نقد و بررسی فیلم روبان سفید (white ribbon)


نقد فیلم روبان سفید یا چگونه چند کودک می توانند یک جنگ جهانی راه بیندازند؟

میشاییل هانکه را می توان یکی از متفاوت ترین کارگردان های معاصر دانست. کارگردانی صاحب سبک که فیلم هایش از یک فرمول تکراری پیروی می کنند اما هرگز محصولی تکراری تحویل نمی‌دهد و هر فیلمش از دیگری کامل تر است.

روبان سفید هم از این قاعده مستثنی نیست. علاوه بر اینکه می توان در آن برخی از نشانه های همیشگی هانکه را دید، سورپرایز هایی هم برای مخاطب در بر دارد.

(اسپویل الرت)

فیلم با مونولوگ گفتن یک فرد مسن آغاز می‌شود که قصد گفتن داستانی از سالیان دور را دارد. طبق توضیحات پیرمرد با وجود اینکه زمان زیادی از رخ دادن این رویداد ها گذشته است اما هنوز اسرار آن فاش نشده‌اند. فیلم ظاهرا در روستای کوچکی، در آلمان، جریان دارد و داستان شش خانواده که هر کدام نشانگر قشر های مختلف جامعه هستند را روایت می‌کند.

سکانس آغازین فیلم که به نوعی سرآغاز تمام اتفاقات است، زمین خوردن اسب پزشک روستا را روایت می‌کند که پزشک در این حادثه شدیداً آسیب می‌بیند.

اولین آشنایی ما با مردم روستا در همین صحنه رخ می‌دهد، جایی که دختر دکتر برای کمک نزد پدرش می‌آید. از این جا به بعد، به ترتیب با شخصیت های مختلف آشنا می‌شویم. ابتدا قابله ای را می‌بینیم که طبق اطلاعات راوی از زمان مرگ همسر دکتر، همراه با فرزند بیمارش در کنار دکتر و خانواده اش زندگی می‌کنند‌. در ادامه با معلم و دانش آموزان آشنا می‌شویم. یکی دیگر از معما های فیلم در همین جا بیان می‌شود، جایی که کودکان به جای رفتن به خانه هایشان، با یکدیگر به بیرون روستا و خانه دکتر می‌روند. در سکانس بعد وارد خانه بارون، مالک بزرگ روستا، می‌شویم. جایی که همسر هنرمند بارون با معلم سرخانه فرزندش موسیقی تمرین می‌کند و رفتاری نامناسب با فرزندش دارد.

تا اینجا هانکه اطلاعاتی از روستا و مردمان آن به ما ارائه می‌کند. روستا دارای مردمانی متفاوت از طبقات اجتماعی مختلف است. افرادی که هر کدام سبک زندگی مخصوص به خود را دارند. در سکانس های بعدی هانکه باز هم مقدمه چینی می‌کند و افراد بیشتری معرفی می کند. به خانه کشیش می‌رویم و شاهد رفتار نامناسب او با فرزندانش هستیم که قصد دارد از طریق تنبیه آنها را تربیت کند. یکی دیگر از مهم‌ترین خانواده های فیلم، خانواده کشاورزی هستند که تمامی اعضا آن نزد بارون کار می‌کنند. آشنایی ما با آنها از طریق مرگ مادر خانواده در کارگاه بارون است. در ادامه با آخرین خانواده نیز آشنا می‌شویم، خانواده مباشر بارون.

حالا که با شش خانواده اصلی فیلم آشنا شدیم بهتر می‌توانیم فیلم و دنیای ذهنی میشائل هانکه را بشناسیم.

فیلم در یک روستا کوچک جریان دارد اما می توان آن نشان دهنده هر جامعه‌ی بزرگ و عقب مانده ای دانست. جامعه ای که توسط ثروتمندان و ماموران دینی کنترل می‌شود. هر کدام از خانواده ها نشان دهنده بخشی از جامعه هستند. خانواده بارون به عنوان طبقه ثروتمند، بیشترین نفوذ را میان مردم دارد و بخشی زیادی از جامعه را تحت کنترل قرار دارد. اما فراموش نکنید هیچ حاکمی نمی‌تواند به تنهایی مردم را کنترل کند بلکه به عامل دیگری نیز نیاز دارد. آن عامل در این روستا(جامعه) کشیش است. همان طور که در فیلم دیدیم، در تمامی زمان های حساس بارون در کنار کشیش قرار دارد و حتی برای تهدید کردن مردم از کلیسا(محل کار کشیش) استفاده می‌کند. تا کنون با نقش بارون و کشیش در روستا آشنا شدیم. افرادی که برای کنترل مردم با یکدیگر همکاری می‌کنند. فیلم طبقه های دیگری را نیز معرفی می‌کند. خانواده کشاورز نشان دهنده طبقه محروم و کارگر هستند که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند اما هیچ توانایی در برابر قدرت، بارون، ندارند و حتی زمانی که یکی از افراد خانواده‌شان را از دست می‌دهند مجبور به سکوت و ادامه فرمانبری هستند.

هانکه به زیبایی و کات های پیاپی زندگی این طبقات مختلف را شرح می‌دهد. برای مثال جایی که از خانواده بارون مستقیما به خانه کشاورز کات می خورد یا در جایی پیانو بزرگ و اشرافی همسر بارون را با پیانو محقر معلم مقایسه می‌کنیم.

دیگر فرد مهم فیلم معلم روستا است.می توان معلم را نماد روشنفکران جامعه دانست. فردی متجدد که در تمامی لحظات قصد راهنمایی نسل جدید (فرزندان اهالی روستا) را دارد و همواره برای بهبود اطرافش تلاش می‌کند.

یکی از مهم‌ترین عناصر فیلم نماد پردازی است.حتی نام فیلم هم برگرفته از این نماد ها است. (روبان سفید)

طبق تعاریف جهانی سفید نشانه پاکی و معصومیت است. معصومیتی که انگار در میان نسل جدید جایی ندارد. یکی دیگر از مهم‌ترین نماد های فیلم کنار هم بودن کودکان است. جز یک یا دو سکانس، در تمامی سکانس ها کودکان به صورت گروهی نشان داده می‌شوند که نشان دهنده اتحاد و جداناپذیر بودن آنها است.

از دیگر نماد های فیلم می‌توان به نام شخصیت ها اشاره کرد. در فیلم فقط بارون به عنوان قدرتمندترین فرد با اسم خودش صدا زده می‌شود و دیگران را با شغل هایشان و ارتباط آنها با بارون نامیده می‌شوند. مباشر، کشیش، زن بارون، معلم و ... .

حالا که شخصیت ها و دنیای فیلم را شناختیم بیایید ادامه داستان را بررسی کنیم.

یکی از مهم‌ترین و عمیق‌ترین سکانس های فیلم، صحنه راه رفتن مارتین، پسر کشیش، بر روی پل است. جایی که کودک قصد دارد به سبک خودش با خدا صحبت کند اما معلم (نماینده روشنفکران) او را از آن حالت خارج می‌کند و زندگی واقعی را برایش نمایان می‌کند.

فیلم سرشار از تضاد است که باعث ایجاد احساسات گوناگون درون مخاطب می‌شود. برای مثال در یک سکانس شاهد صحنه شیرین آشنایی معلم و پرستار نوزادان بارون هستیم اما در سکانس بعد دو فرزند دکتر در مورد مرگ و تلخی های آن صحبت می‌کنند. بعد از این سکانس ها شاهد دیالوگ بین پدر و پسر کشاورز هستیم که در مورد بارون و واکنشی که باید نشان بدهند صحبت می‌کنند. در حالی که پسر جوان اعتقاد دارد باید از بارون(فرد قدرتمند) انتقام گرفت، پدر او را دعوت به آرامش می‌کند.

می گذرد و به جشن سالانه روستا می‌رسیم. جایی که تمامی کشاورزان بارون در خانه او جمع می‌شوند و مشغول به جشن و شادی می‌شوند. کارگرانی که زحمت کشی را دو دستی تقدیم بارون می کنند تا این ارباب اندکی غذا به آنها بدهد. اما جشن امسال یک تفاوت دارد و آن هم قیام تنهایی پسر کشاورز علیه بارون است. جایی که با یک داس تمام محصولات یکی از مزارع بارون را نابود می‌کند. آن هم در حالی که سایر کارگران مشغول خوشگذرانی زودگذر و احمقانه هستند. اما این کار پسر کشاورز اصلا برای پدرش خشنود نیست و بعد از برگشت از جشن با پسرش درگیر می‌شود. زیرا اعتقاد دارد این کار پسر باعث غضب بارون و در نتیجه بیکار شدن سایر اعضا خانواده می‌شود. اگر که فکر می‌کنید حواشی این جشن تمام شده سخت در اشتباهید. با فرا رسیدن شب اعضا خانواده بارون متوجه می‌شوند که پسرشان، زیگی، گم شده است. تمام کارگران بسیج می‌شوند و در انتها پیکر نیمه جان زیگی کوچک به خانه باز می‌گردد. در پی این رویداد بهانه ای گیر همسر بارون می آید تا او را ترک کند. چند روز بعد از این رویداد مشخص می‌شود که بارون تمام اعضا خانواده کشاورز را اخراج کرده و آنها زندگی بسیار سختی دارند. در یکی از روز ها دکتر از بیمارستان باز می‌گردد و ما متوجه می‌شویم از زمان مرگ همسر دکتر تا کنون، این فرد با قابله رابطه جنسی داشته است اما مشخص است که رابطه بین آنها شکرآب شده است.

یکی از ویژگی های سینما هانکه خشونت و آزار دادن مخاطب است. اما این کارگردان برخلاف اکثریت کارگردان های اروپایی، به صورت غیر مستقیم مخاطب را آزار می‌دهد. برای مثال در رابطه‌ی بین دکتر و قابله ما شاهد کتک خوردن و آسیب دیدن جسمی زن نیستیم اما دیالوگ طولانی بین آن دو شکل می‌دهد که طی آن چندین دقیقه پیاپی زن توسط مرد به بدترین شکل تحقیر می‌شود و ما هر لحظه دعا می‌کنیم که این گفت‌وگو زودتر به پایان برسد. یا در جایی که کشیش قصد تنبیه فرزندان خود را دارد ما شاهد کتک خوردن آنها نیستیم اما صدای آه و ناله کودک را به بی رحمانه ترین شکل ممکن می‌شنویم. دیگر نمود این سبک کارگردانی در صحنه ارتباط جنسی دکتر با دختر خودش است. جایی که هر دو کودک دکتر به مظلومانه ترین شکل اشک می ریزند اما دکتر با خیالی راحت زیپ شلوار خود را بالا می‌کشد.

هر کدام از شخصیت ها به نحوی دچار فروپاشی می‌شوند اما این فروپاشی در شخصیت کشاورز از همه آشکار تر است. جایی که خودکشی می‌کند اما حتی فرزندان او نیز به دلیل مشکلاتی که دارند برایش ناراحت نمی‌شوند. مثل اینکه آرامش و هانکه با هم رابطه ای ندارند.

کشیش پس از مدتی فکر می‌کند که فرزندانش از گناه پاک شده‌اند و روبان آنها را باز می‌کند. در فلسفه هانکه حضور این نماد ها به معنای عدم آنها است. روبان سفید بسته شده به اجبار، یعنی تلاش بیهوده برای پر کردن یک خلأ.

در ادامه شاهد بازگشت همسر بارون به همراه فرزندانش به خانه هستیم. به نظر می‌آید قرار است کمی آرامش ادامه دار داشته باشیم اما بلافاصله شاهد حضور کشیش در مدرسه هستیم و در آنجا دخترش را تنبیه می‌کند‌. مونولوگ گفتن کشیش در کلاس لحظه ای بسیار حیاتی است. جایی که رسما کشیش از فرزندانش (نماد نسل جدید) ناامید شده است.

سیاهی ها ادامه دارند. ارتباط جنسی پزشک با دخترش، بریدن سر گنجشک و تشکیل صلیب با قیچی و جسد پرنده و ...

اما غیرممکن است در مورد سینما هانکه صحبت کرد ولی از تکنیک های او چیزی نگفت.

این فیلم هم مانند تمامی آثار استاد شاهکاری فنی و سرشار از شات های فوق العاده است، طوری که می‌توان از اکثر شات های بیرونی به عنوان والپیپر استفاده کرد. استفاده از برداشت های بلند برای نفوذ در وجود بیننده است. جایی که به جای استفاده از کات های پی‌درپی، شاهد برداشت های طولانی هستیم.

یکی دیگر از تکنیک های هانکه نشان ندادن تمام سر شخصیت ها است. جایی که به جای دیدن محیط، بیننده چهره سرد و بی‌حس شخصیت ها هستیم.

فیلم تماما سیاه سفید است که این مورد مصداق بارزی از خدمت فرم به محتوی است. سایه پردازی ها و تقابل رنگ های روشن و تیره، بهترین ابزار کارگردان برای انتقال پیام مد نظرش است. برای مثال در صحنه جشن همه کاراکتر ها و زیردستان بارون لباس تیره پوشیده‌اند اما بارون و همسرش به عنوان اشخاص قدرتمند لباس سفیدی به تن کرده‌اند که آنها را کاملا از سایرین متمایز می‌کند.

دیگر مصداق این بحث استفاده از دوربین سیال و ثابت است. هر زمان که قرار است شاهد اوضاع آشفته شود شاهد دوربین سیال هستیم، مانند صحنه رقص معلم و پرستار. اما زمان هایی که شخصیت ها با هم گفت و گو می‌کنند دوربین ثابت است.

در اواخر فیلم شاهد حضور بیشتر کودکان و معلم هستیم، طوری که در اکثریت سکانس ها حضور دارند. در یکی از این سکانس ها شاهد صحبت معلم با دختر مباشر هستیم. جایی که دختر بچه به معلم در مورد کارلی، فرزند قابله، هشدار می‌دهد. دختری که بر خلاف موج کودکان اطرافش حرکت می‌کند و قصد هشدار دادن به دیگران را دارد اما بزرگان در برابر هشدار های او بی‌تفاوت هستند اما در ادامه زمانی که پلیس ها برای بازجویی او می‌آیند چیزی نمی‌گوید. در ادامه معلم به دیدار دختر مورد علاقه اش می‌رود و بیشتر اعتماد او را جلب می‌کند. با نزدیک شدن به پایان فیلم، هانکه حرفش را عریان تر بیان می‌کند. جایی که همراه با کارلی آسیب دیده، یک نامه نیز پیدا می‌شود.(در انتها بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد)

یکی دیگر از صحنه های جذاب فیلم که به زیبایی تقابل طبقات مختلف اجتماعی را نشان می‌دهد، صحنه درگیری بین فرزند بارون و فرزندان مباشر است. جایی که زیگی با پول پدرش سوت سالمی دارد اما فرزندان مباشر نمی‌توانند برای خود سوت درست کنند. در نتیجه سوت او را به زور می‌گیرند و به خانه می‌برند. اما این رفتار اصلا مورد تایید پدرشان نیست و به دلیل این رفتار آنها را تنبیه می‌کند‌.

از اینجا به بعد سلسله ای از اتفاقات رخ می‌دهند. ابتدا آشکار شدن شکاف بین بارون و همسرش، آغاز جنگ جهانی اول، فرار کردن قابله و دکتر از شهر، صحبت های معلم با کشیش در مورد کودکان و در نهایت جمله پایانی راوی که می‌گوید بعد از جنگ هرگز مردم روستا را ندیده است.

تمامی این اتفاقات برای اینکه فیلم و معنای آن کامل شوند، لازم هستند.

رسیدن به یک پیام.

(اتفاقات و رویداد ها خودشان اهمیت ندارند بلکه پیش زمینه ها و عواقب آنها مهم هستند)

مهم نیست که (چه کسی) دست به خشونت زده است، بلکه مهم این است که (چرا) دست به خشونت زده‌اند.

هانکه با این فیلم به زیبایی ریشه های وقوع دو جنگ جهانی تلخ و نابودگر را بیان می کند.

کودکانی که با خشونت و ناملایمات بزرگ می‌شوند و مهم نیست از چه طبقه ای باشند. در یک جامعه مریض تمامی افراد آسیب می‌بینند. از پسر ارباب گرفته تا پسر کارگر.فراموش نکنید همه چیز از خانه آغاز می‌شود. خانه ای که توسط یک حاکم اداره می‌شود و سرتاسر اجبار است. اجباری که باعث بیدار شدن ضمیر سیاه هر شخص می‌شود.

برای درک بهتر این موضوع برگردیم به عقب، جایی که کنار جسم نیمه جان فرزند عقب مانده نامه‌ای پیدا می‌شود که روی آن نوشته شده است: «مجازات این فرزندان به دلیل گناهان پدران و مادران شأن است.»

مسئول هر اتفاقی که رخ می‌دهد بزرگان آن جامعه هستند. شیوه غلط حکومت داری آنها سبب رشد یک هیولای غیرقابل کنترل می‌شود.

این رفتار های پایه گذار جنگی است که تمام دنیا را نابود می‌کند.

رفتار که در یک بخش جهان به شکل استالینیسم نمایانگر می‌شود و در بخش دیگری از جهان به شکل نازیسم