاسخها و پرسشهای خود را با ایشان در میان بگذارید.
مباحثه کامنتی برای درک گستره اهمیت موضوع «لباس و جنسیت»
کامنت اول
سلام.
با نظرتان اساسا مخالف هستم.
جدا از ایجاد اختلال هویت جنسی در کودکان، دلیل مهمتری برای رد سخنان شما وجود دارد:
ببینید، سنتی که از گذشتگان به ما رسیده است و عرف و قانون زندگی ماست، به این ترتیب است: گمان کنید یک نفر بگوید بهکارگیری ضمایر مذکر برای مؤنث و بالعکس در عربی عیبی ندارد. اولا که، نظم و قوانینی که جهان ما بر آن چیده شده، شکسته میشوند؛ ثانیا، سنت و میراثی که از قرنها پیش به دست ما رسیده، از میان میرود.
و در آخر، شاید لازم باشد برای عوض کردن یک سنت دیرینه، دلیل بیاوریم و بپرسیم چرا قصد شکستن این قواعد را داریم؛ نه اینکه بپرسیم چه دلیلی دارد لباس جدا بپوشیم. در واقع، از میان بردن سنت نیاز به دلیل دارد. اگر این شکل پوشش تاکنون موجب ضرری شده یا واقعا سود خیلی زیادی در پوشش یکسان وجود دارد، آن وقت میشود آن را مجاز دانست.
پاسخ من
فرآیند پیشرفت سنت به ما نشان میدهد که سنت امروز از طریق سنتشکنیهای بیشمار دیروز به دست آمده است!
برای مثال، چیزی مثل خداپرستی، پس از گذر از بتپرستی سنتی بود که بسیار اوج گرفت.
یا حتی فرآیند پیشرفت زبان، چیزی بود که نیازمند سنتشکنی و برنامهریزی بود، تا به یک زبان واحد و مشخص و یک دستور زبان دست یافت.
یا حتی بسیاری مواقع، پیشرفت علم نیز جز با گالیلههای سنتشکن ممکن نبوده است.
سنت مسیر عادت انسان است، نه مسیر رفتارهای عقلی او. چنانکه تا مدتها سنت بر این منوال بود که افرادی که دچار مشکلات روانی مثل «اختلالات دوقطبی» یا «اسکیزوفرنی» و... بودند، طبق دستور مراجع دینی، دچار حلول شیاطین در بدنشان شده بودند، و باید سوزانده میشدند تا دیگران دچار مشکل نشوند. حال آنکه اکنون میدانیم که برای بسیاری از این افراد روشهای درمانی گوناگونی وجود دارد.
پس اتکا به سنت فقط از آن جهت که مدتهاست به کار رفته، و پاسخ مناسبی هم محسوب میشده، دال بر عدم نیاز به تفکر در آن نیست. چه بسا ما موظفیم دائما سنت را بازبینی کنیم و اشتباهات خود را از آن رفع کرده و موارد درست و عاقلانه را به آن بیفزاییم. چرا که در آیندهای نه چندان دور، رفتار امروز ما، به سنت آیندگان بدل خواهد شد و ممکن است بسیاری از آنها -به هر دلیلی- ترجیح بدهند در این سنتهای رسیده تفکر نکنند. پس ما باید درصد خطای آنان را نیز پایین بیاوریم تا زندگی بهتری را برایشان ایجاد کرده باشیم.
به طور کلی، افزایش تعداد باورمندان به یک موضوع، به هیچوجه نمیتواند دال بر درستی آن باشد. چرا که یک باور غلط میتواند پیروان بیشماری را به خود جلب کند و بر زندگی بسیاری از افراد اثرات منفی بگذارد. «توسل به اکثریت» به هیچ روی نمیتواند یک دلیل مناسب برای پذیرفتن یک چیز باشد. [رجوع کنید به رشتهتوییت مرتبط]
پرسشگری از سنتهای دیرینه انسان است، که در بسیاری از سنتها، نهی شده است. آیا باید پرسشگری و پا گذاشتن به سطوح جدید علم، از آن روی که میتواند سختیآفرین باشد، به کل کنار گذاشته شود؟
همچنین که توجه شما را به تفاوتهای بیشمار سنتهای متفاوت در مکانهای متفاوت و در میان مردمان متفاوت جلب میکنم. از کجا میتوانیم بفهمیم که کدام سنت، سنت بهتری است و حرف درستتری را بیان میکند؟
قطعا با سنجش سنت و با استفاده از قدرت عظیم تفکر، باید به این نتایج دست یابیم.
حال به سراغ سخن ابتدایی شما میرویم: اختلالات هویت جنسی از کجا میآیند؟ طبق آنچه که روانشناسان و دانشمندان مرتبط با این حوزه اعلام میکنند، اختلال آشفتگی جنسی یا همان دیسفوریای جنسیت، این موضوع نیازمند مطالعه فردبهفرد است و نمیتوان دلیل ثابتی برای آن بیان کرد. اما بزرگترین دلیل آن، در اکثر مواقع رفتارهای بزرگسالان و اطرافیان با کودک و نوجوان بوده است. اما این اختلال میتواند در سنین بزرگسالی هم به وجود بیاید و فقط تغییر لباس باعث این موضوع نیست. چه بسا که این احتمال وجود دارد که این مشکل، مشکلی ژنتیکی باشد. [منبع]
به طور کلی، میتوان گفت که اینگونه اختلالات به علت نبود دانش کافی در زمینه اختلال به وجود میآیند. پس شناخت بهتر جنسیتها برای کشف موقعیت درست فرد میتواند یک پاسخ مناسب باشد. اما بهتر است در رابطه با این مسائل به جای تصمیمات احساسمحور و خودرأیگونه، به مشاوره گرفتن از افراد متخصص رو بیاوریم.
مسئله بعدی، ارزش سنتشکنی است. سنتشکنی به خودی خود هیچ ایرادی ندارد. چرا که همواره باید سنت را زیر سؤال برد و فقط در صورتی از آن استفاده کرد که از پرسشگری با موفقیت بیرون بیاید. پس سؤال بهتر این است که چرا قصد استفاده از این قواعد دیرینه را داریم و چه ضررها و سودی را با خود همراه داشته و دارند.
کامنت دوم
با حرفتان موافقم و خیلی جامع و زیبا بود؛ اما اگر توجه کنید من به اکثریت توسل نجستم، یا سنت باستانی. بلکه اصولا گفتم از گذشته، با تشکیک و اتخاذ قوانین جدید، این حالت اکنون به عنوان سنت به دست ما رسیده و فقط زمانی نیاز به سنتشکنی و ایجاد سنت جدید وجود دارد که سنت سابق ایرادی داشته باشد، یا کارایی سابق را نداشته باشد، یا با حقیقت مغایر باشد. مثالهای شما از همین دست هستند. نوع پوشش اما در این دسته نیست. چرا که نمیتوان ایراد بزرگ یا مغایرت با حقیقت یا عدم کارایی نسبت به دیگر راهکارها را در آن دید.
در واقع سؤال من این بود: الان چه لزومی دارد ما سنت بشکنیم؟
این خود تشکیک در سنتِ سنتشکنی است. اصولا سنتشکنی هزینه بالایی دارد. پیامبران و پیروانشان هزینه زیادی پرداختند تا به یکتاپرستی برسیم، اما سود ارائه راهکار حقیقی و دفاع از حقیقت را داشت. گالیله و دیگر اندیشمندان دوران حکومت افراطی کلیسا، هزینه زیادی پرداختند: برخی زندهزنده سوختند یا اعدام شدند، یا مثل گالیله مجبور به انکار سخنان خود شدند؛ اما سود آنها در انتشار حقایق بود. اما شکستن سنت مزبور هیچگونه لزومی ندارد و زحمت بیهوده است.
پس چرا باید این زحمت را بر خود هموار کنیم؟
پاسخ من
انسان بایستی آزاد متولد شود و آزاد زندگی کند. هر گونه بندی بر گردن انسان، ایجاد محدودیت و آزار و اذیت اوست.
بندهای جسمی و اخلاقی زیادی وجود دارند، که روزگاری برای زندگی بهتر ایجاد شده بودند. شاید به این خاطر که کسی در جایی دچار اشکال نشود و بتواند یک زندگی آرام را داشته باشد.
اما در حال حاضر، میدانیم که پیشرفت تکنولوژی و پیشرفتهای اخلاقی عمومی، بر نسل بشر بسیار تأثیرگذار بودهاند. او را واداشتهاند تا ارزشهای جدید را به دست بیاورد و به آزادیهای بیشتری دست یابد.
برای مثال، آزادی دستیابی به محتوا، باعث شده تا افراد بتوانند از طریق اینترنت و با سرعت فوقالعادهای به هر آنچه که میخواهند برسند و آن را بفهمند و بیاموزند.
همین مسئله، بر خلاف گفته بسیاری افراد، باعث نزدیکتر شدن فرهنگها به هم، و رفتن سریعتر از پیش به سوی «دهکده جهانی» موعود شده است.
بر سر راه ایجاد درک یکسان از زندگی و محترم شمردن انواع آن به هر طریق که هستند، سنگهای بزرگ و کوچکی قرار دارند که باید برداشته شوند.
از جمله این سنگها، میتوان به «امکان کار کردن زنان در جامعه» اشاره کرد. سنگی که تقریبا خرد شده و بسیاری از تکههایش به بیرون از جاده برده شدهاند. یا «برابری انسانها از هر نژاد و رنگ»، که دیگر اکنون همه افراد به آن آگاهاند و هرچند که برخی سعی در انکار آن میکنند، اما به زودی این نسلهای ستیزهجو نیز از سر راه برابری و برادری کنار خواهند رفت.
بیشمار سنگهای دیگر بر سر راه انسان قرار گرفتهاند، که مهر و القاب و الوان سنتها و ادیان و فرهنگها و خردهفرهنگها را بر خود گرفتهاند.
از این موارد، میتوان به «محترم شمردن هر انسان برای انسانیتش در هر لباس که هست» اشاره کرد. این یعنی که نباید تفاوتی داشته باشد که زنی کت و شلوار بپوشد و یا مردی لباس صورتی و شلوار چسبان بپوشد و آرایش کند. چرا که اینها انتخابهای آزادانه این افراد هستند، و هر کسی باید بتواند هر آنچه که میخواهد را انتخاب کند.
البته انتخاب افراد در چنین حوزههایی میتواند خیلی ساده درک و قبول شود. اما اگر کسی بخواهد از قوانین محترمانه زندگی تخطی کند چه؟ ساده است: او مطعلق به چنان آرمانشهری که برابری و درک متقابل تا آن حد در آن نهادینه شدهاند، نیست. پس واضح است که توبیخ خواهد شد و کسانی سعی خواهند کرد تا مشکلات او را حل کنند و او را هم به جریان آرامش زندگی در دهکده موعود وارد کنند.
تنها از این روی است نیازمند سنتشکنی برای این موارد هستیم. برای اینکه مسلمانان و مسیحیان و بوداییان و بیدینان و...، هر یک به کیش خود باشند و کسی را از دیگری آزار و گزندی نرسد.
کامنت سوم
اولا که، خودتان نام آرمان شهر را بر آن گذاشتید، یعنی با واقعیت خیلی فاصله دارد.
اما جدای از اینها، مثالهای شما تماما مواردی هستند که سنت در آنان فقط به این دلیل زیر سؤال میرفت که سنت بهتری وجود دارد. در واقع تغییر سنت نمیتواند فقط بر حسب سلیقه انجام شود.
مثلا میگویید زنان سر کار رفتند، خب کارگر ارزانتر و بیشتر ایجاد میشود، چه خوب. اما تا حالا فکر کردهاید به چه علت در ایران، این تغییر خیلی محسوس نیست؟ چون در ایران بازار کار خراب است و ایران صنعت قویای ندارد. برای همین این تغییر چندان برای ما محسوس نیست.
تبعیض نژادی هم چنین است، و موارد دیگر. اما واقعا سودی در این یک تغییر وجود ندارد.
به هر حال شاید خیلی تمایل به آزادی دارید، و خب، قابل درک است؛ اما اصولا هیچکس آزاد آفریده نشده.
ما نمیتوانیم در اجتماع که تمام اعمال ما، حتی میزان غذا خوردنمان، روی دیگران تأثیر میگذارد، اینقدر همهچیز را آزاد بگذاریم.
در ثانی، خودتان هم اشاره کردید، ما دچار بندهای آزادی میشویم. یعنی شما به ظاهر دیگر بندی به پا ندارید، اما حقیقت این است که کافی است بر خلاف آزادی اظهار نظر کنید، تا بندهای حقیقی اطرافتان را ببینید. به نظر خیلی رؤیایی می آید: جهانی بدون هیچگونه قید و بند.
پاسخ من
نیروی کار ارزانتر، تنها تکهای از سنگ «کار کردن و مشارکت زنان» است و در عین حال خود سنگ دیگریست. چرا که هدف برابری مشاغل و ایجاد فرصت انتخاب برابر برای همه افراد است. به همین جهت نباید پس از رسیدن به چنین جایگاهی، کار و اعتراض و تلاش برای تبیین قوانین مناسب و درست و انسانیتر را رها کرد.
زنان نیمی از جامعه را تشکیل میدهند و برای داشتن یک جامعه سالم موظفیم تا به آنان اجازه بدهیم که خود را به درستی نشان دهند و بخشی از پیشبرد سیستم را به دست بگیرند. که یکی از دلایل عقبماندگی سیستم اقتصادی و تکنولوژیکی و... در ایران، همین استفاده نکردن از نیروی کار زنان است. این کار تمام فشار را بر روی دوش مردان میگذارد و آنها را مجبور به تن دادن به تلاش دو برابر برای نتیجه کمتر خواهد کرد.
همچنین که زنان نقشهای مهمی را در فرآیند پیشرفت اجتماعی و اقتصادی کشور ایفا میکنند. چرا که زنان بخش مهمی از موضوع آموزش را بر عهده دارند، و این آموزش باید به نحوی باشد که صبر، و تلاش جمعی را به کودکان بیاموزد. این نکته، شاید در ابتدا فقط یک بعد اجتماعی داشته باشد، اما وقتی از عقبتر و به نتیجه کلی نگاه کنیم، خواهیم دید که بنگاههای اشتغال در کشور، به علت نداشتن صبر کافی و عدمتوانایی در تلاش و همکاری و مشارکت با یکدیگر، پس از مدت کوتاهی از بین میروند. این موضوع به عدم تربیت صحیح برمیگردد، که همانا خود، به موضوع مشارکت اجتماعی کافی زنان برمیگردد.
در حالی که اجازه آموزش و شرکت در دانشگاهها به دختران داده شده است و درصد بالایی از جمعیت مدارس و دانشگاهها به آنها اختصاص داده شده؛ اما میبینیم که همکاری آنها در سطوح متفاوت، به اشکال مختلف ناممکن است. این مسئله باعث شده تا زنان پس از دریافت آموزشها، به مشاغل سطحپایین رو بیاورند و نتایج کسبشده از این آموزش و هزینههای انجامشده برای آموزش آنها، به کلی از دست برود. اینکه جلوی کار این افراد گرفته شود، آسیبهای بیشماری را به اقتصاد کشور وارد میکند. و اگر برای حل این مشکل، بخواهیم جلوی تحصیل آنها را بگیریم، جامعه را دچار عقبماندگی تحصیلی و تربیتی و فرهنگی و فکری خواهیم کرد، که در نتیجه نمیتوان انتظار تربیت نخبگان و کارآفرینان را از آنها داشت. پس جامعه به جای حرکت به جلو، حرکتی سریع به سوی نابودی و ورشکستگی را خواهد داشت.
اما جدا از این موضوع، عقبماندگی کشور به علت تصمیمات و اتفاقات زنجیرواری که در پی یکدیگر مشکلآفرینی کردهاند هم هست. همچنین که سپردن کار به افراد غیرمتخصص، مشکلات بیشمار دیگری را رقم زده است. برای مثال «سدسازی بیرویه» منجر به خشکسالی و نابودی محیط زیست و گونههای جانوری شد. و این موضوع نه تنها باعث به هم ریختن چرخه زیستی در آن محیطها (مثل جنوب کشور) شد، بلکه زمینهای کشاورزی و منابع غذایی خود ما را نیز از بین برد.
شاید ایران صنعت قویای ندارد، چون از منابع انسانی بهرهبرداری کافی نمیکند و چندان به این موضوع به صورت تخصصی هم رسیدگی نمیکند. دست افراد متخصص بسته و دست غیرمتخصصان بیاندازه باز است. همین هم موجب شده که مسیر صنعت کشور به بیراهه برود.
اما برای احیای صنعت و یافتن مسیر درست پیشرفت، باید اعتراضاتی از این دست صورت گیرند تا کمکم سنتهای اشتباه و نامفید و کمفایده از رده خارج شوند و مسیر از شاخ و برگهای اضافه خالی شود. چرا که قوانین بیهوده، دستوپای افراد را بستهاند و جلوی ایجاد تجربههای جدید را گرفتهاند.
این سنتها مجموعهای از سلایق و اخلاقیات جوامع پیشین هستند که به دست مردم امروز رسیدهاند. قطعا جدا کردن سلایق از سنتها کاری دشوار و ناممکن است، اما نمیتوان تأثیر سلایق گوناگون بر آنها را نادیده گرفت. چه بسا که تغییر پوشش مردان از دامن و لباسهای بلند به شلوار و لباسهای دکمهدار و…، حاصل همین تغییر سلایق است. امروز هم نگاهی که بشر به لباس دارد، سرچشمه گرفته از همان تغییر سلایق در آن زمان است. تغییری که باعث شد تا لباسها برای افراد با درجات اجتماعی مختلف، سن و جنسیتشان دستهبندی شوند. همچنین که بسیاری مواقع این سلیقه عمومی است که پس از تغییر و گرفتن شکل جدید به خود، باعث شده تا دولتها سنت دیرینه خود را تغییر دهند و روشی نو برای زندگی و اخلاقیات اتخاذ کنند. از جمله این موارد میتوان به تغییر حکومت شاهنشاهی در ایران اشاره کرد که پس از چندهزار سال، این نوع حکومتداری کنار رفت و سبک نوینی جای آن را گرفت.
اینکه بگوییم در موضوعی، مردم عقبمانده و آموزشندیده هستند و یا حرفهایی مثل «کشور آمادگی تغییرات را ندارد» یا «بازار کار خراب است و جایی برای زنان در آن وجود ندارد» یا...، همگی بهانهها و دروغهایی هستند که ما برای خود تکرار میکنیم، تا عدمآزادیخواهی خود را توجیه کنیم. وگرنه در زمان شاه هم میشد با بهانههایی مثل «اوضاع بههمریخته کشور پس از جنگهای جهانی» و یا «تلاشهای جدید برای ایجاد زندگی مرفهتر برای عموم مردم» و... همهچیز را توجیه کرد و مردم را از انقلاب کردن باز داشت. اما گاهی برای ایجاد یک تغییر بزرگ، لازم است تا حرکتهای اجتماعی بزرگی (شاید تا حد و اندازه یک انقلاب) رخ دهند، تا کشور بتواند آمادگی آزادگی در آن زمینه را کسب کند.
عدم مبارزه برای آزادی، و گفتن از مشکلات بر سر راه مبارزه، تنها زمانی فایده دارد که کسی بخواهد مشکلات افراد دیگر را که از عدم آزادی رنج میبرند نادیده بگیرد.
در زمینه تبعیض نژادی، باید نگاه وسیعتری به اوضاع کشور داشته باشیم. برای مثال زبانهای بومی و گویشهای خاص کشور در حال تضعیف هستند. این موضوع به اجبار آموزش به زبان فارسی برمیگردد، که باعث میشود کودکان آذری و کرد و... نتوانند به زبان مادری خود تحصیل کنند یا حداقل در کنار زبان فارسی چنین آموزشی هم داشته باشند، و کمکم آن را فراموش کنند. همچنین که این کودکان در سالهای اول مدرسه با مشکلات بسیاری مواجهاند که از جمله آنها میتوان به عدم برقراری ارتباط با زبان فارسی به طور مناسب اشاره کرد.
و اگر نگاه جامعتری داشته باشیم، افراد فِرَق اقلیت، مثل بهائیان و یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و... نمیتوانند جایگاه مناسبی برای خود داشته باشند و نمیتوانند نمایندههای کافی در مجلس داشته باشند تا از حقوقشان دفاع شود.
همچنین که محدودیتهای اسلامی بر زندگی تمام آنها اعمال خواهد شد، در حالی که اعتقادات آنها چیز دیگریست. و این خود نوعی از تبعیضهای نژادی است.
پس با همین مثالها، میتوانم حرف شما را رد کنم و بگویم که نهتنها در کشور تبعیضهای جنسیتی وجود دارد، بلکه تبعیضهای نژادی، دینی، سیاسی و فرهنگی هم وجود دارد. همه این موارد، به افرادی که پیشرفت ایران را خواهان هستند، میگویند که باید تلاش بسیاری را به کار گیرند، تا مشکلات را یکبهیک حل کرده و به ایران آزاد برسند.
آرمانشهر هدفی است که ما برای رسیدن تعیین میکنیم و قرار است جزئی از واقعیت باشد. برای هر رؤیا و هدفی، مسیری وجود دارد و هر مسیری به میزان خاصی از تلاش و همکاری و برنامهریزی نیاز دارد. نمیتوان انتظار داشت که آرمانشهر به ما نزدیک باشد و خود را با چند حرکت پیروز میدان ببینیم. بلکه مسئله آرمانشهر از زمان یونان و روم و ایران باستان، یکی از مسائل بزرگ بوده است، که چگونه میتوان دنیای بهتری را ساخت.
پس همچون اجدادمان که زمان زیادی را صرف کردند تا راههای اندیشه را بگشایند و آن را پیش برند، ما نیز باید تلاش کنیم و تا آنجا که میتوانیم، دنیا و جهان واقع را برای خود و آیندگانمان بهبود بخشیم.
تمام رؤیاها برای رسیدن و دست یافتن ایجاد میشوند. رسیدن به آنها بر دوش کسانیست که آنها را درک و ثبت میکنند. اگر آنها به رؤیاهایشان نرسند، قطعا دیگران به رؤیاهای آنها دست خواهند یافت و آنان را از لذت شیرین این احساس شگفت محروم خواهند کرد…
حالا نگاهی به تغییر مد نظر مقاله من بیندازیم: آزادی پوشش برای تمام اقشار و جنسیتها.
این موضوع پیچیدگی خاصی ندارد. آیا شما خودتان دوست دارید که به شما بگویند که برای رفتن به جایی حتما باید لباس خاصی (مثلا کت و شلوار) بپوشید، در حالی که علاقه شخصی شما به لباسهای راحتتر (مثلا تیشرت و شلوار کتان) معطوف است؟ قطعا اجبار نمیتواند دوستداشتنی باشد. حتی در مسائل خوب.
برای مثال اکثر نوجوانانی که به صورت ویژه و محکمی، از استفاده از سیگار منع میشوند، در سنین بالاتر به استفاده از آن ترغیب میشوند و حتی برخی از آنها به موارد بدتری مثل مواد مخدر رو میآورند.
این موضوع به نداشتن حق انتخاب و ناتوانی در کشف مسیر درست برمیگردد. چرا که والدین به جای آموزش به کودکان خود، آنها را مجبور به راه رفتن در جای پای خود کردهاند، چرا که آن را بهترین راه میدانستهاند و نیازی به توضیح چرایی آن نمیدیدهاند.
البته موضوع فقط آموزش از طریق والدین نیست. بلکه افراد فامیل، بچههای دور و اطراف و هممحله، همسایهها، رسانهها و آموزش و پرورش هم در این جریان همراهاند. پس صرفا نمیتوان انتظار داشت که تربیت والدین تنها راه نجات باشد (یا بالعکس)؛ اما از آنجا که کودک در سالهای ابتدایی زندگی خود که بیشترین تأثیرپذیری را دارد، با والدین و محیط خانواده طرف است، پس ناچارا، والدین موظفاند تا روش و آموزش صحیحی برای آنچه خود مایه وجودش شدهاند اتخاذ کنند.
حالا بیایید بپرسیم چه اشکالی در پوششهای دلبهخواه افراد وجود دارد؟
شاید برخی بگویند که این نوع پوشش (پوشیدن لباسهای متداول جنس دیگر)، به نوعی بحران هویت جنسی است، اما باید توجه کرد که این مسئله فقط از طریق آموزش نیست. بلکه میتواند ژنتیکی هم باشد.
همچنین که این بحران، درصد بسیار کوچکی از نسل بشر را شامل میشود. اما برای رسیدگی به آن، به طریق سنتی، که انتظار مقابله با آن میرفت، انرژی بسیاری به هدر میرود. بسیاری افراد باید برنامهها و رسانهها را برای جریانشناسی و آموزش نحوه درمان و... آماده کنند. حتی خیلی اوقات انرژی و هزینه زیادی از نیروهای انتظامی و سرکوبگر صرف مقابله جدی با این افراد میشود. در حالی که مشکلات بسیار بزرگتری بر سر راه «داشتن یک جامعه خوب و سالم» وجود دارد: فقر، دزدی، جنایاتی از قبیل قتل و… .
هزینههای بیهودهای که صرف این موضوعات میشوند، میتوانند برای ساختن یک محیط سالمتر به کار روند. چه بسا که فشار آوردن بر افراد، میتواند نتیجه معکوس بدهد. از این موارد میتوان به اعتراضاتی که در آنها مردان روسری به سر کردند و زنان روسریهای خود را در آوردند اشاره کرد. و نهتنها با گشتزنی در بین مردم و مقابله با بدحجابان از تعداد آنها کاسته نشد، که بسیاری برای مخالفت با این شیوه، به بدحجابی رو آوردند.
سرکوب چنین مسائلی به یک نتیجه درست نخواهد رسید. چه بسا که مشکلآفرین نیستند و در بسیاری مواقع، در عین آرامش و مسالمت با دیگر مردم در حال زندگی هستند.
سود این اعتراض، میتواند دو مورد بسیار بزرگ داشته باشد: ۱. کاهش هزینههای اجتماعی در این زمینه و افزایش هزینه و انرژی بر روی امور جامعهساز و مفید از قبیل آموزش و رسانهها، و ۲. ایجاد جامعه آرام برای مردم، برای بهرهبرداری بهتر و کاملتر از نیروی انسانی، بدون ایجاد فشارهای روانی بر آنها.
حال ممکن است سودهای دیگری هم وجود داشته باشد که من با آنها آشنا نباشم.
نکته بعدی «آزاد آفریده شدن تمام موجودات» است. هیچکس در بند متولد نمیشود. بندهای اخلاقی و اجتماعی و…، پس از رشد و کمکم به وجود میآیند. و این بندها برای نسل بشر که قادر است با قدرت تفکر اعمال خویش را پیش ببرد، بسیار بیشتر هم هست. چرا که او همواره در تلاش است تا با فکرهایش دنیای بهتری بسازد. برای این کار هم سعی میکند قوانین را ایجاد کند.
قوانین همان بندهایی هستند که قرار است افراد را در مسیر زندگی خوب و سالم قرار دهند. اما این قوانین نباید به گونهای باشند که افراد کاملا محدود شوند. بلکه باید به صورتی تبیین شوند که افراد و جامعه را از اشتباهات و خطاهای جبرانناپذیر بر حضر بدارند.
برای مثال در صورتی که بگوییم کسی حق ندارد چراغ قرمز را رد کند، قانونی گذاشتهایم که از جان و مال آدمها محافظت میکند. اما اگر بگوییم بانوان حق عبور از چراغ قرمز را ندارند، قانونی را گذاشتهایم که یک دسته از افراد را محدود میکند، اما به اصل مسئله توجه ندارد. یعنی حافظ جان و مال نیست، بلکه حامی یک گروه و دشمن گروه دیگر است.
برای قضیه پوشش هم به همین صورت است. میتوانیم بگوییم که پوشش افراد در جامعه باید شأن عمومی را حفظ کند، اما نمیتوانیم نوع خاصی از پوشش را به عنوان قالب مرجع معرفی کرده و بخواهیم همه از آن استفاده کنند. چرا که نه تنها ممکن است خیلی از افراد پوشش مرجع را دوست نداشته باشند و در آن احساس آرامش نکنند، بلکه حتی مجبور میشوند تا در این رابطه هزینههای بیشتری را متقبل شوند. از جمله این هزینههای اضافه که هیچ کمکی هم دریافت نمیکند تا راه را برای انتخاب آن بازتر کند، میتوان به اجبار برای خرید شال و مانتو برای زنان اشاره کرد.
تمایل به آزادی، وظیفه هر موجود است. هیچگاه قادر نخواهید بود که درختی را در یک حصار محدود کنید؛ چرا که یا خشک خواهد شد و یا از منفظی راه جوانههای خویش را باز کرده و به آزادی و خورشید خواهد رسید. این موضوع برای ما هم «باید» صادق باشد. ما باید آزادیخواه باشیم؛ چرا که ما همه ز یک گوهریم و کسی نباید قادر باشد به بند ساختن برای ما، وقتی همچون ما قادر است به اشتباه و خطا.
تمایل به آزادی یک خواست ساده نیست، بلکه شاید بتوان گفت که الهیترین چیزی است که بشر دارد. چرا که حتی پیامبران نیز همگی به نوعی آزادیخواه بودهاند: موسی برای آزاد کردن یهودیان از مصر گریخت و جان خود را به خطر انداخت. عیسی برای آزادی مردم از بند کسانی که با دین خدا در حال باجگیری از آنها بودند، سفر کرد و به آنان آموزههایی داد تا دین خدا را درست بشناسند و از بند شیاطینی که در کنیسهها و عبادتگاهها به کمین آنها نشسته بودند در امان باشند. محمد نیز برای آنکه خفت و خواری زندگی با کفار را نپذیرد، سه سال در شعب ابیطالب ماند و زیر بار خواستههای کافران نرفت و در نهایت نیز حاضر به ترک شهر و دیار خویش شد تا مسلمانان را به آزادی در مدینه برساند.
تمام این آزادیطلبیها و آزادیخواهیها و تمایل به آزادی، به ما میگویند که ما برای آنکه انسانهای بهتری باشیم، باید آزادیخواه و متمایل به کسب آزادی باشیم.
ترس از آزادی دادن به مردم، از آن روی که ممکن است به اشتباه کشیده شوند، تنها به این خاطر است که آموزش درستی در جامعه وجود ندارد و آنقدر واضح است که موجب ترس میشود. وگرنه دنیای حیوانات با تمام آزادیهایی که دارد، میتوانست به سرعت به نابودی کشیده شود. اما مسئله حفظ تعادل آنها را به ادامه دادن وا میدارد، یا آنها را در مسیر زندگی به پیش میبرد.
بر هم زدن تعادل که به دست انسان رخ داد، از آن روی که قادر بود تا با اندیشه خویش به چیزهای نو دست یابد، موجب شد که رنجهای جهان افزون شوند. این رنجهای اضافه، باعث ترس بیشتر او شدند و او را وادار کردند تا مقابل رفتار خویش ایستاده و بر گردن خویش یوغ افکند. و آنان که توانایی بیشتری از دیگران داشتند، یوغها را به زنجیر کشیده و هر سوی که خود خواستند بردند.
حال که انسانها میتوانند به اطلاعات درست و مناسب دسترسی داشته باشند و آموزش میتواند بسیار شیرین و ساده صورت پذیرد، تنها کسانی از آزادی میترسند که قدرت و منافع خویش را در خطر میبینند.
بله، ما بر هم و بر همهچیز اثر میگذاریم. اما آیا با گرفتن آزادی یک گروه و سرکوب آزادیخواهان آن گروه، اثری بر جامعه و جهان نمیگذاریم؟ آیا جنگطلبی و تفرقهآفرینی، جامعه را از هم نمیدرد و آدمهایش را از هم دور و دشمن یکدیگر نمیکند؟
تقریبا با جمله پایانی شما موافقم. شما و هیچکس دیگری، حق ندارید که بر خلاف آزادی نظر بدهید! این بندیست که آزادی بر گردن همه ما خواهد انداخت، که از ابریشم لطیفتر و از عسل شیرینتر و از باغهای گل زیباتر است.
خلاف آزادی سخن گفتن و عمل کردن، بزرگترین جرم است. آیا گرفتن جان دیگری، گرفتن آزادی او برای داشتن زندگی نیست؟ آیا گرفتن مال دیگری، گرفتن آزادی او در خواستن و آرزو کردن نیست؟ آیا دروغگویی برای دیگری، گرفتن آزادی او برای دانستن حقیقت نیست؟ آیا تجاوز به یک فرد، جز گرفتن آزادی او برای داشتن آرامش است؟ آیا تنآسایی، جز گرفتن آزادی جامعه از پیشرفت و ترقی است؟ آیا اسراف، همان گرفتن آزادی دیگران از داشتن غذای مناسب نیست؟ آیا حق دیگری را به ناحق از او گرفتن، گرفتن آزادی او برای سالم زندگی کردن نیست؟ آیا خودبزرگبینی و خوار و پست شمردن دیگران، گرفتن آزادی آنان در رسیدن به جایگاههای بالاتر نیست؟ و آیا تمام این موارد، همان گناهان کبیره نیستند که بارها و بارها در طی سالهای سال، همگان از آنها نهی شدهاند؟
چه کسی بر خلاف آزادی سخن میگوید؟ کسی که قادر نیست ارزشمندی آزادی را کشف کند. اگر این افراد نمیتوانند این مسائل را بفهمند و از آزادیای که در اختیار آنان گذاشته شده میترسند و قادر نیستند تا استفاده درستی از آن کنند، بهتر آن است که جایگاهی برای آنان ساخته شود و در بند نگاه داشته شوند. نه اینکه انسانهای آزادی را که با آزادی به کمال میرسند در قفسهای تنگ، همچون پرندگانی خوشصدا و خوشچهره، قرار دهیم، تا روح خویش را در اسارت به قتل رسانده و در آرزوی آزادی جان دهند.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان (بلبلان)! گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید، ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شدهبرباد کنید
بیستون بر سر راه است، مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید
ملکالشعرای بهار : غزل شماره ۶۵
سخن پایانی
حرفی برای من نمانده که بگویم، اما اگر بحثی را بیاغازید، حتما تا آنجا که دانش و توانم یاری کند، پاسخگو خواهم بود. هدف، تنها کسب آگاهی و ایجاد «آزادی بیان» است.
مراجعه به اصل مقاله: لباس و جنسیت
ویراست دوم: ۲۴ آذر ۱۴۰۱
پروانه انتشار مطلب: CC BY-NC-SA
مطلبی دیگر از این انتشارات
به کدامین گناه؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تفکر کوانتومی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساخت انواع layout در اینستاگرام (بخش دوم)