دوستدار فلسفه،هنر،طبیعت
نقدی بر فیلم نیایش پیش از سحرگاه(2017)Prayer Before Dawn
میتوان با قاطعیت کارگردانی و شخصیت پردازی دعای پیش از سحرگاه را به پیش از ضرب و شتم زندانیان مسلمان و پس از آن تقسیم نمود.مردی کرخت،گمگشته و نومید پس از آن اتفاق و رد استعمال مواد پیشکش شده توسط زندانبان تبدیل به موجودی جنگجو،هدفمند و با شهامت میشود.ازین منظر،نیمه اول اثر همچون هذیانی هولناک و خشن درباره زندگی در جهنم است.میمیک سنگی جو کول هنگام آماده شدن برای مبارزه در ابتدای اثر نماینگر بی حسی و بی اطلاعی او از زندگی و مبارزه در سگدانی های تایلند است.تمام افراد اطراف بیلی برای ما خشمگین و ناشناخته اند.به نحوی هوشمندانه در نیمه اول فیلم زیرنویس های اندکی از زبان انگلیسی را مشاهده میکنیم.بیلی نمیتواند بفهمد آنها چه میگویند و نه خود او علاقه ای به درک جملات آنان دارد.اگر از خنده های تحقیر آمیز و صداهای برآمده از تندخویی پلیس و زندانیان چشم پوشی کنیم،سکوت و نجوای بادی که گویی از کانال کولر میتراود حاشیه صوتی نیمه اول اثر را تشکیل میدهد.هنگامی که بیلی در کاباره ای منتظر مواد فروش است.دوربین بر روی فوکوس کرده و بر دیگران حالت فلو دارد.با این وجود در سکانس های دستگیری بیل،منتقل شدن او به زندان و بازجویی های اولیه دکوپاژ فیلم هیچ تفاوتی با او از دیگران قائل نمی شود.او در این مواقع برای بقا در جهنم کنش هایی انجام میدهد که برای ما مخاطبان اتوکشیده تماشاگر به شکل متفرعنانه ای ((صریح)) نامیده میشوند.پنهان کردن مواد مخدر در مقعد خود،دعوا کردن برای جای خواب یا آب آشامیدنی.دوربین بی تفاوت همچون موجودی برهنه او را میان دیگر گناهکاران لخت و عور جهنم می اندازد.اگر چشم های بزرگ حاصل از ژن کاراکتر اصلی نبودند بعید است با توجه شیوه برخورد زیباشناختی خالقان اثر میان او و دیگران تمایزی بیابیم.اما روایت دوباره و امیدوارانه به سوی او باز میگردد.در سکانس حرکت گروهی محبوسین به سوی توالت ها او دوباره در فوکوس قرار می گیرد.او نمی تواند شب ها به مانند باقی افراد به راحتی بخوابد.چشمهای یکسر باز بیلی به مفهوم واکنش آتش و درد درونی او به جهنم فضایی است که در آن روزگار را میگذراند.تنها دوست او مواد مخدر است که لحظاتی او را از واقعیت ترسناک و فراموش ناشدنی اطراف رهایی دهد.از طریق موتیف تکرار شونده استعمال مواد مخدر خالقان اثر به ما می فهمانند که بیلی مور برای بیرون و داخل زندان تمایزی قائل نیست.چهره پیوسته سنگی و چشمان زیبای او را بر همان شکل در زندان می بینیم که در رختکن سالن بوکس مشاهده کرده بودیم.قابل تعمق است که او در همان مبارزه ابتدایی شکست میخورد.او ذاتا بازنده است؟شاید زندان لوکیشنی است برای تغییر سرنوشت بیلی مور.حال میتوان حاشیه صوتی پاره اول فیلم را توجیه کرد:بستن چشمان و دهان از سرخوردگی و ناکامی ناشی از بازنده بودن و گوش دادن به سکوت حمل کننده پوچی.انصافا نمیتوان در این جهنم ((زندگی)) کرد.چنین دوزخ سرد،عریان و سیاهی بانی جان به لب رسیدن بیل میشود.او حاضر است برای رسیدن به قایق نجات مواد مخدر دست به هر کاری بزند؛تا اقلا بتواند شامگاه چشمانش را ببندد و دمی بیاساید.بیل به دستور نگهبانی که برای او مواد تهیه میکند دست به مبارزه ای وحشیانه علیه کارکنان آشپزخانه میزند.رک بودن این سکانس که به طرز معصومانه ای از پشت فنسی فیلمبرداری شده تا با واقعیت آن مواجه نشویم،بیش از تجاوز به جوانی در سلول یا چپاندن مواد در مقعد بیل توسط خود اوست.خدمه آشپزخانه همچون عروسک ها به راحتی با هر ضربه بیلی به این سو و آن سو پرت میشوند.هنگام تجاوز به پسر جوان چاقویی بی اشتباه بیخ گلو و رگهای بیلی بوده و بیلی برای غریزه ناخودآگاه بقا مواد مخدر را با آن شکل مخفی میکند.اما کتک زدن به قصد کشتن آن افرادی که پس از این سکانس هم دیگر با آنان دیداری نخواهیم داشت بسیار تکان دهنده است.برای اولین بار نسبت به بیلی احساس نفرت می کنیم.نیروی همدردی ما با شخصیت محوری اثر از دست میرود.بیلی نیز از خودش متنفر میشود و مواد نگهبان را نمی پذیرد.سپس در سکانسی با نورپردازی کم و میزانسنی به شدت وهم آلود بیلی با تیغ خودکشی میکند.از دریچه روایت خماری بر او گران آمده و بی خوابی باعث شده نگاهی بر اطراف بیاندازد و دوزخ بازگشت ناپذیر حوالی خویش را ((درک)) کند.از لحاظ کارگردانی درماندگی،هراس و نفرت بیلی صرفا از خویش به جایی رسیده که دیگر راهی برای ادامه دادن نیست.سکانس های پس از نجات بیلی از خودکشی لحظات غریب،ذهنی و تاثیرگذاری هستند.تماشای تیمار شدن توسط یک زن در تاریکی و کلوزآپی از چشمان سبز بیلی چونان رویای صادقه ای می مانند.چشمانی که تنها عنصر حیات بخش در صورت بیلی به حساب می آیند. و زنی که ابتدا با تیفانی و سپس فیم بیلی را همراهی میکنند.در دنیای خشن و مردانه فیلم ارتباط بیلی با زنان و کمک آنان به او از نماهای محو رقاصه های تایلند آغاز میشود و با پیوندی محکم از وفاداری و عشق با فیم به پایان میرسد.در ابتدای ورود به زندان،و در لابلای هیاهوی غیرقابل درک محبوسان؛تنها سخنان تیفانی زیرنویس میشوند.و در آن جنجال بزرگ تیفانی جای خوابی برای بیلی پیدا میکند.فیم تنها کسی است که به بیل لطف میکند و رایگان دو بسته سیگار به او هدیه میدهد.پس از خودکشی و تبعات شگفت انگیز اولیه آن رویداد اتفاقی عجیب رخ میدهد.بیل ملاقاتی دارد.پسری که در اغاز اثر همراه با بیلی تمرین و مبارزه کرده است به دیدار او می آید.آن پسر تبلور معصومیت خفته بیلی است.برای اولین بار حسی جز خشم و سردی از بیلی مشاهده میکنیم:اشک ریختن.سپس صدای موسیقی سنتی تایلندی به معنای شروع مبارزه میان بوکسورهای زندانی را میشنویم.بله میشنویم:زیرا تنها با بیلی هستیم.از زمان رد مواد نگهبان میزانسن اثر به طور معکوس به ماجرایی شخصیت محور تبدیل شده است.در نیمه دوم اثر بارها این موسیقی را میشنویم.اگاه میشنویم این آوا دارای آیین است.آیین مبارزه کردن.چنین آیینی بیلی را فرا میخواند.مبارزه برای تغییر کردن.او دیگر نمیخواهد در این جهنم بازنده باشد.درخواست دوباره از زن و رد نشدن درخواست،معامله با هم سلولی های بی رحم ،پیشکش ثمره در خواست و معامله به استاد و ورود به باشگاه بوکس زندان.از سکانس خودکشی تا به اینجای اثر یک تدوین بی نقص و بسیار حساب شده را شاهد هستیم.سکانس های نه چندان کوتاه و نه چندان بلند که با وجود تکیه بر احساسات شخصیت ها کاملا بر پیرنگ اثر تاثیرگذار هستند.یک حرکت،یک نگاه،یک ضربان از سکانس های مذکور در پیرنگ اثر نقش مهمی دارد.پس از این،تا سکانس مبارزه در زندانی دیگر همه چیز تعریف فرایند رشد خواهد بود.آرامش،خشم،تحقیر،امید،صبر،بی قراری و .........دوربین آرام و قرار ندارد.ما را به درون حواس تمام کاراکترها وارد میکند.حتی باعث میشود هنگامی که بیلی سلولش را ترک میکند بخواهیم به رئیس بی رحم و قسی القلب سلول،دست بدهد یا مغرضانه لبخندی حواله کند.بیلی در مرکز همه ی این احساسات رشد میکند.تا مغز استخوان چیزها را حس میکند.هنگامی که فن جدیدی در رشته سرنوشت ساز او _بوکس_ یاد میگیرد لبخند میزند.لبخندی دلگرم کننده که به حافظه مخاطب بدجور میچسبد.هنگامی که با یکی از شاگردان ارشد باشگاه بوکس درگیر میشود و به دلیل مصرف دوباره مواد مخدر دست به کارهای احمقانه میزند؛به انفرادی تبعید میشود.سکانس حضور طولانی بیلی در انفرادی خلاصه آن چیزی است که در نیمه دوم فیلم برای او رخ میدهد.او به معنای واقعی کلمات به طریقی شهودی و عملی تغییر میکند.در مجموعه نماهای انفرادی صورت او را اندک مشاهده میکنیم.گویی چشمان او در هنگام دگردیسی منحصر به خود او هستند.در یکی از سکانسها خالکوبی ببر به ما خیره شده است تا تاثیر گران خود بر بیلی را نمایان کند.سکانس حک کردن این موجود زیبا به بار آیینی اثر می افزاید.جماعت مبارزان محشور به مسلکی باستانی ذکری را زمزمه میکنند و نقش را بر پشت بیلی حک میکنند.گویی او را وارد مرحله جدیدی از کیش مبارزه میکنند.صحنه نبرد او با یکی از زندانیان انباشته از موسیقی آیینی و تقلای پیروز شدن است.ان چه به هیجان آن می افزاید اگاهی ما از پیشینه بیل و نگرانی ما از حال اوست.آیا او میتواند پیروز شود؟کامیابی در این مبارزه بیلی را به سوی مبارزه سرنوشت ساز هدایت میکند.پیش از سفر به زندانی دیگر برای نبرد متوجه تاثیر مخرب مواد مخدر بر بدن او می شویم.رزم بعدی میتواند آخرین لحظات زندگی او باشد.تنها جواب بیلی به این مسئله هم ارزش مرگ و زندگی((بالاتر نگه داشتن گارد))خویش است.جنگیدن سرنوشت او و مسئله اصلی بیلی شیوه مبارزه کردن اوست.گمان میکنم هر کارگردان اثری بوکسوری که به خوبی مقدمات امادگی مبارز در رختکن را به درستی تصویر پردازی کند،هنرمند بزرگی است.اینکه بستن بندها،گرم کردن بدن و ........ معنایی آیینی دارند؛گویی مبارز باید با خلوص ناب به میدان برود.هراسها،بد بیاری ها،نومیدی ها،ناجوانمردی ها؛همه آنان باید در پس زمینه قرار بگیرند و ماکتی را تشکیل دهند.مبارز در پس زمینه همه اینها به سوی رینگ طی طریق میکند.پشت بیلی حاوی خالکوبی ببر و طریقت مبارزه است.او تغییر کرده است.در اطراف بیلی زندانیان دوزخ،بی طاقت و عصبانی او را نظاره میکنند.پیروزی بیلی در این مبارزه به معنای تکمیل فرایند تغییر اوست.بیلی پس از پیروزی به دلیل عارضه جسمانی خویش به بیمارستان منتقل میشود.فرصت فرار می یابد.از بیمارستان دور میشود.در حال راه رفتن در مسیر قطار می ایستد و به بیمارستان باز میگردد.بیلی ازین نکته آگاه است که باید سرنوشت خویش و دوزخ اطراف اش را بپذیرد.به جای بی حسی و خودکشی سعی کند با فضای زندگی خویش ((منطبق)) شود و تکامل پیدا میکند.هر چه قدر هم که برای این رشد و تغییر باید رنج و هزینه پرداخت نباید فرار کرد.دعای پیش از سحرگاه در مرز فرار کردن از خویش و منطبق شدن به زیبایی و سرسختی وحشیانه به دو پاره تقسیم میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تماشای لایو اینستاگرام به صورت تمام صفحه
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوازده فیلم که بهترینهای سرشتِ بشری را برجسته میکنند | بخش چهارم (بخش پایانی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کار برنامه نویسی یعنی کار تیمی