نقدی بر فیلم دانکرک(2017)Dunkirk

سربازی در تجمع سربازان روی پل برای سوار شدن کشتی نجات به بالا نگاه میکند ،فریاد میزند  و تمام سربازان دیگر نیز وحشت زده به بالا نگاه میکنند،ناگهان با موجی از آتش بر سر سربازان روبرو میشویم،تکه تکه شدن پل ها،پخش شدن سربازان مثل مور و ملخ بر زمین و تامی(سربازی که به نظر میرسد قرار است از نقطه نظر او داستان را دنبال کنیم)بر ساحل دراز میکشد،سر خود را به ماسه ها میچسباند و در اطراف او موجی از خاک و سرباز به هوا بلند میشود.این ضربات مهلک از کجا می اید؟به یاد می اوریم در اولین سکانس فیلم با تامی نگون بخت در شهری متروکه بودیم که ناگهان صدای گلوله ها بلند شد و سربازان یکی یکی از پا در آمدند.موقعیت ترسناکی ست باید به این جوان حق داد که با تکاپو دنبال فرار باشد.در یکی از اولین لانگ شاتهای فیلم که از تعدد لانگ شات ها ضربه میخورد،در پشت سر سربازان زنده(یا مرده) دراز کشیده در ساحل به دلیل اتش دشمن(کدام دشمن؟) دو میله ی فلزی میبینیم:آنها اسیر شرایط اند.منطقه ی دانکرک این چنین آشوبی دارد،از ناکجا آباد تیرهایی شلیک میشود،به سربازان میخورد و انها می افتند.هر فردی در چنین موقعیتی با خود میگوید باید این مکان نفرین شده را به هر قیمتی ترک نماید.تامی و گیبسون از دسته چنین افرادی هستند،خاموش از وحشتی که میتواند در هر جایی انان را بیابد و در خود ببلعد.دانکرک در فرانسه بیش از انکه رویارویی نیروهای انگلیسی و آلمانی باشد،نبرد سربازان خام و بی تجربه ای ست با آب سرد،آسمان دهشتناک که از آن بمب میبارد و خاکی که نفرین شده به نظر میرسد زیرا ناگهان سیاهپوشی بالا می آید،تیر میزند و ناپدید میشود.هرکه در سن تامی با چنین چیزهایی مواجه شود خانه را می طلبد اما آقایان جنتلمن گفته اند باید ماند و جنگید.این مهملات به درد جوانان نمیخورد.نیچه میگوید در مبارزه با هیولا حواستان باشد،هیولا نشوید.ما میبینیم که بارها و بارها در موقعیتهای دراماتیک چه هیولاهایی پدیدار میشوند.اوج چهره ترسناک هیولاها در کشتی مرد هلندی رخ مینماید ،زمانی که الکس و دیگر انگلیسی ها میخواهند گیبسون فرانسوی با وجود اینکه جانشان را نجات داده بود به طرف آتش دشمن بفرستند.دشمنی ناپیدا در خاک که با آب همکاری میکند تا این افراد پریشان حال نابود شوند.آب وحشی،خاک بی رحم و اسمان غیر قابل اعتماد،تمام این عناصر بر علیه سربازان هستند.همانطور که گفته شددانکرک درباره نبرد انگلیسی ها و آلمانیها نیست بلکه جنگ طبیعت علیه انسان است.هر چقدر هم که نولان هیچ منطقی پشت نبردهای نیاورده است تنها میتوان گمان کرد طبیعت متوجه شده بود قرار است دستاورد های جنگ جهانی دوم چه بلایی سرش بیاورد.تعلیق های فیلم که در تمام آنها میتوان قدرت طبیعت و حضور بس جبرگرایانه ان را به یاد اورد باعث جذابیت،نفس گیر بودن و به طرز غریبی اخلاقی بودن موقعیتهای دراماتیک دانکرک شده است،مفهوم قربانی در حوادث پی در پی در ذهن ما به چالش کشیده میشود،قربانی کیست؟طبیعتی که متوجه شده به دست پسر ها و نوه های همین افراد به نابودی کشانده میشود یا گیبسون فرانسوی که مثل همه وحشت زده و درد آلود به دنبال فرار و بازگشت به خانه است؟چه درناک که گیبسون به وسیله آب غرق میشود و دو قربانی همدیگر را  در آغوش میگیرند و به درازنای یک رویداد تاریخی در قرن بیستم می گریند.هر چهار مرتبه ای که قایقها و کشتیهای نجات غرق میشود،انگار تنها آب است که انها را منهدم میکند،قربانیان نبرد تنها انسانها هستند که تنها خواسته شان بازگشت به خانه است.اما هر بار آب با نیرویی وصف ناشدنی به انها یورش میبرد و بسیاری را خرد میکند و اسیران جنگ را خموش از ترسی ویران کننده به جای خود می نشاند،این آب در اوج قدرتش با مواد نفتی شعله ور میشود و تا اخرین تکاپوهای تامی اورا رها نمیکند. در سکانسی یکی از اسیران در مقابل چشمان تامی،گیبسون و الکس به اب میزند و گویی کوششی برای مهار اب میکند،خیالی نومیدانه که جواب انکار ناپذیر آن یکی شدنش با موجهاست ،دیگر حتی جسدش را به راحتی از pov سه سرباز جوان نمیبینیم.این پیرنگ بر اساس درام جنگی بنا نشده بلکه درام بقاست و در درام بقا پرداختن هنرمندانه دو عنصر حیاتی ست:امید به رهایی و اراده ی ان.امید را کشتیهای تجاری به ساحل دانکرک میاورند و سربازان اشفته حال و ترسان از بلاهای آسمانی،ابی و خاکی اراده به زنده بودن را با کشتی ها تقسیم میکنند.یکی از سربازان از رفتن به پایین کشتی اقای داوسن امتناع میکند انگار یاداوری فضای بسته کشتی در اب فرو رفته و ویران شده است.امیدی که یکی از ستونهای اصلی کنشهای کاراکترهای دانکرک است،در اثار نولان مفهوم به شدت مقدسی است به خصوص امید جمعی.نولان به امید اجتماعی و تاثیر ان قلبا ایمان دارد.یکی از زیباترین ایماژهای فیلمهای نولان درشوالیه تاریکی بر میخیزد(2012) رخ میدهد:نمای حک کردن خفاش بر سنگ وآجر در شهر گاتهام.این نماها برش میخورند به تلاش کمیسر گوردون و همکارانش در کوچه پس کوچه های گاتهام برای شناسایی بمب بین و حتی حمله ی گروهی پلیسها به دار و دسته ی بین در جهت تحکیم امید.او انقدر به قدرت روان شنختی این مفهوم بر شهروندان یک ملت اعتقاد دارد که حاضر میشود در پایان شوالیه تاریکی(2008) قهرمانش را در اوج بدنامی بیندازد و نور افکن خفاشی گوردن را خرد کند اما مردم امیدشان را به هاروی دنت از دست ندهند و به روشنایی ایمان داشته باشند در حالی که منجی همیشگی شان را در اوج نور در تاریکی  مطلق محبوس می کنند.اما سربازان سرگردان در سواحل دانکرک بسیار سرخورده تر و ترسوتر از پلیسهای شهر گاتهام هستند.متاسفانه نولان امید جمعی در دانکرک را منطقی و کارساز بر بینندگان منتقل نمیکند،به همین دلیل خوشحالی سربازان در پی رسیدن کشتی ها برای ما تاثیر گذار نیست.(این سکانس حاوی معانی فرا متنی نیز هست که بعدا خواهیم گفت).پشت تمام امیدهای جمعی نولان یک قهرمان تنها و زخم خورده بود که کار را به اتمام میرساند.از میان خیل پلیسها ناگهان بتمن بهبودیافته مشت اول را به بین میکوبید و گروه نفوذ به ناخوداگاه افراد در تلقین(2010) نیز سرانجام کار را به دومینیک کاب میسپرد.قهرمان دانکرک کیست؟ سربازان که پریشان خاطر تر از ان هستند که با ارامش امید را معنا بخشند،فرمانده بولتون و کلنل ویننت خودشان یکی از بانیان اسارت در چنگال طبیعت هستند.فرانسویانی هم که به گواه تاریخ مقاومتهای رشادتمندانه ای کرده اند نیز به تصویر کشیده نشده اند.از ان دو خلبان هم  بگذریم که بی نهایت تک بعدی و بی ظرافت اند،تنها فردی که میماند اقای داوسن است.اگاه،باتجربه،ثابت قدم و یکه صفتی که او را از بقیه جدا میکند:شجاعت. دل به دریای وحشی میزند و به کاری که میکند ایمان دارد،نولان هم بدش نمی اید از pov کالینز خلبان و پسر داوسن پیتر گاها نماهای قهرمانانه ای از مرد میانسال بگیرد.در ابتدا گمان میبردم هدف از نشان دادن ترس و جا زدن سرباز انگلیسی(کیلیان مورفی) برای بازگشت به دانکرک  و ثابت قدم بودن اقای داوسن برای رفتن به منطقه جنگی یک مشروعیت سیاسی و نظامی برای نولان بود که بگوید فرقی نمیکند سربازان ما از صدای بمبارانها و زخمهای جنگ دیوانه شوند، مهم پیروزی ست نه سلاخی روح و جسم یک انسان.اما زمانی که در یکی از اخرین نماهای فیلم اقای داوسن را میبینیم که بی توجه به روزنامه ها و اخبار است،انگار روز عقب نشینی کاری معمولی و روزمره را انجام داده و تنها به درون اش شرمنده نیست و بدهکار هیچ کس هم،متوجه فضیلتهای این مرد بزرگ شدم و از خود احساس نفرت کردم.اگر چه نولان تا اخرین لحظه دست از سر کاراکتر کیلیان مورفی بر نداشت و او را در عذاب وجدانی سنگین که مقصر اش نبود تنها گذاشت.مارک رایلنس از نقش بیرون نمیزند،چهره اش به اندازه قهرمان ها سمپاتیک نیست و صورت اش کوچکتر از انست که پیرمرد سرد و گرم چشیده بازی کند.اغلب ناسمپاتیک ها پاداش شان را در پیری دریافت میکنند مثل بروس درن درنبراسکا.رایلنس زمانی بهترین است که دقیقا هیچ کاری نمیکند برای همین در دانکرک میدرخشد،هر چقدر هم کیلیان مورفی خود را به در و دیوار بزند قایق مال اوست.

یکی از اجزایی که قبل از اکران فیلم بر آن مانور داده میشد و در طول فیلم به بینندگان ((تحمیل))میشد،موسیقی هانس زیمر بود.طولانی،مداوم،خسته کننده،مغرورانه(بر عکس اقای داوسن) و در بدبینانه ترین حالت حماقتی غیرقابل چشم پوشی،چندی از لحظات فیلم را به نابودی کشانده و و در گند زدن به بعضی از لحظات فیلم نیز به بقیه عوامل کمک کرده است.این حرکت به ظاهر مقهورکننده ی تکنیکی که میخواست نشان از ضرب شست زیمر باشد،تباهی مفصلی در ساختار معیوب دانکرک بوجود اورده است.گمان میرود زیمر با تجربه و حرفه ای میخواست تجربه ای شبیه زمستان از البوم ((چهار فصل)) ویوالدی خلق کند.تمپو های (ضرب در دقیقه132-allegro(109 که در مدت 30ثانیه (60ضرب)اجرا میشوند و ناگهان با تکنوازی مبهوت کننده و دور از فریبی از ویلون،((زمستان)) را ماندگار میکند.موسیقی زیمر ویلون ندارد،لانگشاتها بی ارزش اند،میمیک کنت برانا در مواقع فاجعه احمقانه است.بی ویلون آن تمپوها به درد نمیخورند و اوج گرفتن این موسیقی کلیشه ای از اب در می اید.تصور کنید یک موسیقی پر از تمپوهای بی هدف و فرازهای معمولی حدود صد دقیقه در سرتان باشد.حماقتی غیرقابل چشم پوشی.