Stay Foolish ٫ Stay Hungry
نظرتونه ؟
سادهاندیشی محض است اگر خیال کنیم همه این اعتراضها و هیاهو کارِ توطئههای خارجی است و بخش داخلی آن را در نظر نگیریم و این خشم عمومی را به رسمیت نشناسیم. کاری که همیشه خدا حکومت و دلبستگان آن انجام دادند و مردمِ مطالبهگر را ندیدند.
و بلعکس هم سادهاندیشی است، اگر خیال کنیم هیچ دستِ پشتِ پردهای نیست و در هر حادثهای، جا برای در نظر گرفتن رد پای بدخواهان ایران نگذاریم.
برای همین برای شخصی مینویسیم که بهجای لعن و نفرین معترضان خیابان در این ماهها که به گمان تو موجب ناامنی شدهاند، انگشت اتهامت را بگیر سمت بالاتری. بگیر سمت حکومت که میتوانست غائله را ختم به خیر کند و نکرد. میتوانست این خشم عمومی را به رسمیت بشناسد، اما با سرکوب نادیدهاش گرفت و میگیرد. بخش زیادی از این ناامنی و دشمنشادی نتیجه بیتدبیری و حماقت حکومت است. انگشت اتهام این روزهایِ خیلی از شما، بهاشتباه سمت مردم است. باید جایِ دیگری باشد.
چون فضا غبارآلود است و حق و باطل طوری به هم میآمیزند که تشخیص و تمییز آنها، حداقل، کارِ من یکی نیست. وِی نیز قصد کرده بود که فعلا چیزی درباره این روزها هیچجا ننویسد؛ مثل همیشه نشد. این پست هم باشد خلاصهای از آنچه اخیرا دیدهام و خواندهام و به وسعت جهانبینی خویشتن فهم کردهام و برای روایتگری از نظرم منصفانه آمد..
ملت و ملتنما
از بیشمار واژههای «مندرآوردی» که بدون اندیشیدن به معنای آن، مدام در رسانههای مختلف ورزشی میشنویم کلمه «تماشگرنماست».
«تماشاگرنما» را گاهی تلویزیون برای تماشاگرانی که فحاشی میکنند و صندلی میشکنند، گاهی مربی یک تیم برای طرفداران خودی که از این فرد درخواست «حیا کردن و رها کردن» دارند، گاهی توسط داور، گاهی توسط وزیر ورزش و رئیس فدراسیون و گاهی هم توسط گزارشگران ورزشی، با هدف و نیت به رسمیت نشناختن تماشاگرانی که با قواعد و اصول مدنظر آنان همدلی ندارند، مورد استفاده قرار میگیرد.
در نظر آنها تماشاگرانی که به داور فحاشی میکنند، صندلی میشکنند، بطری پرتاپ می کنند، شیر سماور میخوانند، حیا کن، رها کن، میگویند و در یک کلام تماشاگرانی که کاری جز تشویق کردن انجام میدهند، تماشاگرنما هستند. در عقیده آنها تماشاگر کسی است که به داور و بازیکن حریف و مدیر و مربی و بازیکن خودی و وزیر و رئیس فدراسیون هیچ کاری ندارد و وظیفهای جز [تشویق آن هم نشسته] گرفتن امضا و نشان دادن قلب و آرزوی سلامتی برای کادر تیم محبوب و رقیب و داوری و مسئولان فدراسیون و وزیر ندارد.
کاری به درست یا غلط بودن تعریف و انتظار آنها از تماشاگر هم نداشته باشیم مسئله آنجاست که آنها با گفتن «تماشاگرنما» بسیاری از تماشاگران را اصلا به رسمیت نمیشناسند. آنها نمیگویند تماشاگران پردردسر، یا تماشاگران اوباش، یا تماشاگران ستیزهجو، یا تماشاگران بیفرهنگ و واژههایی از این قبیل، بلکه با گفتن «تماشاگرنما» اصلا آنها را به عنوان تماشاگر قبول نداشته و به رسمیت نمیشناسند.
این نگاه به مردم به دو صورت «خودی مطلوب» و «دیگری نامطلوب» نه فقط در فوتبال و ورزش بلکه در تمام ارکان مملکتداری به وضوح دیده میشود. بهعنوان مثال مسئولان کشور، مخالفان و معترضان خود را نه مردم، بلکه آشوبگر و اغتشاشگر مینامند. در خیابان همه با گزارشگر تلویزیون هم عقیدهاند، چرا که اصلا مردمی جز مردم همصدا با صداوسیما وجود ندارد. پلیس گشت و ارشاد پیامک حجاب را درخواست مردم میداند، چرا که اصلا مردمی به جز درخواستکنندگان مبارزه با بیحجابی و جمع کردن حیوانات خانگی و ... را به رسمیت نمیشناسند. مجلس طرح محدودکردن اینترنت و شبکههای اجتماعی را خواست مردم میداند چرا که اصلا مردمی به جز کسانی که اینترنت را شیطان جدید میدانند و یا مومنانه هنوز در ایتا به سر میبرند را به رسمیت نمیشناسد. نمایندهای که از شهر چند میلیون نفری با رای چند دههزار نفر راهی مجلس و شورای شهر شده است، خود را نماینده و صدای مردم میداند چرا که اصلا مردمی جز حامیان خود را به رسمیت نمیشناسد.
صداوسیما و مسئولان و حاکمان هم به مانند گزارشگران و مدیران و مربیان ورزشی که تماشاگران را به دو دسته «تماشاگر و تماشاگرنما» تقسیم میکنند، مردم را به دو دسته «مردم و مردمنما» تقسیم میکنند. در نگاه آنها مردم کسانی هستند که مشارکت در انتخابات را تکلیف دینی خود میدانند، حجاب و پوشش کامل دارند، همیشه با گزارشگران صداوسیما هم عقیدهاند و اخبار را فقط از شبکه خبر و بیستوسی دریافت میکنند، واکسن خارجی نمیخواهند، اگر کمبود و مشکلی در زندگی دارند از چشم حسن روحانی و ظریف میبینند، منشأ تمام بدبختیهای عالم را غرب میدانند، در صورت لزوم اشکنه میخورند و لنگ میبندند، از گرانی و تورم ناراضیاند اما به خاطر مصلحت کشور دم نمیزنند. «مردمنما» هم کسانی هستند که به نابودی محیط زیست و آلودگی هوا و تورم و طرحهای مجلس و عملکرد شورای نگهبان و ... معترضاند، حجاب چندان سفت و سختی ندارند، در انتخابات رای ندادهاند، به دسترسی آزاد به شبکه جهانی اینترنت و آزادی بیان علاقهمند نیستند و از آن سر در نمیآورند، فاقد قدرت اندیشه و صلاح خود هستند واکسن خارجی میخواهند و این قصه سری دراز دارد جانم.
کاریکاتور متفکر
هر جامعه عاقل و خردمندی برای قرارگرفتن در مسیر خیر عمومی تمام تلاش خود را بهکار میگیرد تا نام و آثار متفکران، هنرمندان بزرگ و اندیشمندان خود را از رسانهها، نظام آموزشی و سایر ابزارهای ارتباطی به گوش تودهها و اقشار مختلف جامعه برساند تا جامعه با عادت کردن به نام و اندیشه و آثار آنان با جهانبینی و تفکری عمیقتر و ریشهدارتر رشد یابد اما چرا گاهی ممکن است هزارسال بگذرد و ما شاهد پیشرفت و جلوگرد چشمگیری نبوده باشیم؟ دلیلش تغییر نکردن اوضاع حاکم نه که مردم هستند که تغییر نکردهاند یا بهتر است بگوییم اندیشه ایشان. در جامعه ما اما شرایط متفاوت است، در ایران نویسنده و مترجم و خبرنگاری که عمر خود را در راه اعتلای فکری و فرهنگی جامعه صرف کرده در اوج گمنامی، فقر و مهجوری از دنیا میرود. شاعر و متفکر و هنرمند به اجبار ترک وطن کرده (سیاوش کسرایی، فریدون مشیری، غلامحسین ساعدی، صادق هدایت، سهراب شهید ثالث و ... را بهخاطر بیاوریم) و یا در گوشهای تنها و رنجور (شهریار، اخوان ثالث) و به دور از یادها رخت سفر میبندد، روشنفکران و متفکران وطندوست و برجسته و توانمند یا در بیرون از مرزها هر کدام در کشوری در به در و آواره میشوند و یا در گوشهای غمگین و نگران، تلخیِ حوادث را دنبال میکنند و اگر گاهگاهی هم از سر دلسوزی سخنی گفته یا مطلبی مینویسند با انواع و اقسام توهینها و فحاشیها مواجه میشوند.
جامعه امروز ما به چنان دگماتیسم [ = جزماندیشی، خشکاندیشی] ناشی از سیاستزدگی دچار است که متفکری که کمترین سخنی بر خلاف میل و ذائقه توده بر زبان میآورد با عناوین تحقیرآمیز و پر از توهین مورد خطاب قرار میگیرد، یا با او همچون بیماری جذامی رفتار میشود که در عبور از کنار او باید دهان و صورت را گرفت تا مبادا به بیماری لاعلاجی مبتلاشان کند. بیماریای که نبود آن کشنده است. یعنی اندیشه.
جامعه ما به واسطه تجربه چند دهه نظام دینی ایدئولوژیک به چنان دوقطبی سیاستزدهای مبتلاست که هر سخن و فریادی که بهصورت فلسفی و مفهومی به رنجشها و مصائب و مشکلات و آسیبهای سیاسی و اخلاقی و فرهنگی جامعه میپردازد، چنان پس زده میشود که انگار گستاخی هرزهگو، پس رانده شده است.
در یک دهه اخیر و با تسلط کامل شبکههای مجازی بر فضای عمومی کشور، بدل و کاریکاتور سخیفی از شاعر و نویسنده و هنرمند و روشنفکر شکل گرفته که با سوءاستفاده از خشم و استیصال عمومی، سطحینگری و بلاهت خود را به جای نسخه اصلی هنر و اندیشه جا زده است. در حوزه شعر دلنوشتههای آبکی رکیکگویانی (که در میان استفاده ناکارآمد از کلمهها چند متلکی هم به آخوند میاندازند) بیشتر از شاعرانی مانند مولوی، نظامی، عطار، نیما یوشیج، اخوان ثالث، چاپ شده و مورد استقبال عمومی قرار میگیرد. در این سالها عرصه عمومی و گفتمان غالب به واسطه فضای مجازی در اختیار افراد هتاک و کمسوادی قرار گرفته است که آزادیخواهی را قالب ناسزاگویی به نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران تعریف میکنند و بهنام دفاع از «آزادی بیان» مروج اصلی مطلق اندیشی و دگماتیسم در شکل جدید آن شدهاند، افرادی که به راحتی روشنفکران و اهالی قلم را مورد تمسخر و فحاشی قرار میدهند و فکر میکنند با گفتن جملههای بیمعنی مانند، «روزگار فیلسوف و متفکر گذشته است»، «از هر چی اندیشه و متفکره حالم بههم میخوره»، «هر چی بدبختی داریم زیر سر متفکران است نه بدفهمی و کجاندیشی شاید خودمان»، «هر اندیشهای که موجود است توجیهگر وضع موجود است و از دغدغه شغل و جایگاه در این دستگاه بر میآید» و مانند اینها و با تکرارشان به درجات بالایی از تفکر و خاصبودن دست مییابند.
غافل از اینکه جامعهای که ادعای تنفر از اهالی قلم و فکر و اندیشه میکند، جامعهای در مسیر انحطاط که با خوشحالی آخرین میخها را بر پیکر در حال احتضارِ اندیشه و آگاهی، فرهنگ و اخلاق، سیاست و ... خویش فرود میآورد.
درد اصلی زندگی ما این است که در این دوره دیگر استادان بزرگ وجود ندارند. خیابان قلب ما را سایهای فرا گرفته. چرا باید به صداهایی که بیفایده به نظر میرسد گوش فرا داد؟ چرا باید در مغزهایی که با لولهکشیهای طولانی فاضلاب، دیوارهای مدارس، آسفالت و سایر وسایل کمکی زندگی پر شدهاند، وزوز حشرات وارد شود؟
باید گوشیها و چشمهای همگی ما از چیزهایی که شروع یک آرزوی بزرگ را تشکیل میدهند، پر شوند. یک نفر باید فریاد بزند.
اگر میخواهید دنیا به جلو برود باید دستهای یکدیگر را بگیرید و باید مخلوط شوید. آنهایی که به اصطلاح سالم هستند و آنهایی که ادعا میشود دیوانهاند.
ای کسانی که سالم هستید! نشان سلامتی شما چیست؟ چشمان تمامی افراد بشر به پرتگاهی هولناک خیره شده که دارد در آن سقوط میکند.
اگر شما شهامت نگاهکردن به ما، غذا خوردن با ما، حرفزدن با ما و همزیستی با ما را نداشته باشید، ما از شما نیستیم و آزادی به درد ما نمیخورد، همین به اصطلاح سالمها هستند که دنیا را به سوی فاجعه کشاندهاند.
یک قرارداد جدید با دنیا میبندم که آفتاب در شب بتابد و برف در تابستان ببارد. چیزهای بزرگ تمام میشوند و کوچکها هستند که باقی میمانند. اجتماع باید همیشه همبسته و متحد باشد نه اینطور تکهتکه. کافی است به طبیعت نگاه کنیم و بفهمیم «زندگی» _ و دفاع از زندگی نه حمله بدان و مراتب آن _ و باید برگردیم به نقطه شروع؛ نقطهای که شما از همانجا راه غلط را انتخاب کردید. باید برگردیم به اصول بنیادی زندگی بدون کثیف کردن آب.
- فیلم نوستالژیا اثرِ تارکوفسکی
هستند دوستانی که میبینمشان و بر این باورند. من نیز بارها این روزها با خودم تکرار کردهام که هرکجایِ ماجرا ایستادی، جایِ درستی باش: جایی که مردماند و ایران!
جایِ درستی بایستیم! همین!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینستاگرام بدترین بلای مدرنی است که سر ما آمده؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دنیای ارز های دیجیتال
مطلبی دیگر از این انتشارات
کسب درآمد با سایت teaserfast.ru و دریافت روبل رایگان+ویدیوی آموزشی