معرفی نمایشنامۀ«مگس‌ها» ژان پل سارتر

در ماورای ناامیدی است که زندگی انسانی آغاز می‌شود.( از جملات کتاب)
در ماورای ناامیدی است که زندگی انسانی آغاز می‌شود.( از جملات کتاب)


«مگس های مزاحم ملامتگر!»

در میان چهره های مطرح فلسفه غرب نام ژان پل سارتر بیش از دیگران با ادبیات پیوند خورده است و این یقینا حاصل دلدادگی او به این حربه ی موثر(ادبیات) برای ساده سازی مفاهیم و گسترش تفکر انتقادی-فلسفی است. ژان پل سارتر و فلسفه اگزیستانسیالیستی‌اش به لطف ادبیات، بسیار ساده فهم تر و دست یافتنی تر از فیلسوفان دشوار پرداز دیگر هستند؛ نیز از همین روست اگر در میان اهالی دنیای خشک و زمخت فلسفه نام آنان که با ادبیات پیوندی داشته اند بیشتر شنیده شده و پژواک افکارشان بیش از دیگران منعکس گردیده است.

بنا‌بر‌این ادیب-فیلسوفانی چون سارتر، نیچه، سورن کی‌یر کگارد و حتی افلاطون با وجود این‌ که خود، شعر و درام را گمراه کننده جوانان و افیونی خطرناک می‌دانست با داستان و ادبیات و گزین گویه و نثر خلاقانه ادبی افکارشان را نشر داده‌اند و به سبب پیوند بیشترشان با ادبیات است که بیشتر شنیده و خوانده شده‌اند و افکارشان بیشتر هضم شده است.

البته در این میان کسانی هستند که به معنای دقیق کلمه فیلسوف محسوب نمی‌شوند اما آثارشان سرشار از مفاهیمی است که در فلسفه محل نزاع است؛ آلبر کامو، سیمون دوبوار، لئو تولستوی، داستایوسکی و بسیاری دیگر از نویسندگان مطرح ادبیات جهان از این دسته اند.

فلسفه اگر چه با غموض و پیچیدگی روبه روست اما غموض و پیچیدگی لزوما مساوی با فلسفه نیستند؛ به این معنا نمی‌توان هر آن کس را که به وسیله هنر های بیانی_زبانی(ادبیات) ، اعم از رمان، نمایشنامه، جستار ادبی، داستان کوتاه و حتی شعر، افکار فلسفی را از کالبد زمخت خود به در آورد و به تصویر کشید به مبتذل سازی فلسفه و لگد‌مال مردن آفاق بلند سپهر تفکر متهم نمود؛ حتی برعکس چنین کاری شایسته دو تقدیر است، اول از منظر عمق و غنای محتوا و دوم از منظر هنر و فرم و خلاقیت!

فلسفه بنا نیست یک ورزش فکری محض و یا دلمشغولی مختص اغنیایی که از شدت برخورداری دچار ملال شده اند باشد، فلسفه قرار است همان گونه که تا کنون بوده، چراغ راه زندگی آدمیان باقی بماند، بنابر این چرا و چگونه و به چه انگیزه ای برخی ندیده و نشنیده و نخوانده سارتر، کامو، یوستِین گُردر و... را به جرم داستان گویی می نوازند!؟ تفاوت نقد و بهانه گیری درست در همین جاست؛ کار ادبیات صرفا قصه و لالایی برای کودکان گفتن نیست! ادبیات از آن جهت که از اقسام هنر است وظیفه خطیری بر عهده دارد و آن توسعه اندیشه های بشری و گسترش تجربیات، احساسات و درک انسان از زندگی و موقعیت های متفاوت است.

سخن کوتاه، هسته اصلی داستانِ مگس ها بر محور اسطوره های یونان باستان میگردد؛ ژوپیتر خدای آسمان‌ها و خدای خدایان، اورست فرزند آگاممنون و خواهرش الکتر، کلیتمنستر همسر خائن آگاممنون شاه مسینیا، اژیست جنایتکار و لوپداگوگ خادم و معلم فلسفه کورنتی اورِست شخصیت های مهم این داستان هستند.


مگس‌ها که همه جای این داستان به وفور به چشم می‌خورند نماد یا سمبل فساد روح جمعیِ مردمی هستند که سال‌ها است با قبول این‌که به‌حق نفرین شده‌اند و تقدیر شوم خویش را پذیرفته‌اند، در محکومیت تقدیر محبوسند و اینگونه عمر را به‌سر می‌برند.
مردم آرگوس باری سنگین بر دوش خود احساس می کنند. حاکمانشان به آن‌ها گفته اند که این بار سنگین، بارِ مسئولیت از دست‌رفته‌ای است که آن‌ها نسبت به مردگانشان داشته‌اند و حالا رهایشان نمی‌کند آن ها با تلقین به مردم قبولانده‌اند که در گناهان حاکمانشان شریکند. گناهان سربازانی که بر بی‌دفاعان شمشیر کشیده‌اند، رباخوارانی که زندگی مردم را دستمایه سوداگری و زالو صفتی خود قرار داده اند و خیانت کارانی که با فریب و حقه و نیرنگ و قتل بر مسند پادشاه پیشین، آگاممنون تکیه زده‌اند.

الکتر خواهر اورست و شخصیت مکمل داستان عمری را در آرزوی انتقام گذرانده و این را جزئی از سرنوشت خود می‌داند. در مقابل اورست هیچ نمی‌داند کسانش که هستند و چه بر آن ها گذشته است؛ او تنها به خیال یافتن خواهرش به این شهر نفرین شده پای گذاشته و می‌خواهد به زودی باز گردد؛ او پس از آشنایی با الکتر و یافتن حقیقت به کمک ژوپیتر، خدای خدایان آزادی خویش را می‌یابد و سرانجام تصمیم می‌گیرد نقشه خواهر را عملی کند، اما در این هنگام الکتر پشیمان می‌شود:

«خواسته‌ام باور کنم که من می‌توانم این مردم را با سخنانم نجات دهم… از راه خشونت است که باید آن‌ها را نجات داد؛ زیرا تنها با فعل بد است که می‌توان بر فعل بدی دیگر غلبه کرد… برو و مرا با رویاهای شومم تنها بگذار...»

در تمام این درام مگس‌ها استعاره اند. استعاره‌ از گناهانی‌ که هیچ یک از شهروندان را تنها نمی‌گذارند. گناهانی که ریشه در عدم وقوف مردمان آرگوس به آزادی خویش دارند. از نبود آگاهی بر آزادی و گُم کردن قدرت انتخاب است که انسان‌ها گرفتار مگس های مزاحم‌اند. اورست در آخرین پرده این نمایش، گناهان مردم آرگوس را به قیمت تنهاییِ همیشگی خودش می‌‎‌خرد و آن ها به آزادی‌شان می‌رساند.

هر که با سارتر و اندیشه اش آشناست میداند کلید واژه فلسفی او، همانا آزادی و به تبع آن مسئولیت است! سارتر با به خدمت گرفتن ادبیات کوشیده است آزادی انسان را به گونه‌ای انضمامی و ملموس به خوانندگان خود بشناساند. فلسفه ساتر فلسفه انتخاب است. انسان ماهیتی ندارد بلکه تنها وجود دارد و ماهیتش را با انتخاب‌های مکررش می‌سازد! این همان چیزی است که به اصالت وجود سارتری معروف گشته است. نباید از نظر دور داشت که این اصالت وجود با آن‌چه در فلسفه اسلامی مطرح است تفاوت دارد.

این نمایشنامه، در پی تبیین آزادی طرح افکنی انسان به عنوان موجود لنفسه (being for itself) ، به وسیله تاکید بر ندامت و پشیمانی ای است که بر الکتر به دلیل مشارکت در قتل عارض میشود! گویا قلم فیلسوف فرانسوی سخن از دل صوفی پیر قونیه، می گوید:

«گر نبودی اختیار این شرم چیست/این حیا و خجلت و آزرم چیست؟!»

این نمایشنامه در عین سادگی و روانی متن، بسیار ژرف و قابل اعتناست. اصل داستان مُلهِم از نمایشنامه "الکترا" و "اورست"نوشته اوریپیدس است. البته باید گفت که اوریپید، سوفوکل و آیسوخولوس که هر سه از مهم ترین درام نویسان عصر زرین هنر یونان بوده‌اند هر کدام داستان الکترا و اورست را به نحوی که با طرح و هدفشان سازگار بوده با تغییراتی اندک نوشته‌اند. ژان پل ساتر نیز در مقام چهارمین نفر داستان را با در محوریت قرار دادن «آزادی انتخاب»، به خوبی و شیوایی و با قلمی بسیار قدرتمند پرداخته است. «مگس ها» ملتقای اسطوره، فلسفه و هنر است!

آمفی تئاتر هرودس در قلب شهر آتن؛ جایی که احتمالا برای نخستین بار نمایشنامه های اوریپید در آن به اجرا در آمد
آمفی تئاتر هرودس در قلب شهر آتن؛ جایی که احتمالا برای نخستین بار نمایشنامه های اوریپید در آن به اجرا در آمد


داستان با ورود اورست و خدمتکارش به شهر آرگوس آغاز می‌شود؛ اورست که فرزند دور افتاده آگاممنون و برادر الکتراست به طور اتفاقی با خواهرش آشنا می‌شود و الکترا او را از سرنوشت تراژیک پدرش و توطئه مادرش آگاه می‌کند.وقتی اورست هویت خود را می‌شناسد، تصمیم می‌گیرد اژیست و کلیتمنستر را بکشد تا هم انتقام خود و خواهر ستم‌دیده‌اش را ستانده باشد و هم مردمان افسون زده شهر آرگوس را از استبداد خدایان و پادشاهان رهایی بخشد. اورِستِس پس از ارتکاب قتل اژیست و مادر خود کلیتمنستر می گوید: «آزادی بر فراز سر من چونان تندری می غرد! من کارم را کردم!» پس از این واقعه الکترا از مشارکت خود در این عمل پشیمان می‌شود و اورست می‌کوشد وی را از پشیمانی بر حذر بدارد. داستان همواره حول محور آزادی و مسئولیت عمل در دوران است.

اورست اژیست و کلیتمنسترا  مادر خود را که با خیانت به پدرش زندگی ش را به تباهی کشیده بودند می‌کشد و توسط الهگان سرنوشت مورد شماتت قرار می‌گیرد...
اورست اژیست و کلیتمنسترا مادر خود را که با خیانت به پدرش زندگی ش را به تباهی کشیده بودند می‌کشد و توسط الهگان سرنوشت مورد شماتت قرار می‌گیرد...


به هر روی، جذابیت داستان و کوتاهی و عدم اطناب در آن جدا از محتوای اندیشمندانه و البته سرراست و بی پیرایه‌اش درخور توجه بسیار است. مگس‌ها یا همان الاهه‌های انتقام در این نمایشنامه یحتمل مساوی با وجدان و مونولوگ های ملامتگر درونی روان فرد هستند که او را به سبب خطاهایش مورد سرزنش قرار می‌دهند. از سویی سارتر در این نمایش، آزادی را اگر چه عمومی می‌داند اما کسی را آزاد حقیقی می‌خواند که نسبت به آزادی خویش آگاه است. در این داستان می‌بینیم که آزادی مردمان شهر آرگوس در نتیجه استبداد اژیست، در ورای حجاب قرار گرفته است و شهروندان آرگوس آگاهی به آزاد بودنشان ندارند؛ بنابر این آزادی خود را گم کرده‌اند و بندگان اژیست گشته‌اند.

در صحنه پنجمِ پرده دوم این نمایشنامه از زبان ژوپیتر خدای خدایان خطاب به اژیست شاه نتیجه نهایی و هسته اصلی داستان سارتر را دریافت می‌کنیم:

«هر آن دم که آزادی در روحی انسانی شعله انداخت، دیگر خدایان در برابر این انسان قدرتشان را به کمال از دست میدهند؛ زیرا این مسأله ای است انسانی و مربوط به همه انسان ها؛ تنها مربوط به آنها. بر انسان است که به آن بپردازد یا آن را در نطفه خفه کند!»

در فلسفه اگزیستانسیالیسم انسان موجودی است که خود را می سازد، با معنا دادن به زندگی اش و با طرح‌افکنی‌هایش . این به عینه در مگس ها بر اورست جوان که در ابتدا قربانی تقدیر بود و بعد ها یا تغییر خود قهرمان آزادی شد صدق میکند! اورست خود را ساخت و معنای زیست خود را برگزید! او به انسانیت دست یافت! انسانیت در یک کلام یعنی گزینش اصالت‌مندانه و پذیرش مسئولیت‌های تابع عمل!

مگس ها تماما متضمن محتوایی اخلاقی_سیاسی است؛ شخصیت‌های این داستان کاملا تیپیکال و سمبلیک هستند و هر‌کدام نماینده یک قشر خاص در جامعه. ژوپیتر خدای خدایان، اژیست شاه آرگوس را خویشاوند خود می‌خواند و او را همچون خودش بانی نظم می‌داند! این هر دو مستبد رازی می دانند که اگر فاش گردد رشته امور از دستشان خارج می شود و آن این است که:« انسان آزاد است!»

وجه اخلاقی این نمایشنامه را می بایست در توجیه قتل جست! چرا که ممکن است شرایطی وجود داشته باشد که کشتار جنایت محسوب نگردد! اما تشخیص موقعیت بسیار دشوار خواهد بود و کم تر کسانی هستند که مانند اورست صحیح را از سقیم باز شناسند و مسئولیت عمل خود را تمام و کمال بپذیرند.

امید که این مختصر نوشتار، افق گشای مطالعه و بازخوانی این اثر باشد. نگارنده معتقد است خوانش چنین آثاری در زمانه ما که عصر عُسرت آزادی است می‌تواند بسیار بصیرت بخش باشد. امید که موثر افتد.