من اکنون و دلنوشته ای برای دختر این روزها

مهسا خانم سلام...

من از این دنیا، جایی که هردو تجربه مشترک زیستن را داریم برایت می‌نویسم. راستش را بخواهی دوست نداشتم از تو حرف بزنم، بنویسم، چون قلم های بسیاری بعد از تو با نام خدا و به یاد تو شروع به نوشتن کردند. در واقع نمی‌دانستم از چه بنویسم. اواخر شب های گرم تابستان خبر رفتنت به تیتر اول رسانه ها تبدیل شد. بهتر است بگویم خبر چگونه رفتنت چون بمب در جهان به صدا درآمد. با شنیدن خبر وداع غمبارت با زندگی، حس کردم صدای پای بحران می آید. نمی‌دانم در این هیاهو و فریادها کسی یادش بود برایت فاتحه بخواند و طلب آمرزش کند. به عنوان یک مسلمان همیشه برای عزیزان از دست رفته فاتحه ای قرائت می‌شود و طلب آمرزشی که از خدا برای رفتگان می‌خواهیم.

هیچ فکرش را میکردی روزی به این شهرت جهانی دست پیدا کنی؟ آن هم نه در زمان حیات، بلکه بعد از بدرودی همیشگی... برایت گریه نکردم اما متاثر شدم، افسوس خوردم، مهسا خانم ، من شیون جهان را در غم از دست دادنت باور ندارم. چون تمام کسانی که امروز سنگ تو را به سینه می‌زنند، روزی سنگ ها را برداشتند و شیشه های عمر زیادی را شکستند. دیروز در سرزمین افغانستان دختربچه های معصومی در اثر انفجار بمب پرپر شدند و به نزد تو آمدند. اما جهان خاموش بود، نه صدایی، نه آوایی... بعد از تو پرچم ها و دست هایی بالا رفت برای احقاق یک شعار «زن، زندگی، آزادی»، فکرش را میکردی اسرائیل و آمریکا در حمایت از حقوق زنان سرزمینمان بلند شوند؟ همان هایی که پیش چشمان معصوم آرمیتا پدرش را به رگبار گلوله بستند. هیچ فکرش را میکردی ملت تروریست ایران اینقدر برای دنیا عزیز بوده باشد، دنیایی که قرار بود خلیج فارس را نیز با یک نام جعلی هویت بخشد. از من نخواه باور کنم این بی تابی های دروغین و سوت وکف های مضحک در سوگ از دست رفتنت، روزهای پر التهابی را می‌گذرانیم، پاییز امسال تا به این لحظه به دل هیچکس نچسپیده، دل های خزان زده که اسیر خشم و غم و کینه هستند.

مهسای عزیز، تو اگر مهسا امینی شده ای، اگر نامت یک رمز شده، بخاطر اینکه دختر ایران زمین هستی، نیست. بخاطر اینکه از جنس زن هستی، نیست، تو اگر در افغانستان گلویت بریده میشد، اگر در عربستان حقوقت ضایع میشد، اگر در فرانسه به عنوان دختری محجبه به حقوقت تعرض میشد، نه کسی به یادت توییت میزد، نه سرمربی ناپولی به یادت شاخه گلی می آورد، نه مالدینی اسطوره برایت پست می‌گذاشت. نه جاستین بیبر حرفی از تو به میان می آورد. هیچ اتفاقی نمی افتاد. آب از آب تکان نمی‌خورد. تو فقط چون در نظام جمهوری اسلامی برایت چنین اتفاق تلخی رقم خورد، به نمادی برای زنان تبدیل شدی. این خیلی درد دارد.

مهسای عزیز، بعد از رفتنت دوباره اسلام مورد هجمه قرار گرفت. میدانی من هیچ وقت مسلمان واقعی نبودم، خیلی از مسلمان ها اسلام واقعی را نداشتند، نمی‌دانم چرا هر چیزی که در این دنیا اتفاق بیفتد به پای اسلام تمام می‌شود. شاید باید گفت :اسلام مظلوم واقع شده، چهره ای کریه از اسلام را به نمایش جهانیان درآورده اند و کمتر کسی به دنبال شناخت ما و دین ما آمده است.

اسلام را با حملات یازده سپتامبر به دنیا نشان دادند. اسلام را با القاعده به دنیا نشان دادند. اسلام را با چهره ی کثیف و متعفن داعش به دنیا نشان دادند. شاید بعد از این بیشتر به دنبال شناخت دین آبا و اجدادمان رفتم. شاید فهمیدم علت این همه دشمنی چیست؟ شاید علت قتل عام مسلمانان روهینگیا را فهمیدم. شاید علت آوارگی مردم رنج کشیده ی فلسطین را فهمیدم.

اسلام نه آن چیزی بود که با تو رفتار شد، نه آن چیزی که دشمنان قسم خورده ی ما پیش چشم دنیا به تصویر کشیدند.

مهسا تو بهانه ای شدی برای انفجار خشم و نفرت و انزجار... نمی‌توانم با این صداها همصدا شوم. از این صداها وحشت دارم. صداهایی که هشت سال، جنگی نابرابر را به ملت ما تحمیل کردند. صداهایی که روزی دانشمندان این آب وخاک را از صفحه ی روزگار حذف کردند. صداهایی که روزی داغ یک سردار را به دل من و بخش عظیمی از ملت ایران گذاشتند. صدایی که از دنیا به هواخواهی ما بلند شده اما در پس این دلسوزی دروغین بدون شک توطئه و کابوس شومی خوابیده...

مهسا ی عزیز، من هیچ وقت تو را نشناخته ام و بعد از این هم نخواهم شناخت، به صرف یک نام فقط تو را می‌شناسم. شاید من و تو فرسنگ ها از لحاظ فکری وعقیدتی باهم تفاوت داشته باشیم. اما هردو دختران این سرزمینیم. برای من هنوز این نظام مقبولیت دارد. فارغ از تمام حرف هایی که این روز ها شنیده ام. فارغ از برچسپ های آشنا،کنایه ها، توییت ها، پیام ها، من هنوز به انقلاب، به خمینی، به چمران، به ابراهیم هادی، به بیست و سه نفر، به محسن حججی، به فخری زاده ها، به سلیمانی به همه فکر میکنم، هنوز امیدی برای تولد دوباره ای از جنس آنها در دلم مانده است. هنوز سیدعلی را به عنوان رهبر قبول دارم.

مهسای عزیز، من همیشه گفته ام، نمی‌دانم آزادی چیست، اما می‌دانم آزادی آن چیزی نیست که امروز در خیابان ها به دنبال آن هستند. آزادی عیان شدن بوسه های پنهانی نیست، آزادی وعده ای بی سرانجام است که معلوم نیست کی به سرانجام برسد.

زن، زندگی، آزادی یک دروغ بود، همانطور که سازمان حقوق بشر یک کمدی سیاه بود. همانطور که تروریست بودن ما یک اتهام بود.

مهسا جان، جمهوری اسلامی اگر بد باشد، بین بد وبدتر، بد را انتخاب می‌کنم. اکنون هیچ صدایی از بیرون، تضمین امنیت و آرامش فردای ما نیست.

به جرم دوست داشتن رهبر، به جرم سیاهی چادر، به اشک هایی که بعد از رفتن سردار ریختیم. به جرم مسلمان بودن، حتما در حلقه ی آدم های دگم و متعصب شناخته شده ایم. حتما عشقمان به وطن نیز زیر سوال رفت. اما مهم نیست، هیچگاه نبوده...

مهسای عزیز برایت از درگاه خدای مهربان آمرزش میطلبم و امیدوارم هر اتفاقی رخ داده، حقیقت نمایان شود.

روحت شاد دختر ایران زمین...