عاشق اینم که یاد بگیرم و یاد بدم😉 | MrAminEs.ir
معلممون از عشق گفت...(18+)
به نام خدای مهربون
سلام بچه ها
حالتون خوبه؟
ان شاءالله که عالیِ عالی باشید?
خب امروز شنبه بود(و هنوزم هست?) و معلم نگارش ما اومده بود
خب اگه پستای قبل رو خونده باشید، میدونید که این معلم خیلی نامبر وانه :)
امروز درمورد عشق صحبت کرد
اینقدر این معلمِ خوبیه ها
و یسری چیزا گفت که به نظرم خوبه که واستون تعریف کنم
خب بریم که بگم براتون
اینم بگم که این معلم ما دیگه همه چی رو توی کلاس راحت میگه و اصلا سانسور نمیکنه که به نظرم
خیلی کار خوبی میکنه و منم در ادامه که میخوام حرفای معلم رو بگم براتون، دیگه خیلی سانسور نمیکنم ولی خب ازتون پیشاپیش عذر میخوام بخاطر یسری حرفا...
خب
بهمون گفت که کلمه عشق از کلمه عَشَقه گرفته شده
گفت که عَشَقه به چیزی میگن که دور درخت مو(توی ترکی به این درخت میگن: موی آقاجی) رشد میکنه
و اونو یجورایی خفه میکنه
گفت عشق هم واقعا آدم رو اینطوری میکنه
گفت که ما دو نوع عشق داریم:
یک: عشق مجازی
دو: عشق حقیقی
گفت که الان بیشتر شماها عشقتون مجازیه
یعنی چی؟
گفت که مثلا هدفتون از ازدواج با یه دختر اینکه که برید س*س کنید
درحالی که این کار یکی از آخرین کارهای ازدواج هست
و گفت اگر فردی بخاطر این موردی که گفتم بره ازدواج کنه، قطعا بدبخت میشه
و یه چیز جالبی گفت
گفت که یه پسر که مثلا میبینی هر چندماه یک بار میره حموم، دیر به دیر موهاشو شونه میکنه و...، یه روز وقتی
از بیرون میاد خونه، یه دفعه دختر همسایه شونو بیرون میبینه
و قلبش یجوری میشه و یجورایی عاشقش میشه
و بعد اون به خودش کلی میرسه
مثلا به موقع میره حموم، موهاشو قشنگ شونه میکنه و مدل میده و کفشاشو واکس میزنه و...
و مادرِ این پسر هم که کلا گیج شده
با خودش میگه خدایا این واقعا پسر منه؟
این چرا اینطوری شده؟
و...
خلاصه میگه که این پسر کل فکر و ذهنش میشه اون دختره و کلا از درس و مشق میمونه و دیگه نمیتونه پولی در بیاره و...
گفت که: العشق اول وسواس و آخر افلاس.
وای این جملش چقدر درسته
یعنی وقتی تو عاشق میشی، خیلی وسواسی میشی
کلی به موهات میرسی و...
و بعد در آخر واقعا نابود میشی
ببین من این رو توی مدرسه مون هم میبینم
مثلا وقتی زنگ سوم رو میزنن و میخوایم بریم خونه، میبینم که پسرا جلوی آینهی مدرسه به موهاشون میرسن و...
و میدونم که ان شاءالله بعدِ مدرسه قراره کجا برن?(خدا قوت پهلوانان??)
و بقول معلممون هیچ گوهی هم نمیتونن بخورن
والا راس میگه دیگه??
بعد گفت که خب عشق حقیقی میدونی کِی میشه؟
زمانی که دیگه هدفت از ازدواج، این نیست که بری همون کارو کنی(معلم قشنگ میگفت کدوم کارو ولی خب واقعا من روم نمیشه بگم دیگه خودتون بگیرید منظورمو)
وقتی که بری سربازی، پخته بشی
بری دانشگاه و چارتا استاد رو ببینی و چارتا چیز یاد بگیری ازشون
بری پول در بیاری و...
بعد گفت البته میشه که یه نفر مثلا میبینی 19 سالشه و خیلی فهمیده هست ولی خب عموم جامعه باید این مراحل رو که گفتم، طی کنن.
و بعد گفت که ازدواج هم یه سنی داره
نه باید زود باشه نه دیر
گفت مثل سیب میمونه
سیب رو باید به موقع بکنی
بعد یچیز دیگه هم گفت
گفت که اخلاق دختر خیلی مهمه!
یه مثال خوب زد
گفت که عدد 20000000000 رو فرض کنید
بعد گفت که هر کدوم از صفر ها، یکی از ویژگی های دختر باشه
مثلا صفرِ آخری این باشه که طرف خوشگل باشه
صفرِ بعدی این باشه که طرف باباش پولدار باشه و...
بعد گفت که عدد 2 هم این باشه که طرف اخلاق داشته باشه
گفت که حالا اگر هر کدوم از اون صفر ها نباشه چیزی نمیشه
ولی اگه عدد 2 نباشه، دیگه بقیهاش معنی نداره!
یعنی اگه دختره اخلاق نداشته باشه، دیگه بقیه ویژگی هاش مثل خوشگلی و... اهمیت نداره
خداوکیلی عجب مثالی زد
واقعا هم همینطوره
حتی به نظرم این مثال، به پسر هم صدق میکنه
واقعا پسری که اخلاق نداشته باشه خیییلی ... هست
زندگی رو جهنم میکنه
همچنین دختر هم اگه اخلاق نداشته باشه واقعا زندگی جهنم میشه
بگذریم
بعد گفت که یه سوال دارم ازتون
گفت که شما وقتی 15 سالتون شد، آیا باباتون اومد بهتون یاد بده که چجوری موهای زائدتونو بزنید؟
همه گفتن نه
بعد گفت آره دیگه خودتون با تیغ افتادید به جون خودتون و خودتونو پاره پوره کردید تا تونستید یاد بگیرید??
گفت همینه دیگه
مشکل ما اینه که خجالت میکشیم این مسائل رو آموزش بدیم
گفت مثلا میبینی مادرِ خونه میاد نوار بهداشتی رو قایم میکنه تا مبادا پسرش ببینه و...
یا پسره وقتی جُنُب میشه، یجوری کج و کوله میره دستشویی تا مبادا بفهمن این جُنُب شده
بعد گفت که توی خارج یه بار یه اتفاقی افتاد
گفت که یه دختره که تقریبا 10 سالش بود، داشت از خیابون راه میرفت
بعد از پشتش چند قطره خون میریزه زمین
بعد یه مرده میبینه
بعد میره به دختره میگه دخترم بهت تبریک میگم
شما خانوم شدی
بعد میره از داروخونه واسش نوار میخره و میگه بهش که برو توی اون دستشویی عوض کن
و خلاصه اینطوری
بعد گفت که وقتی تو ازدواج میکنی، خانومت واقعا میشه رفیقت
مثلا یه چایی میخوری باهاش و کلی حال میکنی
و یچیزی گفت
گفت که مثلا میبینی مَرده 3 ماهه که گوشت نخریده
و بعد وقتی مادرِ دختره میاد خونهی دخترش، دخترش با خلال دندنون دندوناشو پاک میکنه
بعد مامانِ دختره بهش میگه که چی خوردی که داری دندوناتو پاک میکنی؟
دختره هم میگه آره اصغر آقا دیشب جوجه درست کرده بود!
درحالی که 3 ماهه گوشت نخوردن و مثلا دیشب سیب زمینی خورده بودن
ولی دختره اقتدار مَردشو نمیشکونه پیش مادرش
گفت این زمانی اتفاق میفته که تو با خانومت رفیق باشی
وگرنه اگه با خانومت رفیق نباشی و یکم دیر تر گوشت بخری واسهی خونه، سریع زنگ میزنه به مامانش و خالهاش و... میگه که آره اینطوری شده و...
گفت خیلی از این زن و شوهر ها واقعا از هم طلاق عاطفی گرفتن
مثلا حتی با اینکه هر هفته س*س هم میکنن ولی خب باز همدیگه رو فحش میدن و اصلا همدیگه رو دوست ندارن
حالا یه داستان جالبی هم گفت
گفت که یه روز یه پادشاه، عاشق دخترِ چوپان(shepherd) میشه
بعد میره به چوپانه میگه که آی چوپان، دخترتو میدی به من؟(مگه گوسفنده؟؟)
بعد چوپانه هم میگه بله بله شما پادشاهی و چی از این بهتر و...
بعد خلاصه این دخترِ چوپان با پادشاه ازدواج میکنه
و بعد یه مدت میگذره و این دختره بد جور مریض میشه
و کلی طبیب میاد و این دختر رو معاینه میکنه
و هرچی تجویز میکردن براش، برعکس عمل میکرد
بعد یه روز یه نفر که تقریبا فقیر و گدا بود میاد میره به پادشاه میگه که من میتونم زنِتو درمون کنم
بعد پادشاه عصبانی میشه و میگه فلان فلان شده این همه طبیب اومدن نتونستن کاری کنن
حالا تو میخوای درمون کنی؟؟
بعد این پادشاه یه وزیر هم داشت
این وزیر به پادشاه میگه که بابا این دختره دیگه داره میمیره
خب سنگ مفت گنجشک مفت
بذار اینم بیاد یه معاینهای بکنه حالا شاید درست شد
بعد پادشاه هم میگه باشه
آقا خلاصه این مَرده میاد و میره زنِ پادشاه رو که درواقع دختر اون چوپان بود رو معاینه میکنه
بعد میاد به پادشاه میگه که من راه درمان این خانوم رو پیدا کردم
بعد میگه که فقط یه شرط داره
اینکه من رو بعد اینکه گفتم، اعدام نکنی
بعد پادشاه هم میگه باشه
بعد مرد میگه که تنها راه درمان این دختر اینه که بره با اون مردِ کور که تهِ خیابون هست ازدواج کنه
بعد پادشاه تا این رو میشنوه میگه آقا بزنید گردن این فلان فلان شده رو
بعد وزیر هم میگه بابا حالا بذار اینم امتحان کنیم
شاید درست شد
بعد پادشاه هم دیگه قبول میکنه
آقا بعد اون دختره میره با اون مردِ کور ازدواج میکنه و بعدِ یک روز حالش خوب میشه
همین
واقعا خیلی داستان جالبی بود
حالا هدفش از تعریف این داستان این بود که باید واقعا عاشق طرف مقابل باشی
نه اینکه عاشق خوشگلیش و... باشی!
بعد همیشه به ما میگه که بچه ها خودتونو پُر کنید
کتاب بخونید
فردا میخواید ریش سفید(توی ترکی میگن: آق سقَّل?) یه خاندان بشید!
واقعا دمِ این معلممون گرم که هم به ما درس مدرسه میده هم درس زندگی
خیلی جیگره این معلم
ببین مَرد توی ترکی میشه کیشی
این معلمم ما بقولی چوخ کیشی دی :)
یعنی خیلی مَرده :)
خدا حفظش کنه
خب همین دیگه
راستی دوست دارید بازم اگه اینطوری درس زندگی داد، بیام براتون تعریف کنم؟
اگه دوست دارید حتما بگید توی کامنتا
بچه ها ممنونم که تا اینجا خوندید و امیدوارم که در کنار هم یچیز کوچولو یاد گرفته باشیم
حرفی چیزی هم بود حتما توی کامنتا بگید?
دمتون گرم
خب فعلا خدانگهدارتون :)
تاریخ: 30 مهر 1401
** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **
مطلبی دیگر از این انتشارات
هدف از انجام دکوراسیون داخلی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درآمد از طریق سرچ کردن
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیجیتال مارکتر .vs برنامه نویس