نویسنده، ایده پرداز. ایمیل: vahidhamzeh1382@gmail.com
پاشنهی آشیلِ من ( صحبتی از سرِ یادگاری )
پاشنهی آشیلِ من، مرگه!
و با هر بار اتفاق افتادن دقیقا به بیشترین میزانِ ممکن حسرت گذشتم و وقتی رو که اونجوری که دوست داشتم و میخواستم ازش استفاده نکردم میخورم. و هر بار هم که میمیرم باز قضیه همونه. انگار یه تابستون تموم میشه و تو میگی آره، تابستون سال بعد جبران میکنم، و برای من، این زندگیه! هر بار که میمیرم تمام لحظه هایی که میتونستم بهتر باشم و نبودم میاد جلوی چشمم. میگم مرگ، چون وقتی چشمامو میبندم، جسدِ تکه پاره شدهی خودمو یه گوشه میبینم و متوجه میشم که اون واقعا منم، منی که الان هنوز نفسی رو میکشه که لایقش نیست. و این که هر بار میمیرم و باز زنده میشم خیلی خجالت زدهام میکنه، اینکه هر بار درست از همونجایی ضربه بخوری که میدونی تنها جاییه که از پا درت میاره، و باز از همونجا ضربه میخورم، و میمیرم. هر بار که میمیرم دوست دارم از دست آوردهای زندگیِ قبلیم استفاده کنم، ولی روم نمیشه، باید این زندگیجدید رو از اول بسازم و اونجوری که باید، و دقیقا هر بار، و هر بار... .
اینکه چندین و چند بار از اول زندگی کرده باشم اذیتم میکنه، دلم میخواد ایندفعه بیشتر پیش برم، سرزمین های جدید تری رو که دوست دارم کشف کنم ولی از بی تجربگی یا هر چیزی که هست، هر بار پاشنهام یقهمو میگیره و منو دقیقا میاندازه همونجایی که همهچیز شروع شد، همونجایی که فهمیدم وقتی میمیرم باز زنده میشم، و فهمیدم که یه پانشهی آشیل دارم، و جایی که هر بار بعد از زنده شدن اولین چیزیه که میبینمش، اسمشو گذاشتم:
The Mountain of past
اون پایین پایین، وقتی هر بار از صعود پرت میشم پایین. و من میدونم که کلی کوه اون بالاتر هست. درسته که هر بار که پرت میشم پایین کلی چیز جدید یاد گرفتم، ولی دوست ندارم پرت شم پایین، دوست دارم ادامه بدم و ادامه بدم و هر بار...
و برای من، هر بار...
مرگه
... .
نه اشتباه نکنید، دستِ سرنوشت یا یه شخصِ دومی دستش توی کار نیست، فقط منم، که هر بار یه نیشتر رو میگیرم بالا، و با تمامِ قدرت فرو میکنم توی پاشنهی پام. بله... ، این هر بار، منم که خودمو پرت میکنم پایین. و هر بار، جسد تکه تکه شدهی خودمو میبینم، که مطمئنم، خودمم... . درسته که هر بار بلند شدم و باز به قله زدم، ولی میشه یه جایی از پایین افتادن خسته شد، متنفر شد...
ولی تصمیمِ من دیگه بالا نرفتن نیست، من فقط میخوام ایندفعه جوری برم بالا، که دیگه پایین نیفتم، درست مثلِ هر دفعه... .
پ.ن یک: یه مطلبِ انگیزشی نیست، یه سلسلهست از زندگیم که سالها اتفاق افتاده و هر بار دیدِ من رو نسبت به زندگی و کوهستانِ گذشته تغییر داده، مهم نیست چند بار، ولی بلاخره انقدر میرم که آخرین هدیهام...
مرگ باشه.
ولی تا اون موقع...
دست از صعود نمیکشم!
بررسی فیلم The Cabinet of Dr. Caligari 1920
معرفی برنامه جعبه ابزار
معرفی نمایشنامۀ«مگسها» ژان پل سارتر