مروری بر فیلم شازده کوچولو

خلاصه:

ماجرا می شود که شازده کوچولو که متعلق به سیاره ای کوچک است یک روز صبح از خواب بر می خیزد متوجه روئیدن گل سرخی در سیاره خودش می شود که بعد از دیدن گل سرخ شیفته اش می شود . اما گل سرخ مغرور است و قدر محبت پاک و بی آلایش شازده کوچولو را نمی داند . پس تصمیم می گیرد که از سیاره خویش مهاجرت کند . او برای رسیدن به مقصد نهایی اش از چندین خرده سیاره عبور می کند که هریک جایگاه شخصیتی خاص می باشد . خرده سیاره اول جایگاه شاهیست که با دیدن شازده کوچولو او را رعیت خویش می خواند . خرده سیاره دوم جایگاه مردی خود پسند است . او نیز با دیدن شازده کوچولو آنرا ارادتمند خود می خواهد و خرده سیاره سومی که شازده کوچولو وارد می شود جایگاه شخصیت میخواره ایست که در پاسخ او علت میخوارگیش را می پرسد می گوید که می، می خورد تا فراموش کند شرمنده است و سیاره چهارمی که خط عبور بعدی شاهزاده کوچک ماست ، جایگاه تاجری است که پیوسته در حال شمارش اعداد و ارقام روزگار می گذراند و کارش را جدی ترین کار می داند از دیدگاه او اگر کسی پیش از هرکس دیگری اولین نفری باشد که در مورد یک چیز فکر کند آن چیز مال خودش می شود حتی اگر ستاره یا جزیزه ای باشد . شازده کوچولو در سیاره پنجم که بسیار عجیب و کوچک است به فانوس افروزی بر می خورد که موظف است هر یک دقیقه یک بار فانوس خرده سیاره را روشن و خاموش کند . چون خرده سیاره در هر دقیقه یک بار به دور خودش می گردد .
او به فانوس افروز بیشتر علاقمند می شود زیرا او به چیز دیگری بر عکس صاحبان چند خرده سیاره پیش غیر از وجود خودش مشغول است . و ادامه در خرده سیاره ششم به پیر مردی بر می خورد که کتابهای کلان می نویسد، او که یک جغرافی دان است در کتاب خویش گلها را ثبت نمی کند چون به عقیده او این عناصر جاویدان هستند که لیاقات ثبت شدن را دارند . زیرا بسیار بعید می نماید که کوهی جابه جا شود یا اقیانوسی از آب خالی شود از نظر او کتابهای جغرافی از تمام کتابهای موجود جدی ترند و بالاخره شازده کوچولو وارد سیاره هفتم که این زمین است می شود او به اول چیزی که در زمین با آن روبرو می شود یک مار است . مار به او می گوید که حتی در پیش آدمها هم احساس تنهایی خواهد کرد و به او وعده می دهد که اگر روزی دلش هوای سیاره اش را کند می تواند به او کمک کند تا به سیاره اش باز گردد زیرا او حلال تمام معماهاست، شازده کوچولو به صحرای افریقا وارد شده در ادامه مسیر خود به گلی بر می خورد که روزی عبور کاروانی را در صحرا دیده به همین جهت تعداد آدمها را شش، هفت عدد معرفی می کند. شازده در ادامه راه، از کوه بلندی بالا می رود و در آن جا هر چه فریاد می کشد صدای خود را می شنود در آن موقع او زمین را سیاره عجیبی می بیند که آنچه می شنود عینا تکرار می کند در حالیکه در سیاره اش گلی داشته که همیشه حرف اول می زده!! او در ادامه راه خود درزمین به باغی پر گل وارد می شود که به قول خودش اگر گل سرخی سیاره اش آنها را می دید حتما احساس بدبختی می کرد زیرا او خود را یگانه گل جهان می دانست در اثنای این تفکرات با روباهی آشنا می شود که از بازی کردن با او سر باز می زند و دلیلش را اهلی نشدنش توسط آدم ها بیان می کند وقتی شازده معنای اهلی کردن پیوند بستن معنا می کند و نتیجه اش را شناخت معرفی می کند و ادامه می دهد که :
«آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارد. همه چیز ها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند ولی به دلیل آن که کسی که دوست بفروشد در جایی نیست، آدمها دیگر دوستی ندارد» روباه از شازده می خواهد که یک بار دیگر باز گردد و گلهای باغ را ببیند تا بداند گل خودش در جهان یکتا بوده و در همین حین رازی بسیار ساده اما پر تعمق را برای شازده کوچولو فاش می کند :« این را بدان فقط با چشم دل می توان خوب دید، اصل چیز ها از چشم سر پنهان است، همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گل شده و تو مسئول همیشگی چیزی می شوی که اهلی اش کرده ای تو مسئول گلت هستی و ...» در انتهای داستان شازده کوچولو پیش مار باز می گردد تا بر طبق قولی که داده بود او را به سیاره اش باز گرداند سرزمین و خاکی که از آنجا آمده زیرا او دیگر فهمیده بود که مسئول گلی ست که برایش رنج کشیده...

نقد:

اثر جاودان« شازده کوچولو» که تا کنون به بیش از صد زبان و در بعضی زبان ها چندین بار ترجمه شده بر طبق یک نظر سنجی که در سال 1999 در فرانسه به عمل آمده و در روزنامه پاریزین به چاپ رسیده محبوب ترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از این رو کتاب قرن نام گرفته، در واقع اگر آثار ادبی را از نظر مضمون و محتوا بتوان به چهار دسته ادبیات غنایی، حماسی ،تعلیمی و عرفانی تقسیم کرد می توان گفت این اثر زیبا و جذاب در گروه ادبیات تعلیمی و عرفانی که البته در بعضی قسمت ها رنگ بویی فلسفی به خود می گیرد قرار دارد آنچه که این کتاب ارزشمند را بیش از پیش جذاب و حیرت انگیز می سازد بیان روان ساده آن است که مضامین و مفاهیم بسیار بلند را در پس خود جای داده شیوه ای که« اگزوپری» در تبیین پیام خود به کار می برد ،روش تربیت و تعلیم از راه غیر مستقیم است که از دید گاه روانشناسان برترین روش برای تأثیر و دریافت نتیجه مطلوب از مخاطب می باشد چنانچه در ادبیات پر افتخار این مرزوبوم نیز از ترجمه کلیله و دمنه نصرالله منشی و گلستان سعدی و مثنوی معنوی مولانا در این زمینه می توان یاد کرد همانطور که از نظر ادب دوستان ارجمند گذشت حتما متوجه شده اند که شازده کوچولو نماد و سمبل یک سالک حقیقت جوست و برای دریافت حقیقت آنچه به دنبالش است از هفت مرحله عبور می کند که البته عدد هفت و هفت مرحله و هفت خان و هفت شهر در ادبیات حماسی و عرفانی کشور خودمان نیز ید طولانی دارند اما مسئله ای که مباحث این داستان به ظاهر ساده را در خور توجه می کند بیان این هفت مرحله از دیدگاه یک نویسنده اروپایی آن هم زبان به زبان و روشی ساده رسا و در حد کودکان ونوجوانان است کاری که متأسفانه در ادبیات خودمان کمتر بدان پرداخته شده و شاید به جرات بتوان گفت که ادبیات عرفانی ما بیشتر تحت تسخیر بزرگ تر ها بوده تا کوچکتر ها، که البته کوچک تر ها هم می توانند استفاده کنند به شرط آن که صبر کنند تا بزرگ تر شوند!
شازده کوچولو برای رسیدن به آنچه در پی اش می گردد از هفت سیاره عبور می کند که ساکنان هر سیاره نماد و تمثیلی از یک تیپ و گروه از انسانهایی هستند که در سراسر هستی پراکنده اند ساکن سیاره اول نماد شاهان است که تمام عرصه آفرینش را تحت رکاب و سلطه خود می دانند و می خواهند سیاره دوم نماد انسانهای مغرور و خود پسند است که توقع دارند تمامی کائنات در برابر شان سجده کنند سیاره سوم نماد آدمهای بد کردار و بی هدف است آنانی که جز به لحظه و آنی خوش بودن به چیزی دیگر نمی اندیشند و ساکن سیاره چهارم :نماد تاجر مسلکانی که آنچه بر ایشان مهم است عدد و رقم و شماره است و دیگر هیچ، آنهایی که زندگی می کنند تا کار بکنند نه اینکه کار کنند تا زندگی بکنند و سیاره پنجم نماد انسانهایی است که همیشه فدا شده اند تا دیگران بمانند. سیاره ششم: نماد به اصلاح دانشمند است آنهایی که محبت عشق وخوبی حتی به اندازه ی کوچک آن برایشان بی اهمیت است آنها فقط باید ثبت کنند ولی زیبایی از دید گاهشان قابل ثبت نیست چون پایدار نمی ماند !سیاره ی هفتم زمین است و این آخرین مرحله ی مسیر کشف حقیقت شازده کوچولو است زمینی که علاوه بر جا دادن انواع این شش شخصیت نمادین نامبرده در خویش گاه در گوشه هایی ازآن هم کسانی را پیدا می کنید که قلبی چون ستاره روشن وتابناک دارند نکته ی قابل توجه این است که حتی در گفت وگوهایی که میان شازده کوچولو و شخصیت های نمادین داستان رد وبدل می شود رد پای عرفان شرقی موج می زند مثلا آنجایی که شازده کوچولوآدرس آدم ها را از گلی که در صحرا به آن برمی خورد می پرسد. در واقع مثل ماهی که وقتی از دریا بیرون می پرد و دوباره باز می گردد اگر بخواهند که دنیا را تعریف کند حتما چیزی خواهد گفت که نشان دهد دنیا از دید گاه او همان اطراف دریاست چون بیشتر از این حد نتوانسته ببیند وقتی به این قسمت از داستان بر می خوریم این بیت زیبای عارف عاشق عرصه ی ادبیات عرفانی در ذهن زنده می شود :

هر کسی از ظن خود شد یار من / ازدرون من نجست اسرار من

یا زمانی که جز انعکاس صدایش در کوه چیز دیگری نمی شنود به یاد بیت دیگری از مولانا می افتیم :

این جهان کوه است وفعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا

یا دوباره وقتی با خود می گوید: زمین چه سیاره ی عجیبی است آنچه در آن می شنوند تکرار می کنند به یاد پیام روشن سهراب در آن شعر می افتیم که می گوید:چشم ها را باید شست ،جور دیگر باید دید ...یعنی درک و کشف زیبایی ها و آفریده ها با دیدن جدید وتازه نه با پیش زمینه قبلی ودریافتی دیکته شده.یا آنجایی که وقتی شازده کوچولو وارد باغ پر از گل شد و فهمید که چه اشتباهی می کرده که بر این تصور بوده گل سیاره خودش تنها ترین گل دنیاست ،داستان«هدیه بردن سبوی آب باران از بادیه به سوی بغداد برای امیرالمومنین توسط آن اعرابی که ذکر آن در دفتراول مثنوی آمده به ذهن متبادر می شود».
و اما در نهایت داستان دلیل راه او مسئله ی مهمی برایش فاش می کند که فقر توجه به این موارد اساسی ومهم و جای خالی آن در جوامع امروزی مایه ی هلاک،دوری و برخورد ماشینی انسان های با یکد یگر شده :

  1. 1- نبود پیوند و هم بستگی
  2. 2-فقدان محبت
  3. 3-بی تفاوتی وفقدان حس مسئولیت در برابر هم نوعان
  4. 4-سطحی نگری ودوری از حقایق اجزای هستی به دلیل به کار نگرفتن چشم های دل.

بله شازده کوچولو در پایان فهمید که باید به جایی باز گردد که از آن آمده او در واقع در انتها به جایی رسید که در ابتدا متعلق به آن بود درست مثل آن سیمرغ منطق الطیر عطار که در انتها فهمیدند سیمرغ و هادی شان چیزی جدا از درون خودشان نبود:

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش

حال بر ماست که با دیدی عالمانه وکاوشگر این ادبیات غنی وسرشار از حکمت وعرفان را با زبانی شایسته و جذاب اما ساده باز سازی یا حداقل بیان کرده تا کودکان و نوجوان این مرز و بوم نیز هر چه بیشتر نسبت به سیاره های فرهنگی و هنری کشور خویش آگاه شده وبه ایران و فرهنگ ایرانی هر چه بیشتر افتخار و عمل نمایند وآن را دلیل وراهنمای هفت خان زندگی خود سازند.