هیچ کس نمی داند(نگاهی به فیلم همه می دانند)

هر موقع فیلم را دیدید بقیه متن را بخوانید

همه می دانند روایت خانواده ای است که در طی یک شب از یک جشن عروسی وارد یک ماجرای آدم ربایی می شوند. در شب عروسی دختر یکی از اعضای خانواده دزدیده می شود و آدم ربایان برای تحویل دختر مبلغ زیادی را طلب می کنند و ما در طول فیلم شاهد ترس و اضطراب ها و گفت و گوی اعضای خانواده در مورد چگونگی نجات دختر هستیم.

از نظر من ایده ی مرکزی فیلم چگونگی فهم دیگری است به این معنا که ما چگونه منظور گفته های یک شخص را در می یابیم و فهم ما محدود به چه شاخصه هایی است.

قبل از این که پاراگراف فوق و نگاه خود را تشریح کنم، باید به بیان یکی از استعاره های فیلم بپردازم.

"پلیس" در فیلم "همه می دانند" هر چند نقش کوتاهی دارد، اما در پیشبرد داستان نقش غیر قابل انکاری بازی می کند. "پلیس" نماینده ی نوعی نگاه یا شیوه ای از تفسیر و فهم دیگری است. از نگاه "پلیس" همه مجرم هستند مگر اینکه شواهدی غیر این موضوع را ثابت کند. هر سخنی حتی بی ربط می تواند جرم شخص را ثابت کند. در نتیجه در مقابل "پلیس" موثر ترین کار سکوت است.

در فیلم "همه می دانند" موقعیت از یک عروسی، جایی که شخصیت های داستان به عنوان یک دوست به یک دیگر نگاه می کنند و بی هیچ مضایقه ای به هم کمک می کنند. ناگهان به یک موقعیت جنایی تبدیل می شود که مشخصه ی بزرگ آن همین نگاه "پلیسی" است. موقعیتی که بی اعتمادی حاکم است و کمک کردن بیشتر نوعی گناه است تا صواب.

در موقعیت مذکور، احساس تنهایی در تک تک شخصیت ها حس می شود هر کس در درون خود به واسطه ی ماجرا دردی در درون احساس می کند اما از گفتن آن به دیگری می ترسد. درخواست کمک مادر دختر از روی درماندگی از پاکو، به عنوان خدعه و فریب فهمیده می شود.

در این موقعیت است که شخصیت ها هویت و خودی دو گانه دارند که آزارشان می دهد. نخست هویتی که نیت های صادقانه ی خودشان را تشکیل می دهد و هویتی دیگر که تصویر های ذهنی دیگران است که در این وضعیت بسیار منفی است. به عنوان مثال شخصیت مادر دختر که هویت اولش مادر بودن با همه ی عواطف مادری است که دخترش دزدیده شده است و دومی که تصویری از ادم ربایی فریب کار است که می خواهد خود را از منجلاب ورشکستگی رهایی بخشد.

اما بی گمان قهرمان این داستان، پاکو است، شخصی که به خاطر پیشینه اش، گرفتار همین هویت دوگانه شده است اما تنها شخصی است که دست به عمل می زند. او نیز خود سردرگم است نمی داند گناهکار کیست؟ نمی داند اگر پول را فراهم کند دختر آزاد خواهد شد یا نه؟ اما بی توجه به همه این ها دست یه انتخاب می زند و امید دارد تا دختر زنده باشد و پیش خانواده برگردد و این عمل اوست که در این نگاه "پلیسی" فهمیده نمی شود و به شکل یک راز باقی می ماند. در طول فیلم بار ها از او چرایی این تصمیمش را می پرسند. اما هیچ نمی گوید و شاید نمی تواند به گونه ای بگوید که دیگران بفهمند.

شاید موضوعات بی اهمیت فیلم را "همه می دانند" اما این درون پاکو است که "هیچ کس نمی داند".

"همه می دانند" به ما می گوید که فهم ما از امور و دیگری به چه میزان تحت تاثیر موقعیت است و نیت ها و پیش داوری های ما تا چه اندازه می توانند در نتیجه گیری هایمان دخالت کنند و تا چه اندازه انسان تنها و فهم نشدنی است.

نمی خواهم از فیلم برداشت نمادین کنم اما ایده ی فیلم نگرش خوبی است برای فهم وضعیت عمیق بی اعتمادی و بحرانی جامعه ی ما.