معرفی فیلم "مزایای گوشیه گیر بودن"

فیلم The Perks of Being a Wallflower یا "مزایای گوشه گیر بودن" در مورد پسر نوجوانی ست که خجالتی ست. بسیار باهوش است اما گوشه گیر است و در اجتماعات و در مدرسه خودش را کنار می کشد و فعالیت نمی کند. توی سلف سرویس مدرسه تنها سر میزی می نشیند و نمی تواند با دیگران ارتباط برقرار کند. تنهاست و رفیقی ندارد تا اینکه با پسری در بازی بیس بالی آشنا می شود که خواهری دو قلو دارد و این ها همه ش با هم اند. پسر که می بیند این رفیقش خجالتی ست او را به مهمانی می برد و کم کم در معرض معاشرت قرار می دهد تا یخش باز شود.

این پسر خجالتی داستان ما هم کم کم عاشق خواهر دوقلو دوستش می شود. دخترک هم از پسر خوشش می آید. چون هم باهوش است هم بانمک است هم خیلی سربه زیر و خوب است. ولی پسر همیشه جنجالی درونی دارد با خودش که برود به دختر پیشنهاد بدهد یا نه؟ اصلا پیشنهاد بدهد دختر قبول می کند؟ دختر در مورد او چه فکر می کند؟ دختر هم هر بار با پسری می گردد بزرگتر از خودش ، پسری لات و لا ابالی و پسرک غم بزرگی در دلش می نشیند. پس خودش هم می رود با کسی که اصلا ازش خوشش نمی آید دوست می شود.

این دختر و پسر عاشق ما با هم دوستند و با هم بیرون می روند. در چشم هایشان در نگاه هایشان پیداست که جانشان دارد برای هم در می رود. اما جرات پیشنهاد دادن یا پذیرفتن این رابطه را ندارند. برای همین وارد رابطه هایی سمی و مضر می شوند و به خودشان آسیب می زنند. جایی در فیلم دختر و پسر با هم خلوت کرده اند و دارند با هم حرف می زنند. دختر دارد گلایه می کند که ما معمولا اشتباه می کنیم و وارد رابطه هایی می شویم که بهمان آسیب می زند. پسر می گوید ما عشقی را می پذیریم که فکر می کنیم لایقش هستیم. دختر می پرسد پس چرا تو هیچ وقت ازم دعوت نکردی؟ پسر می گوید آخر فکر می کردم تو این جوری بخوای. دختر می پرسد : تو چی می خوای؟ پسر می گوید : اینکه تو شاد باشی. و این حرف خیلی برای من جالب بود. آنجا که می گوید "ما عشقی را می پذیریم که فکر می کنیم لایقش هستیم". واقعا همین طور است. خیلی جاها آدم با خودش فکر می کند که لیاقتش را ندارد تا کاری را بکند. تا وارد رابطه ای شود. ترجیح می دهد سال ها در آن عشق یک طرفه اش بسوزد و خاکستر شود تا اینکه برود جلو و ببیند در دل محبوب چه می گذرد؟ شاید هم می رود پا پیش می گذارد و با یک جواب نه شنیدن پا پس می کشد و همه چیز را تمام شده می پندارد. فرد هم نمی داند مداومت رمز پیروزی ست. چه بسا طرف مقابل دارد رمزی صحبت می کند و منظورش این است که الان "نه" ولی فردا با یک شاخه گل بیا تا بهت بگویم "آره".

حال این قضیه را بسط دهیم به دنیای نویسندگی. بعضی وقت ها چیزی که می نویسیم با خودمان دچار کشمکشی سهمگین می شویم که این نوشته را انتشار بدهیم یا نه؟ خود را لایق نمی دانیم. نوشته مان را لایق خوانده شدن نمی بینیم. برای همین پا پس می کشیم. بعد می بینیم روزها گذشته و کاری نکرده ایم. نه اینکه ذهنمان فعالیت نکند ، داستان نسازد، خاموش باشد. اینطور هم نیست که چیزی ننوشته باشیم. اما همان بحث ایده آل گرایی ست. باری باید ازین سد گذشت. به نظرم پسرک هم باید ازین سد کمال گرایی می گذشت و راز دلش را با دختر در میان می گذاشت. ولی با خودم که بیشتر فکر می کنم می بینم پسر هم حق داشت. چون دخترک مدام ازین رابطه وارد رابطه ای دیگر می شد و مهلتی به پسر نمی داد تا بیاید و ابراز عشق کند و ازینکه منتظر است تا پسر بهش پیشنهاد بدهد هم خبری نبود. پسر هم به عنوان یک فرد منزوی بیشتر در خودش فرو می رفت و عشقش را در ذهنش پر و بال می داد. کاری که اکثر آدم ها انجام می دهند.

#سید_مهدار_بنی_هاشمی

29اسفند1400