معرفی نمایشنامه آتش سوزی ها و فیلم Incendies

آتش سوزی ها نام یک نمایشنامه نوشته وجدی معود است که در سال 2003 برای نخستین بار منتشر شد. فیلم Incendies یا در برخی ترجمه ها ویران شده و آتش ها، فیلمی است که بر اساس نمایشنامه آتش سوزی ها ساخته شده است.

نمایشنامه آتش سوزی ها ترجمه محمدرضا خاکی؛ نمایشنامه ای است که به هیچ کدام از نمایشنامه های کلاسیکی که می شناسیم شبیه نیست. در این نمایشنامه شخصیت های بسیار زیادی با نقش های پررنگ، کم رنگ، تاثیر گذار و حتی بی تاثیر وجود دارد. زمان های متفاوتی روایت می شود و حتی در برخی نقاط روایت همزمان دارد. تصور اجرای این نمایشنامه می تواند تا حد زیادی سردرد آور باشد. اگر کسی بخواهد تا این نمایشنامه را با وفاداری کامل به متن و شخصیت ها اجرا کند به یک صحنه بزرگ و مقادیر زیادی بازیگر نیاز خواهد داشت. با این وجود با خلاقیت های جالبی می توان صحنه و بازیگران این اجرا را تا حد زیادی محدود کرد.

با این وجود داستان نمایشنامه آتش سوزی ها یک داستان جذاب همراه با معما و رازهای فراوانی است که می تواند توجهتان را جلب کند.


اگر نمایشنامه را نخوانده اید و فیلم را ندیده اید:

ما چقدر از گذشته والدینمان می دانیم؟ همه چیز درباره والدین ما در ذهن ما از جایی آغاز می شود که آن ها صاحب ما شده اند. ما اغلب چیزی از قبل نمی دانیم. آن ها به شکلی کاملا خسیس وارانه گذشته شان را از ما پنهان می کنند. آن ها اغلب برای محافظت از ما چیزی درباره حقیقت زندگی و اینکه چه طور آن را پیش از ما سپری کرده اند نمی گویند. داستان هایی که می تواند درسی برای ما باشد تا با آن جهان را بهتر درک کنیم از ما دریغ می کنند. حتما برای این کار دلیل موجهی دارند و متاسفانه تا پا در کفش آن ها نکنیم؛ نخواهیم فهمید.

ما در جلسه خوانش وصیت نامه هستیم. زنی مرده و وصیت او برای فرزندان دوقلویش خوانده می شود. نامه ای به آن ها داده شده و از آن ها خواسته شده تا پدر و برادر دیگرشان را پیدا کنند و نامه را به آن ها بدهند. این خواسته آغاز سفری است برای فرزندان، تا با گذشته مادرشان آشنا شوند. گذشته ای که ذره ای شناخت از آن ندارند. بچه هایی که تنها فرانسه می دانند و همه عمرشان را در رفاه و آرامش کانادا زندگی کرده اند؛ حالا باید به لبنان بروند تا پدر و برادرشان را پیدا کنند و به دنبال خاطرات مادرشان و ریشه و هویت خودشان بگردند. این وصیت مادر مرحوم آن هاست.

حتی اگر اهل نمایشنامه خواندن نیستید این نمایشنامه خواهند توانست شما را جذب کند و درست مثل خواندن یک رمان جذاب شما را سرگرم کند. ولی اگر اصلا اهل نمایشنامه خواندن که هیچ؛ کلا اهل خواندن نیستید؛ فیلم Incendies را ببینید.


اگر نمایشنامه را خوانده اید و یا فیلم را دیده اید:

تا به حال از خود پرسیده اید که چه طور زمانی که تنها چند کیلومتر با محل وقوع فجایعی این چنینی فاصله داریم؛ زندگی می کنیم؟ تا به حال آماری ساده درباره اینکه در روز چند نفر به خاطر جنگ کشته می شوند-هر جبهه ای و هر سویی چه حق و چه باطل- شنیده اید؟ که جنگ را درست مانند یک فاجعه و پاندمی در نظر بگیریم، یا از آن ملایم تر سوانح رانندگی و یا آلودگی هوا؛ خودمان هر کدام در روز چند نفر را می کشیم؟

فیلمنامه Incendies در تبدیل نمایشنامه به یک فیلم تا حد بسیار زیادی خوب عمل کرده است. برای ساده تر شدن داستان و همچنین کم کردن زمان فیلم، طبعا صحنه ها و شخصیت هایی حذف شده اند ولی تا درصد بسیار بالایی موفق شده تا این حذفیات را بدون ضربه ای آنچنانی جبران کند.

البته اثر حذف شده ها را تا اندازه ای هنوز هم در فیلم می توان جست و جو کرد. زمان محدود سینما به عشق وهاب و نوال مجال چندانی نداده است. همچنین به دوستی سلما و نوال تا جایی که شخصیت سلما به عنوان دختری که آواز می خواند و سواد را از نوال یاد گرفت و در عوض آواز خواندن را یادش داد حذف شده است. یا انتقام نوال تا حد زیادی ناگهانی رخ می دهد و زیاد مهم به نظر نمی رسد. یا اینکه نوال سال های آخر عمرش را در سکوت مطلق در آسایشگاه سپری کرد؛ از فیلم حذف شده اند.

با این وجود نوال در فیلم روی درختی که با وهاب یادگاری نوشته بودند گریه می کند؛ به عنوان دختری که آواز می خواند شناخته می شود؛ به جلادش سکوت و مرگ را یادآوری می کند. به طور کلی آنچه که در نمایشنامه حذف شده است ترکشی در تن فیلمنامه به جا گذاشته است.


مفاهیمی که برای نوال ارزشمند بوده است و انگیزه بخش او بوده اند مانند؛ عشق، دوستی، سواد و تحصیل، نفرت، انتقام و... در فیلم چندان پرداخت نمی شود و انتخاب درستی به نظر می رسد. پلات اصلی داستان آتش سوزی ها به خوبی انزجار از جنگ و فاجعه ای که هست را نشان می دهد.

هر کسی که می کشی و به هر کسی که آسیب می رسانی، یک جایی برای یک کسی عزیز است. اگر او عزیزترین خودت باشد چه؟ هر جلاد و هر قربانی شاید عزیز از دست رفته خودت باشد، باز هم همینقدر بی رحم خواهی بود؟

همین سوال به سادگی برای نشان دادن فاجعه جنگ کافی است و فیلمنامه به خوبی روی این مسئله تمرکز می کند و زمان خودش را با اشاره های جسته و گریخته به مفاهیم عمیقی که فرصتی برای پرداختشان ندارد هدر نمی دهد. در واقع فیلمنامه جسارت بالایی در حذف آنچه در نمایشنامه زیبا و دوست داشتنی است از خود نشان داده است. پررنگ کردن عشق نوال و وهاب با توجه به اینکه در ابتدای نمایشنامه است؛ می توانست تا حد بسیار زیادی حتی بر فروش فیلم تاثیر داشته باشد ولی آن ها در انتخاب عاقلانه ای که به نفع بدنه اصلی داستان فیلم هست، جایی ندارند.

سفری که ژان برای پیدا کردن پدرش آغاز می کند و در آن نه تنها با زندگی مادری که سال های سال با او زندگی کرد و ذره ای از زندگی او ندانست که با هویت خودش آشنا می شود؛ سفری کامل است. در این فیلم و نمایشنامه سه قهرمان ما(حتی سیمون که خیلی دیر به این سفر راضی می شود) سفرشان را آغاز می کنند و در آخر هیچکدام دیگر آنچه نیستند که در گذشته بودند.

دوگانگی ای که فیلم با آن به پایان می رسد دوگانگی عجیبی است. نهاد دو نامه دارد. نامه ای پر از عشق از سوی مادرش و نامه ای پر از نفرت از سوی قربانی اش. انگار که نوال با تمام نفرتی که از جلادش داشت عاشقانه فرزندش را دوست می داشته است و حجم این نفرت و عشق همزمان به موجودی که برای او نمی تواند یکی باشد چون یک به علاوه یک به هیچ عنوان یک نمی شود؛ ماجرای ترسناکی است که حالا ما به عنوان بیننده با آن مواجه شده ایم.

نه تنها فقط جنگ؛ فرهنگی که بچه حرامزاده ای که حاصل عشق است را نمی پذیرد و رها می کند؛ نهاد را چنین کرده است. حتی زمانی که ژان به دنبال مادرش به نزدیکان خانوادگی شان می رسند آن ها ذره ای به او کمک نمی کنند زیرا مادرش را مایه آبروریزی می دانند و این یکی از عجیب ترین معماهای دنیاست. که حتی در شرایطی که همه را به رگبار می بندند باز هم ما به هم رحم نمی کنیم و بر اساس سنت ها همه چیز را ارزش گذاری می کنیم و بر اساس همان ارزش ها با قصاوت تصمیم می گیریم.

نهاد خود قربانی ای است که مادرش را از دست داده. او میخواسته معروف شود تا مادرش او را ببیند و به دنبالش بیاید. چه راهی برای معروف شدن در جهانی که تنها جنگ می شناسد و بس وجود دارد؟ اینکه تو بهترین قاتلی باشی که همه میشناسندش. نهاد جلاد در این داستان خود یکی از قربانی ترین هایی است که فرهنگ مادرش را از او می گیرد و جنگ انسانیتش را. پس نمی توان او را نیز چندان بی رحمانه قضاوت کرد.

در آتش سوزی ها هیچکس را جز جنگ و را نمی توان بی رحمانه قضاوت کرد. هر کسی با عشق فراوانی زاده شده است و در جایی برای کسی عزیزترین است. اگر عزیز و گمشده خودمان باشد چه؟