سالهای سال است که به دنبال تو میدوم پروانه زرد، و تو از شاخهی روز به شاخهی شب میپری و همچنان... "حسین پناهی"
نه به حجاب اجباری
زینت منو تو گروه واتساپ بچههای مدرسه دوران راهنمایی عضو کرد. میخواست معرفیم کنه به بقیه گفت سعیده دخترِ صبور و آروم کلاسمون. نمیدونست اگه بخوام چه وروره جادوییام. جمعا ۷_۸ تا بودیم تو گروه. عجیب بود که یکی رو اصلا نمیشناختم. اسمشو که گفت به نظرم آشنا اومد ولی اصلا یادم نمیاومد که این کی بود کلا از ذهنم پاک شده بود. بقیه رو خوب یادم بود.
همین یادآوری خاطرات باعث شد برم اون دوره و به خیلی چیزا فکر کنم. به دوران راهنمایی و دبیرستانم. وقتی دخترانِ دبیرستانیِ الانو میبینم اصلا یادِ خودم نمیافتم. بهشون غبطه میخورم که چقدر دغدغههاشون متعالیتر از ماست.
یادم میاد تو مدرسه ابروهامو مرتب کرده بودم، ناظم از خودم و مامانم تهعد گرفت تا دیگه ابروهامو برندارم. نگاه پر از سرزنش و ملامتبار مادرم هنوز یادمه. گفت سرمو انداختی پایین دختر. خودمم باورم شده بود بدترینم که اینکارو کردم. ماها برای هرکاری باید کلی تلاش میکردیم تا خانوادهمونو راضی کنیم بعد از انجامش تو مدرسه بابتش توبیخ میشدیم انگار که ما هیچ حق انتخابی نداشتیم فقط مدرسه و خانواده حق اظهار نظر راجع به ما و ظاهرمونو داشتن.
یادم میاد سال آخر دبیرستان بودم و تو اوج شور و شوق نوجوونی یه کلیپ خارجی از تو یکی از شبکههای ماهوارهای دیدم که اصلا یادم نمیاد چی بود ولی یه چیزی خوب یادمه: موهای دختره آبی بود. با بهت و تعجب و تحسین نگاهش میکردم. چند روز بعد به مامانم گفتم اجازه بده فقط قسمت پایین موهامو آبی کنم. جوری نگاهم کرد که مطمئن بودم اگه اینکارو بکنم دیگه تو خونه راهم نمیده مگر اینکه قیچیشون کنم. نتیجهشم شد موهای آبیِ من زمانی که در آستانهی سی سالگیام. موی آبی، حرکت تینیجریایه و تناسبی نداره با سی سالگی ولی خب حداقل باید یه بار اینکارو میکردم. عقده بود باید خالی میشد.
چه روزایی که بابت کوتاهیِ مانتومون تو مدرسه سرزنش نشدیم و چه اشکایی ریختیم بابت کم شدن انظباطمون اونم نه به خاطر اینکه دیر به مدرسه رسیدیم یا بی انظباطیه خاصی کرده بودیم، فقط به این خاطر که ناخنهامون یه لاک خیلی کم رنگ داشت.
یادم میاد یه بار تو سالن اجتماعات مدرسه سر یه امتحان نهاییِ مهم بودیم که نفر جلوییمو که اتفاقا دوستم بود نذاشتن امتحان بده و از پچپچهاشون فهمیدم به خاطر اینه که کرمپودر و رژلب زده.
شاید فکر کنید چه آدم سطحیای بودم اون موقع که دغدغهام فقط ظاهرم بوده، ولی اینطوری نبوده. همونطوری که دلم میخواست همهی کتابهای کتابخونهی بزرگ برادرم رو بخونم دوست داشتم لوازم آرایش زنداداشم رو هم کش برم. اقتضای سنم بود. برای منِ الان دیگه آرایش کردن هیچ جذابیتی نداره و معمولا لوازم آرایشم تاریخشون انقضا میشه و راهی سطل زباله میشن ولی دختر نوجوان اون روزها میتونست واسه داشتن یه پالت سایهی خوشرنگ حتی گریه هم بکنه.
ولی واسه دخترای دبیرستانیِ الان خیلی خوشحالم چون خواستههاشون مثل ما تقلیل پیدا نکرده به چهارتا دونه لوازم آرایشو و چندتا تارموی ابرو. به دغدغههای متعالیتری فکر میکنن و اینو مدیون خانوادههایی هستن که با آگاهیِ بیشتر فرزندانشونو برای مطالبهگری حقشون همراهی میکنن.
اگه اون روزی که تو دفتر مدرسه داشتیم تعهد امضا میکردیم، مادرم به جای نگاه سرزنشبار ازم حمایت میکرد انقدر احساس بدی نسبت به خودم پیدا نمیکردم. از مادرم دلگیر نیستم اونم قربانی سنتهای پوسیده بود.
مبارزه با حجاب اجباری با ما دخترایی شروع شد که تو فامیل سعی میکردیم هنجار شکنی کنیم. دعوامون کردن سرزنشمون کردن و حتی انگ چیزایی که نبودیمو بهمون زدن اما سر حرفمون موندیم که حالا نسل بعدِ ما با حجاب اجباری تو خیابون بجنگن. آره کار اونا سختتر و شجاعانهتره اما اینبار تنها نیستن ما هم در کنارشون هستیم و حمایت خانوادههاشونو دارن. هدف من و امثالِ من رسیدن به برهنگی نیست ما دنبالِ حقِ انتخابیم.

این روزا سرم خیلی شلوغه. دوتا بچهی قد و نیم قد دارم که فرصت اینکه فعالیت خاصی تو فضای مجازی یا بیرون از اونو داشته باشم رو بهم نمیدن ولی این نوشته کمترین کاری بود که میتونستم برای ادای احترام به کسانی که مطالبهگر حقشون هستن بکنم. هیچوقت به مسائل سیاسی انقدری علاقه نداشتم که مطالعه تخصصی راجع بهش بکنم و بتونم بحثِ سیاسی کنم. این نوشته فقط جنبهی بیان تجربههام و اعلام موضعم نسبت به اتفاقاتِ اخیره.
به امید اینکه هیچکس برای عقیده و طرز فکرش مورد توهین و توبیخ قرار نگیره... به امید روزای بهتر.
مطلبی دیگر از این انتشارات
استقلال روحی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کسب درآمد از برنامه نویسی به صورت دورکاری
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی فیلم اسپنسر(Spencer)
ممنون که برامون نوشتی
به امید کنار رفتن این خرافات و باورهای غلط
و آزادی همه و به خصوص بچههامون از این رنجها و عذاب
نوجوانی سن پرالتهاب و حساسیه. سن مواجه با بلوغ جسمی و فکری. سن علاقه به امتحان کردن همه چیز. سن پذیرفته شدن در جامعه. شما در پاسخ دیگری فرمودید که بیحجابی و اعتیاد کاملا دو مسئلهی جدا هستند. درست است که در نتایج، تفاوت بسیاری با یکدیگر دارند. امّا در دلیل گرایش نوجوانها به آنها، دلایل مشابهی یافت میشود، همچون فشار اجتماعی همسالان یا منع شدید خانوادگی و یا کنجکاوی.
آنچه نیاز تربیت یک نوجوان است، مدیریت است. هم آن برخورد سخت مادر و مدرسه نادرست بوده است و هم اباحهگری جدید. یکی اقتضای برخورد با نوجوان را نفهمیده و دیگری دورنمای تربیت را گم کرده.
ستودنی است که شما به دنبال برهنگی نیستید و تنها حق آزادی خود را میخواهید. مفروض بدارید که در کشوری هستید که میتوانید هر چه بخواهید بپوشید. اکنون آزادی خود را در چه راهی به کار میگیرید؟ جز این است که انسان به عنوان موجودی مختار، خوشبختی خودش را باید در حسن استفاده از آزادی خویش جستجو کند وگرنه آزادی صرف میتواند در راههای نادرست هم به کار گرفته شود. برای پوشش خود، چه معیاری را به کار میبندید؟ آیا علاقهی فردی یا عرف اجتماعی معیار خوبی است؟ نادرستی و کجروی آنها در بسیاری موارد را ندیدهایم؟ اگر بر اساس معیاری عاقلانه پوشش مناسب خود را یافتید، بیهراس از اینکه دیگران تعریفتان کنند یا سرزنش، در جامعه حاضر شوید.
این نخستین باری نیست که زنانی مقابل اجبار پوشش ایستادهاند. در زمان کشف حجاب پهلوی، زنان متدیّن بسیاری، پوشش خود را بر خلاف قانون حفظ کردند. ایشان از امکان انتخاب پوشش خود در راه درست استفاده کردند. درحالی این پویش، نمیداند که آنچه آن را «حق طبیعی انتخاب پوشش» مینامد به جای راه درست در هوا و هوسهای زودگذر هزینه کرده است.
#زن_زندگی_ازادی❤️??
اگر مسلمان هستید که دین خدا رو هم دارید زیر پا میگذارند و آیه های قرآن رو نادید میگیرید.
و شاید بالاشهر زندگی میکنید، اگر کمی بیاید وسط شهر محدوده خیابان انقلاب میبینید که اکثریت مطلق زنان با پوشش حجاب هستند. آزادی در فکر و درس و تحصیل و فعالیت اجتماعی هستش که زنان ایرانی بسیار بالا هستند سطحشون تو این زمینه ها و خودشون رو اسیر آزادی های توهمی شما نمیکنند
چرا توهم میزی دوست عزیزِ ۱۳ساله؟
من کدوم عقاید شما رو زیر پا له کردم تو نوشتهم؟
موسی به دینِش عیسی به دینِش. من کاری به اعتقادات شما ندارم، هرجوری راحتید باشید شما هم کاری به اعتقادات و پوشش ما نداشته باشید.
راستش من هم یه دهه هشتادیمدو سه سال پیش دغدغهام این بود که موهامو آبی کنم که مامان خشکه مذهبم اجازه نمیداد. تهش با یه اسپری رنگ موی موقتی وقتایی که مامانم رو نمیدیدم کارم رو حل میکردم.
اما ای کاش برمیگشتم عقب و دغدغههام توی زمان خودش ارضا میشد.
ای کاش
ولی یک سوال میپرسم. فقط یک سوال هست و هیچ چیز دیگه ای نیست.
اگه فرزندمون بخواد سیگار یا مواد مخدر رو آزمایش کنه باز هم باید بهش آزادی بدیم؟
و دبیرستان هم با کلک و کتیرا موهامونو میچسبوندیم کف سرمون تا صبحگاه بهمون گیر ندن.
خوب اون دوران ما شرایط جور دیگه بود همین که شما میگید انگار در مورد ما مردها هم اتفاق میفته ، حالا من فقط دوست دارم موهام کوتاه باشند و حال و حوصله موهای تابستونهای سالهای دبیرستان و دانشگاه رو ندارم.
شاید اگر فضا رو باز باشه تا حد معقولی تا این دوران بگذره بهتر باشه.
ولی اینو قبول ندارم که دغدغه هاشون متعالی تر از ماست...